تا غبار وادی مجنون به یادم می رسد
آسمان بر سر زمین زیر قدم گم می کنم
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
تا غبار وادی مجنون به یادم می رسد
آسمان بر سر زمین زیر قدم گم می کنم
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدیمنم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
اگر با من نبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
[FONT="]یک دم ز گرد پیکر من بشکاف[/FONT][FONT="]تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
یک دم ز گرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه ی من بینی
این مایه ی گناه و تباهی را
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
از ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
دلی سربلند و سری سر به زیردوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند
دفتر صوفی سواد حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هرمژه چون سیل روانه
هرگز نمیرد ان که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر از آن یار سفر کرده پیامی داری
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم از نو غمی آید به مبارکبادم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
من غلام قمرم غیر قمر هیچ نگو
پیش من جز سخن شهد شکر هیچ نگو
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
.
.
.
شب خوش![]()
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
ممنون از همراهیتون....شبتون آروم![]()
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بر روی تو ای سرو گل اندام حرام است
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند .............................. واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادندتو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر
کز غمت دیده ی مردم همه دریا باشد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند .............................. واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
تو ای جان و دل من هستی من ........................ تو ای در شام غم ها مستی مندر این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کـلاغان قیل و قال پرست
در این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کـلاغان قیل و قال پرست
تو ای جان و دل من هستی من ........................ تو ای در شام غم ها مستی من
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |