دردمندم عاجزم افسرده ام ............................. ای به دردم آشنا دستم بگیر
روز وصال دوستان دل نرود به بوستان
یا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی
دردمندم عاجزم افسرده ام ............................. ای به دردم آشنا دستم بگیر
یاد تو در خیال من ،صحبت و قیل و قال منروز وصال دوستان دل نرود به بوستان
یا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی
یاد تو در خیال من ،صحبت و قیل و قال من
کرده پریش حال من حال و هوای بی کسی
فی البداهه از خودم با قالب،وزن و قافیه ی شعر شما
دلی دارم خریدار محبت ....................... کز او گرم است بازار محبتزیبا
یاد باد آنکه نگارم چو کمر بربستی
در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود
دلی دارم خریدار محبت ....................... کز او گرم است بازار محبت
شادی نیازی به تشدید ندارهتا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادیِّ من است
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادیِّ من است
شادی نیازی به تشدید نداره
تو را نادیدن ما غم نباشد ........................ که در خیلت به از ما کم نباشد
شادی نیازی به تشدید نداره
تو را نادیدن ما غم نباشد ........................ که در خیلت به از ما کم نباشد
اشتباه شد من نذاشتم
دوش با من گفت کاردانی تیزهوش
و از شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
دارم امّید بیاید مولا ...................... تا شود پُر ز عدالت دنیاشاید این جمعه بیاید شاید
پزده از چهره گشاید شابد
دارم امّید بیاید مولا ...................... تا شود پُر ز عدالت دنیا
فی البداهه از خودم و در تأیید شعر شما![]()
آدمی به خوب و بد همیشه عادت می کنه
هر کسی یه جور خداوندو عبادت می کنه
هراینه لب شیرین جواب تلخ دهد ............................... چنان که صاحب نوش اند ضارب نیش اند
دل من دل من دل دیوانه ی من .......................... غم او غم او شده هم خانه ی مندر نماز و در رکوع و در سجود
سر بجنبد دل نجنبد این چه سود
دل من دل من دل دیوانه ی من .......................... غم او غم او شده هم خانه ی من
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آزند ناز آرند
که با این درد اگر در بند درمانند درمانند
در برکه اشکم همه دم نقش تو دیدم
این هدیه خوبیست که از آب گرفتم
منم نسابه ی دردانه ی عشق ......................... نژاد دل به دریا می رسانممرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
منم نسابه ی دردانه ی عشق ......................... نژاد دل به دریا می رسانم
منم نسابه ی دردانه ی عشق ......................... نژاد دل به دریا می رسانم
مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که ز روی و ریا کنند !!!
اصنم تقلب نکردم :دی
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پبدا شد و آتش به همه عالم زد
دل پاکیزه، بکردار بد آلوده مکن
تیرگی خواستن، از نور گریزان شدن است
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین استتو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی
تا خیره ز نورش نظر مهر نگردد ................................... در گَرد یتیمی گهر خویش گرفتیمیار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |