و حالا انتهای کوچه شعر
منم با انتظاری مبهم و زرد
ولی ایکاش جادوی نگاهت
غزل های مرا غارت نمی کرد
دردمندی که چو لب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید
و حالا انتهای کوچه شعر
منم با انتظاری مبهم و زرد
ولی ایکاش جادوی نگاهت
غزل های مرا غارت نمی کرد
دردمندی که چو لب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید
دوباره باد وباران، سوز وسرما
درختی یخ زده ،برگی که تنها
هوای برفی و سرد زمستان
شکسته بغض این گنجشک ها را
آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست
تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
مینویسم سخن از آتش دل بر کاغذ
جای آنست اگر شعله زند در کاغذ
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
بی دوست زندگانی ذوقی چنان ندارد
[FONT="]دنیا بدون چشم تو دنیای خوبی نیست[/FONT]در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
دنیا بدون چشم تو دنیای خوبی نیست
آری حقیقت دارد اینجا جای خوبی نیست
وقتی که آغوش تو مال دیگران باشد
شب های مهتابی من شب های خوبی نیست
این شعرو خیلی دوست دارم ممنونتگرگی نيست ، مرگی نيست
صدايی گر شنيدی ، صحبت سرما و دندان است.
این قافله عمر عجب می گذرداین شعرو خیلی دوست دارم ممنون
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را !
این قافله عمر عجب می گذرد
دریادمی که با طرب می گذرد
این قافله عمر عجب می گذرد
دریادمی که با طرب می گذرد
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک با زبان حال با من میگفت
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
شــــــراب سرخ در پیــــــمانه لرزید
تــــــن من در مــــــیان بستر نرم
به روی سینه اش مســــــتــانه لــــــرزید
گنــــــه کردم گــــــناهی پر ز لذت
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
در خون كشيد قافيه ها را، حروف را
از بس كه گريه كرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه كم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت كار و سپس آسمان گداخت
همش عشقی که نمیشه
یه یادی بکنیم از حماسی
تو پور گو پیلتن رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی
ازیرا سرت ز آسمان برتر است
که تخم تو زان نامور گوهرست
تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم![]()
ما برای فتح می ایم تا
-----------که هیچستانش بگشاییم
این شکسته چنگ دلتنگ محال اندیش
نغمه پرداز حریم خلوت پندار
جاودان پوشیده از اسرار
------چه حکایت ها دارد روز و شب با خویش
ای پریشان گوی مسکین
هر چه از دل می خورم از روزیم کم می کنند
در حریم سینه من دل نبودی کاشکی
- صائب تبریزی
سلام مخلصیم داداش
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی كند
- جناب حافظ
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس![]()
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
دیشب به گوش سجده زدم حرفهای تلخ
((تا کی مرا عذاب؟!...))....مهم نیست..بگذریم
من در تمام زندگیم صبر کرده ام
کو اجر بی حساب؟؟!...مهم نیست...بگذریم
دیگر نه راه پیش و نه پس مانده بر دلم
پلها دوسو خراب....مهم نیست...بگذریم
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
مگذار.....
”مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم”
سلام به همه دوستان
مزرع سبــز فلک دیـــدم و داس مـــه نـــو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |