میازار موری که دانه کش استتا خیره ز نورش نظر مهر نگردد ................................... در گَرد یتیمی گهر خویش گرفتیم
که جان دارد و جان شیرین خوش است
میازار موری که دانه کش استتا خیره ز نورش نظر مهر نگردد ................................... در گَرد یتیمی گهر خویش گرفتیم
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار....................... که توسنی چو فلک رام تازیانه ی توستمیازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شدو جان نیز هم
من که میدانم شبی عمرم به پایان می رسد ................... نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسددردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شدو جان نیز هم
هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید ........................ وین گریه نه این است که آبی بنشاند
یکی روبهی دید بی دست و پای .................... فرو ماند در لطف و صنع خدای
مخور ای دل غم از دنیای فانی
که آخر بگذرد این زندگانی
سلامسلام
دامن کشان همی شد در شرب زر کشیده
صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده
زنهار تا توانی اهل نظر میازار
دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده
سلام
هراینه لب شیرین جواب تلخ دهد ........................ چنان که صاحب نوشند ضارب نیشند
ای همه ی هستی ام از آن تو ......................... جان و دلم بسته ی پیمان تو
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
ای همه ی هستی ام از آن تو ......................... جان و دلم بسته ی پیمان تو
[FONT="]نگاه کن[/FONT]وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلبها همه سنگ !
چه سنگبارانی !
گیرم گریختی همه عمر ،
کجا پناه بری ؟
خانه ی خدا سنگ است .
تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
تو هجوم بی کسی های زمون
قصه ی راز چشاتو بنویس
قصه تنهاییامو بنویس
قصه دل دادنمو بنویس
ببخشید میدونم زیاد سنتی نیست ولی همچین یهویی اومد به ذهنم دیگه
[FONT="]یادمان باشد فردا حتما[/FONT][FONT="][/FONT]این که خودتون گفتید خیلی خوب
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واصل شو به الطاف خداوندی
یادمان باشد فردا حتما
ناز گل را بکشیم
حق به شب بو بدهیم
و نخندیم دگر به تَرَکهای دل هر گلدان
و به انگشت نخی خواهیم بست
تا فراموش نگردد فردا زندگی شیرین است
زندگی باید کرد
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
در دیـــــاری كه در او نیست كســی یار كســــی
كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی
يك نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست
از نقطهاي بترس كه شيطانيات كنند
نه مجنونم که دل بردارم از دوست ........................ مده گر عاقلی بیهوده پندمدردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم این درد را دوا کن
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنوننه مجنونم که دل بردارم از دوست ........................ مده گر عاقلی بیهوده پندم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست ........................ مده گر عاقلی بیهوده پندم
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
باران خانم روزِ معمارو بهتون تبریک میگم البته با تاخیر
شبتون بخیر
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی و شرب مدام ما
دلتنگم و دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من استممنون از شما دوست عزیز لطف کردید، راستی روز شمام مبارک
شب شمام بخیر
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
تو را آتش عشق اگر سر بسوختدلتنگم و دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است
تو مگو مارا بدان شه بار نیستتو را آتش عشق اگر سر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
تا غبار وادی مجنون به یادم می رسدتو مگو مارا بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |