میل من سوی وصال و قصد و سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست....
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهرتا چند عمر در هوس و آرزو رود
کاش این نفس که برآمد فرو رود
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
مگر خدا به دل اندازدش که منتنی آلوده درد و لبریز غم دارم
ز اسباب پریشانی تو را ای عشق کم دارم
مرا کی روی آن باشد که در کوی تو ره یابمتنی آلوده درد و لبریز غم دارم
ز اسباب پریشانی تو را ای عشق کم دارم
مست تمام آمده است بر در من نیم شبمگر خدا به دل اندازدش که من
زین آه و ناله راه به جایی نمی برم
جز ناله های تلخ نریزد ز ساز من
از حال دل اگر سخنی بر لب آورم
مست تمام آمده است بر در من نیم شب
آن بت خورشید روی و آن مه یاقوت لب
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارممگر خدا به دل اندازدش که من
زین آه و ناله راه به جایی نمی برم
جز ناله های تلخ نریزد ز ساز من
از حال دل اگر سخنی بر لب آورم
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندبی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کوی خویش را چو جان خویشتن دارم
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم | دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم | |