به به چه شعری
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار/ هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش
شب وصل است و طي شد نامه هجر
سلام فيه حتي مطلع الفجر
حافظ شیرازی(فکر کنم)
به به چه شعری
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار/ هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش
ره رو ان نیست که گهی تند و گهی خسته رود/ ره رو انست که اهسته و پیوسته رود.شب وصل است و طي شد نامه هجر
سلام فيه حتي مطلع الفجر
حافظ شیرازی(فکر کنم)
ره رو ان نیست که گهی تند و گهی خسته رود/ ره رو انست که اهسته و پیوسته رود.
دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت/ از شوق ان جریم ندارد سر حجازدوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت/ از شوق ان جریم ندارد سر حجاز
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
دل ازرده ما را به نسیمی بنواز / یعنی ان جان زتن رفته به تن بازرسان
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ////// ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
یکی شاهدی در سمرقند داشت
که گفتی بجای سمر قند داشت
سعدی
تا نیست نگردی، ره هستت ندهند
وین مرتبه با همت پستت ندهند
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
تو نیکی می کن و در دجله اندازماهی از رقص دلفریب خودش
می کند تّنگ را نصیب خودش
برّه چون مزّه اش لذیذتر است
نزد قصّاب خود عزیزتر است
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز![]()
ز دوستان دو رنگم عجیب دل ، تنگ است ............................... فدای همت آن دشمنی که یکرنگ است
تهمتن بیامد به نزدیک شاه / میان بستۀ جنگ و دل کین خواه
که دستور باشد مرا تاجور / از ایدر شوم بی کلاه و کمر
رسیده ام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم ها قیاسی نیست
خدا کسی است که باید به دیدنش بروی
خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست
تا كي مي صبوح و شكر خواب بامداد
هشيار گرد هان كه گذشت اختيار عمروي در گذار بود و نظر سوي ما نكرد
بيچاره دل كه هيچ نديد از گذار عمر
رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت ...
چشم آهوها هراسان شد ، گمان کردم تویی !
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع>>>دردهایت سهم من ، تنها تو خوش باش و بخند
دل ندارد طاقت آن چهره ی غمناک را
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع>>>
<<<شکر خدا که سرّ دلش در زبان گرفت
تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من
تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من
نه دیو و نه شیر و نه نر اژدها / ز شمشیر تیزم نیابد رها
برون شد به نخجیر چون نره شیر / کمندی بدست اژدهایی به زیر
بدشتی کجا داشت چوپان یله / وز آنسو گذر داشت گوران یله
هر دم هزاربوسه زنم دست خویش را
کاو دامنت گرفته بسویم کشیده است
در زر بگیرم از ره تعظیم گوش را
کآواز جانفزای تو روزی شنیده است
هوش و خرد فدای دل خویشتن کنم
کز جام تو شراب محبت کشیده است
وابستگی به صالح از آن شد دل مرا
کز هرچه غیر تست بکلی رمیده است
تو هم ای بخت ، ملامتگر ما باش ، ولی
سرزنش کردن ما سنگدلی می خواهد
دو قدم مانده به عاشق شدنت، با من باش
من به اعجاز دعاهای خود ایمان دارم...
می روم بعد از این خودم باشم
یک نفر قد آرزوهایش ...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |