ز روزگار جوانی خبر چه می پرسی چو برق امد و چو ابر نوبهار گذشت
تو را من چشم در راهم ...شباهنگام ..که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
ز روزگار جوانی خبر چه می پرسی چو برق امد و چو ابر نوبهار گذشت
تو را من چشم در راهم ...شباهنگام ..که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
یک لحظه تمام آسمان را در هاله ای از بلور دیدم خود را و ترا و زندگی را در دایرههای نور دیدم
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد از سر پیمان برفت بر سر پیمانه شد
دل به کوشش آرزو را پخته نتوانست کرد
در بغل نتوان رساندن میوه های خام را
- صائب تبریزی
آزادگی را من ندیدم این زمان غیر از کلامی
جز این اگر دیدی به او جانا رسان از ما سلامی
یک کوچه شدهاست خلوت و بازارم
یکسان گشتهاست اندک و بسیارم
یک ره گشتیم با دو عالم زان رو
یکرنگ شده است سبحه و زنارم
ما را اگرچه بازیِ دُنیا خراب کرد...
اَما به لُطفِ روضهي اَرباب بِهتریم!!!
مار دو سر چهار چشم است ای دوست
کز پای من و گوشت همی خاید و پوست
زین چرخ که خوش زشت و رویش نیکوست
نالم که چنین مرا همی هدیه اوست
تصویر خیالش دل ما را خون کرد
با چشم من خسته هزار افسون کرد
از خانه ی دل رفت چو لیلا یک شب
در دهکده ی عشق مرا مجنون کرد
![]()
در دلم ابر تو می بارد عشق
سینه ام داغ تو را دارد عشق
باورم نیست کسی زخم تو را
بر دل خون شده نگذارد عشق
قفس تنگ فلک، جای پرافشانی نیست
یوسفی نیست در این مصر که زندانی نیست
صائب تبربزی
تا کى دل من چشم به در داشته باشد؟
اى کاش کسى از تو خبر داشته باشد
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می كنم هر شب
كجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
كه من این واژه را تا صبح معنا می كنم هر شب...
بر درگه دوست، هر که صادق برود
تا حشر ز خاطرش علائق برود
صد ساله نماز عابد صومعهدار
قربان سر نیاز عاشق برود
شیخ بهایی
دلم باغی پر از ریحان و گل بود
به روی رود عشقت مثل پل بود
نگاهم کردی و ویران شد این دل
مگر چشم تو از قوم مغول بود؟
دلم باغی پر از ریحان و گل بود
به روی رود عشقت مثل پل بود
نگاهم کردی و ویران شد این دل
مگر چشم تو از قوم مغول بود؟
در این زمانه که شرط حیات نیرنگ است
دلم برای رفیقان با وفا تنگ است
![]()
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
تو رفته ای که عشق من از سر بدر کنی
من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم . . .
یک کوچه شدهاست خلوت و بازارم
یکسان گشتهاست اندک و بسیارم
یک ره گشتیم با دو عالم زان رو
یکرنگ شده است سبحه و زنارم
در این زمانه که شرط حیات نیرنگ است
دلم برای رفیقان با وفا تنگ است
![]()
موي سپيد را فلکم آسان نداد
اين رشته را به نقد جواني داده ام![]()
موي سپيد را فلکم آسان نداد
اين رشته را به نقد جواني داده ام![]()
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
موي سپيد را فلکم آسان نداد
اين رشته را به نقد جواني داده ام![]()
ما نظر از خرقه پوشان بسته ایم
دل بـه مهـر بـاده نوشـان بسته ایم
جـان بکــوی مـی فـروشـــان داده ایم
در بـه روی خود فــــروشـــان بستـــه ایم
رهی معیری
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |