یکی نره شیرست گویی دژم / همی بفگند یال اسپان ز هم
من نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
یکی نره شیرست گویی دژم / همی بفگند یال اسپان ز هم
من نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
من رند و عاشق و انگاه توبه/ استغفرالله استغفرالله
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم/ یا جام و باده یا قصه کوتاه
(حافظ)
هر که پا از حد خود برتر نهد
سر دهد بر باد و تن بر سر نهد
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم او/ گردد شمامه کرمش کارساز مندردایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم او/ گردد شمامه کرمش کارساز من
(حافظ)![]()
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی
پیله ای پیچیده از غم های عالم بر تنم
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
ازو در بخندید و گفت ای شگفت / به پیکان بدوزم من او را دو کفت
ببرم به شمشیر هندی برش / به خاک اندر آرم به بالا سرش
شرف مرد به جود است و کرامت نه سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به ز وجود
دگر چون گنه کار جوید همی / دل از بیگناهان بشوید همی
بزرگان و خویشان افراسیاب / که با گنج و تختند و با جاه و آب
از این در کجا گفت یارم سخن / نه سر باشد این آرزو را نه بن
نبايد بستن اندر چيز و کس دل
که دل برداشتن کاريست مشکل
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بود که پر توان زد
دلخوشی بیهوده کز این چاه بیرون می روی
یوسفا ! کاخ زلیخا نیز چاهی دیگر است ...
تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است
تنگ آب انقدر کوچک هم نمی آمد به چشم
فکر آزادی نمی کردند ماهی ها اگر !
تنگ آب انقدر کوچک هم نمی آمد به چشم
فکر آزادی نمی کردند ماهی ها اگر !
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
رفت از بر من آنکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید در این شهر توان بود
دلیل از من مخواه ، از سرنوشت پیله ها پیداست
که از زندان دنیا عاقبت آزاد خواهم شد
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
+من که یکسال نبودم چه کسی از ما رفت؟
+این سکوتت که مرا کشت صدایی تر کن
نسیم زلف تو گر بگذرد به تربت حافظ/ ز خاک کالبدش صد هزار ناله براید
دگر باره اکوان بدو باز خورد / نگشتی بدو گفت سیر از نبرد
برستی ز دریا و چنگ نهنگ / بدشت آمدی باز پیچان به جنگ
تهمتن چو بشنید گفتار دیو / برآورد چون شیر جنگی غریو
و عمر شیشه ی عطر است ! پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند ...
در آشتی جوید اکنون همی / نیارد نشستن به هامون همی
چو داند که تنگ اندر آمد نشیب / بکار آورد بند و رنگ و فریب
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
دل و دین و عقل و هوووشم همه را بر آب دادیدهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمی دارد سود
پر کن قدح می به کفم در نه زود
تا باز خورم که بودنی ها همه بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |