این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار،
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!
همه شب همی لشکر آراستند / همی تیغ و ژوبین بپیراستند
زمین کوه تا کوه جوشن وران / برفتند با گرزهای گران
این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار،
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!
همه شب همی لشکر آراستند / همی تیغ و ژوبین بپیراستند
زمین کوه تا کوه جوشن وران / برفتند با گرزهای گران
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
[FONT="]تو که ویران من بی خبر از خود شده ای[/FONT]
[FONT="] تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”[/FONT]
ای یادت در دل و جان در همه جا-به هر زبان جاری استیادباد آن که چو آغاز سخن میکردی
با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
ای یادت در دل و جان در همه جا-به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است
ای یادت در دل و جان در همه جا-به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است
تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار
دریاست یا کویر ؟ همین است زندگی !
یعقوب درَد می کشد و کور می شود
یوسف همیشه وصله ناجور می شود
دردی که من از عشق تو دارم در دل
دل داند و من دانم و دل داند و دل
لاله بزم آرای گلچین گشت و گل ، دمساز خار
زین گلستان بهره ی بلبل ، فغانی بیش نیست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
تا آن لب شیرین به سخن بازگشایی خوش جلوه نمایی
ای برده امان از دل عشاق کجایی! تا سجده گزارم
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بی خبران راه نه آن است و نه این
[FONT="]مثل یه کنده ی تبر خورده ام[/FONT]تا آن لب شیرین به سخن بازگشایی خوش جلوه نمایی
ای برده امان از دل عشاق کجایی! تا سجده گزارم
[FONT="]مثل یه کنده ی تبر خورده ام[/FONT]
[FONT="]دوره شدم با درد و نا امیدی[/FONT]
[FONT="]دستاتو گم کردم و بی قرارم[/FONT]
[FONT="]دلم می گه: تازه کجاشو دیدی...[/FONT]
یک عمر آمدم به در خانه ات ، تو نیز
یکدم به خانه ب من بی خانمان بیا
اگر با سیاوش کند شاه جنگ / چو دیبه شود روی گیتی به رنگ
ز ترکان نماند کسی پارسا / غمی گردد از جنگ او پادشا
آن عشق که هست جز لاینفک ما
حاشا که شود به عقل ما مدرک ما
خوش آنکه ز نور او دمد صبح یقین
ما را برهاند ز ظلام شک ما
از ایشان چهل مرد دیگر بکشت / غمی شد سپهدار و بنمود پشت
از او بستد آن چار پیل سپید / شدند آن سپاه از جهان نا امید
دلت را خانه ماکن ، مصفا کردنش با من
به ما درددل افشا کن ، مداوا کردنش با من
آنرا که فنا شیوه و فقر آیینستنه استد کس آن پهلوان شاه را / ستوه آورد شاه خرگاه را
ترسم که اشک در غم ما پرده در شودآنرا که فنا شیوه و فقر آیینست
نه کشف یقین نه معرفت نه دینست
رفت او زمیان همین خدا ماند خدا
الفقر اذا تم هو الله اینست
آنرا که فنا شیوه و فقر آیینست
نه کشف یقین نه معرفت نه دینست
رفت او زمیان همین خدا ماند خدا
الفقر اذا تم هو الله اینست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
این راز سر به مهر به عالم سمر شود
در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا
طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا
ور دل به خدا و ساکن میکدهای
می نوش که عاقبت بخیرست ترا
از ایران برآمد ز هر سو خروش / شد آرام گیتی پر از جنب و جوش
برآشفت افراسیاب آن زمان / برآویخت با لشکر تازیان
نیست دلداری که دلداری کند
نیست غم خواری که غم خواری کند
گر چه یاران بسیارند هر طرف
نیست یاری تا مرا یاری کند
در دیاری كه در او نیست كسی یار كسی / كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |