از عالمي گسستم تا با تو عهد بستماگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
از خويشتن رميدم تا با تو آرميدم
از عالمي گسستم تا با تو عهد بستماگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
از عالمي گسستم تا با تو عهد بستم
از خويشتن رميدم تا با تو آرميدم
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایممنم که شهره شهرم به عشق ورزيدن منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادیآنان که محیط فضل و آداب شدند / در جمع کمال شمع اصحاب شدند
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمیا رب مباد که گدا معتبر شود / گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حسن آنچه تو فرمایی
تا از تو دشمن جان پاداش من چه باشدیارا بهشت، صحبت یاران همدم است / دیدار یار نامناسب، جهنم است
تا از تو دشمن جان پاداش من چه باشد
زيرا که دوستي را از دوستان بريدم
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش استمرده بُدَم زنده شدم، گریه بُدَم خنده شدم / دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زانرو سپرده اند به مستی زمام ما
آن قصر که جمشید در او جام گرفت / آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
سلامتا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
سلام![]()
سلام
من از بیگانگان هرگز ننالم / که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
دلی کز معرفت نور و صفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید![]()
سلام
من از بیگانگان هرگز ننالم / که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین / به علی شناختم من به خدا قسم خدا را![]()
دل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چو به زلف تاب دادی
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرادل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چو به زلف تاب دادی
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنیدآسمان راز به من گفت و به کس بازنگفت
شهریار این همه زان راز مگو می بینم
دست از طلب ندارم تا کام من برآیدمن نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن درآید
انچنان مهر توام در دل و جان جای گرفتدلم را در غمت کردم ز هر ویرانه ویرانتر
چو دیدم دوست میدارد دلت ، دل های ویران را
![]()
انچنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قسمدوستي برگ گلي نيست كه بر باد رود
تشنه را آب محال است كه از ياد رود
![]()
راز اين گفته فقط باد صبا مي دانددر بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قسم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزندراز اين گفته فقط باد صبا مي داند
دارمت دوست به قدري که خدا مي داند
![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |