مشاعرۀ سنّتی

N O X

عضو جدید
کاربر ممتاز
ازو در بخندید و گفت ای شگفت / به پیکان بدوزم من او را دو کفت
ببرم به شمشیر هندی برش / به خاک اندر آرم به بالا سرش

شرف مرد به جود است و کرامت نه سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به ز وجود
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شرف مرد به جود است و کرامت نه سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به ز وجود

دگر چون گنه کار جوید همی / دل از بیگناهان بشوید همی
بزرگان و خویشان افراسیاب / که با گنج و تختند و با جاه و آب
از این در کجا گفت یارم سخن / نه سر باشد این آرزو را نه بن
 

N O X

عضو جدید
کاربر ممتاز
دگر چون گنه کار جوید همی / دل از بیگناهان بشوید همی
بزرگان و خویشان افراسیاب / که با گنج و تختند و با جاه و آب
از این در کجا گفت یارم سخن / نه سر باشد این آرزو را نه بن

نبايد بستن اندر چيز و کس دل     
که دل برداشتن کاريست مشکل
 

pari.arch

عضو جدید
دلخوشی بیهوده کز این چاه بیرون می روی
یوسفا ! کاخ زلیخا نیز چاهی دیگر است ...


تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است
 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است

تنگ آب انقدر کوچک هم نمی آمد به چشم
فکر آزادی نمی کردند ماهی ها اگر !
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نسیم زلف تو گر بگذرد به تربت حافظ/ ز خاک کالبدش صد هزار ناله براید

دگر باره اکوان بدو باز خورد / نگشتی بدو گفت سیر از نبرد
برستی ز دریا و چنگ نهنگ / بدشت آمدی باز پیچان به جنگ
تهمتن چو بشنید گفتار دیو / برآورد چون شیر جنگی غریو
 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دگر باره اکوان بدو باز خورد / نگشتی بدو گفت سیر از نبرد
برستی ز دریا و چنگ نهنگ / بدشت آمدی باز پیچان به جنگ
تهمتن چو بشنید گفتار دیو / برآورد چون شیر جنگی غریو

و عمر شیشه ی عطر است ! پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند ...
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و عمر شیشه ی عطر است ! پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند ...

در آشتی جوید اکنون همی / نیارد نشستن به هامون همی
چو داند که تنگ اندر آمد نشیب / بکار آورد بند و رنگ و فریب
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمی دارد سود
پر کن قدح می به کفم در نه زود
تا باز خورم که بودنی ها همه بود
دل و دین و عقل و هوووشم همه را بر آب دادی
زکدام باده ساقی به من خراب دادی
دل عالمی ز جا شد، چو نقاب برگشودی
دو جهان به هم برآمد، چو به زلف تاب دادی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا