من و در گير سكون بودن و اوجي تا هيچ
جرات بال مرا خوب به هم ريخته اي

یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
من و در گير سكون بودن و اوجي تا هيچ
جرات بال مرا خوب به هم ريخته اي
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدنداز شادی بسیار مبادا که بمیرم
با من خبر وصل به یکبار مگویید
اشتباه نکن
نه زیبایی تو
نه محبوبیت تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی
من عاشقت شدم...
شمس لنگرودی
مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهویی ختایی
یا بفرما به سرایم یا بفرما به سر آیم
غرضم وصل تو باشدچه تو آیی چه من آیم
مثل باران چشمهایت دیدنیست
شهرخاموش نگاهت دیدنیست
زندگانی معنی لبخند توست
خنده هایت بی نهایت دیدنیست
![]()
دوش وقت سحر از غصه نجاتم داد
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم داد
مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن
که هنوز وصله دل دو سه بخیه کار دارد
دل چون شکسته سازم ز گذشته های شیرین
چه ترانه های محزون که به یادگار دارد
- استاد شهریار
سلام
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
- جناب حافظ
سلام
مکن بر من جفا کز هیچ راهی
ندارم جز وفاداری گناهی
سعدی
سلام
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت
تا تو مرا مراد دهی کشته مرا فراق تو
تا تو بداد من رسی من بخدا رسیده ام
رهی معیری
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
- سعدی
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
- سعدی
زلف و رخسار تو ره بر دل بیتاب زنند
رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند
- رهی معیری
دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع
ای سر زلف تو مجموع پریشانیها
شهریار
اگر پرسند از من زندگانی چیست، خواهم گفت:
همیشه جستجو کردن
جهان بهتری را آرزو کردن
نخل امید مرا جز بار دل حاصل نبود
حیف ازان عمری که صرف باغبانی شد مرا
- صائب تبریزی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |