مرا اين شعر بالا آتش افروخت
چونان آتش که تا مغز سرم سوخت
![]()
![]()
[FONT="]تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]هر كه خاك در میخانه به رخساره نرفت[/FONT]
مرا اين شعر بالا آتش افروخت
چونان آتش که تا مغز سرم سوخت
![]()
![]()
تو آن نهای که دل از صحبت تو برگیرند
و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند
تا دلي آتش نگيرد ، حرف جانسوزي نگويد
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر كه خاك در میخانه به رخساره نرفت
در خرابات مغان نور خدا می بینم
وین عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
دوستان ممنون از همراهیتون ،روز خوش![]()
تا دلي آتش نگيرد ، حرف جانسوزي نگويد
حال ما خواهي اگر ، از گفتگويم جستجو کن
![]()
![]()
ناپسندیدست پیش اهل رای
هر که بعد از عشق رایی میزند
دلم گرم است می دانم ، که می داند
بدونِ لطف او ، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ،
اما دلم گرم است ، می دانم
من بی تو سرگردان، من بی تو حیرانمدلم گرم است می دانم ، که می داند
بدونِ لطف او ، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ،
اما دلم گرم است ، می دانم
من بی تو سرگردان، من بی تو حیرانم
شرحی ز گیسویت، حال پریشانم
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست
من بی تو سرگردان، من بی تو حیرانم
شرحی ز گیسویت، حال پریشانم
تو ای با مذهب عشاق بیگانه
برایت عاشقی را آرزو دارم
الا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح
برای تو ، هزار و یک شب آرام و پر لبخند ر ا
من آرزو دارم
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه,
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
تو ای توانگر حسن از غنای درویشان
خبر نداری اگر خستهاند و گر ریشند
دل در خیال رفتن و من فكر ماندن
او پختهی راه است و من خام رسیدن
نه چون منند و تو مسکین حریص کوته دست
که ترک هر دو جهان گفتهاند و درویشند
دنیای ما اندازه ی هم نیست
من عاشق بارون و گیتارم
من روزها تا ظهر میخوابم
من هرشب تا صبح بیدارم
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس
ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا
آدمک های برفی، آرومتر بخندین
ستاره های روشن، چشماتونو ببندین
یواش یواش ببارین، ای قطره های بارون
لیلای من تو خوابه، کنار بید مجنون![]()
نازنینا نیازمند توام
عمر اگر بود می کشم نازت
تنها ماندم تنها رفتی..
چون کاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود
دور از یارم خون می بارم
فتادم از پا به ناتوانی...اسیر عشقم چنان که دانی
دلی چون شمع میباید که بر جانم ببخشاید
یار زیبا گر بریزد خون یار
زشت نتوان گفت زیبا میکند
دلی چون شمع میباید که بر جانم ببخشاید
که جز وی کس نمیبینم که میسوزد به بالینم
[FONT="]ما سزاواریم اگر گریانیم این چنین خسته و سرگردانیم ،[/FONT]من آن گلبرگ مغرورم ک میمیرم ز بی آبی
ولی با خفّت و خواری پی شبنم نمیگردم
ما سزاواریم اگر گریانیم این چنین خسته و سرگردانیم ،
ما که دانسته به دام افتادیم ، چرا از عاشقی رو گردانیم ؟
مرهم نمی نهی به جراحت، نمک مپاشمن آن گلبرگ مغرورم ک میمیرم ز بی آبی
ولی با خفّت و خواری پی شبنم نمیگردم
مرهم نمی نهی به جراحت، نمک مپاش
نوشم نمی دهی به دلم نیشتر مزن
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشمنه بال و پری با من ازآن روح پرنده
نه جاذبه ای با من از این جسم تکیده
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد رامرا چشميست خون افشان ز دست آن كمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |