يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست
جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست
جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست
تو سوز آه من ای مرغ شب چه می دانی؟
ندیده ای شب من تاب و تب چه می دانی؟
![]()
یکی بخشش می کنه جونشو با عزت نفس
دیگری بهر یه لقمه نون شکایت می کنه
هواي خانه گاهي خيلي دلگير مي شود
ديگه حتي دل از زندگي سير مي شود
هرگوشه خانه شكوه زغم و اندوه ميكند
ببين از غصه اين دل من هم پير مي شود
![]()
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
یوسف گمگشته باز آید به کنعاع غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
تا بوی زلف یار در آبادی من استرسید پیری و افسانه شباب گذشت
چنان گذشت که گویی مگر به خواب گذشت
![]()
دهانم شد از بوي نام تو لبريزتنت ب ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمتنت ب ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود!یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
دارد به جانم لرز می افتد ، رفیق ؛ انگار پاییزمدانست تا ابد به تو هرگز نمي رسم
روز ازل دو چشم مرا تر درست كرد
دارد به جانم لرز می افتد ، رفیق ؛ انگار پاییزم
دارم شبیه برگ های زرد و خشک از شاخه می ریزم
دارد به جانم لرز می افتد ، رفیق ؛ انگار پاییزم
دارم شبیه برگ های زرد و خشک از شاخه می ریزم
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش استما سزاواریم اگر گریانیم این چنین خسته و سرگردانیم ،
ما که دانسته به دام افتادیم ، چرا از عاشقی رو گردانیم ؟
سخن خوبست کاول،خاطر کس را نرنجاندمن و هم صحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولهاسخن خوبست کاول،خاطر کس را نرنجاند
که بعد از گفتگو،سودی ندارد لب گزیدن ها
شب دوستان بخیر
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
ک عشق آسان نمود اول.. ولی افتاد مشکل ها
شب خوش
ای ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود
وان دل ک با خود داشتم با دلستانم میرود..
تیر غمت چو در دل ویرانه جا گرفت ......................... آباد گشت این دل زار و صفا گرقت
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین میگوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفتتیر غمت چو در دل ویرانه جا گرفت ......................... آباد گشت این دل زار و صفا گرقت
تک بیتی از خودم
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
با عقل، آب عشق به يک جو نمي رودتو را گم ميكنم هر روز و پيدا ميكنم هر شب
بدين سان خوابها را با تو زيبا ميكنم هر شب
شادي ندارد آنکه ندارد به دل غميمکن بیدار از این خوابم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |