دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
منت هیچ کس نخواهم خورد
نان بازوی خویش خواهم خورد
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
منت هیچ کس نخواهم خورد
نان بازوی خویش خواهم خورد
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیستتو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي، من به خدا رسيده ام
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
دلبرم اندر خیالم خود نمایی میکند
در فراقش ای دل من بینوایی میکند
او برفت و پشت پا زد بر دل و دنیای من
کار دل را بین که بهرش بیقراری میکند
[FONT="]دعا کن دلم بوی باران بگیرد[/FONT]
دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد ک از تن ها بپرهیزد
دعا کن دلم بوی باران بگیرد
و این درد جانسوز درمان بگیرد
دعا کن دلم رنگ آیینه گردد
و تنهایی از عشق پایان بگیرد
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
[FONT="]دور خود چرخید، در راه تو هر کس پا گذاشت[/FONT]مباد قطره ی اشکی میان لیقه بیفتد
سیاه بخت شود اشک و در مضیقه بیفتد
به خط خوش بنویسید اشک دیده بر آن است
که قطره قطره به یاد تو هر دقیقه بیفتد
...
سید مهدی موسوی
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
دور خود چرخید، در راه تو هر کس پا گذاشت
دایره فرقی ندارد این سرش با آن سرش
گاه در هر حالتی یکرنگ بودن خوب نیست
مثل تقویمی که با تو زرد شد سرتاسرش
شادي ندارد آنکه ندارد به دل غمي
آن را که نيست عالم غم، نيست عالمي
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمان میوزد باد یمن
شبتون به خیر
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
شب خوش
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
دارد به گرد خویش می چرخاندم هر لحظه ، هر ساعت
من عقربه ؟! نه ... مثل عقرب زهرها در خویش می ریزم
باش تا غنچه ی سیراب دهن باز کندمعیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
معیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
باش تا غنچه ی سیراب دهن باز کند
بامدادان چو سر نافه ی آهوی تتار
معیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی …
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی …
تو که آتشکده عشق و محبت بودی …
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |