ای مطرب شیرین نفس عشرت نگر از پیش و پسدانی که چرا راز نهان با تو نگویم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
کس نشنود افسون کس چون واقف اسرار شد
ای مطرب شیرین نفس عشرت نگر از پیش و پسدانی که چرا راز نهان با تو نگویم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
دل تمنا می کند تا من بسازم خانه ایای مطرب شیرین نفس عشرت نگر از پیش و پس
کس نشنود افسون کس چون واقف اسرار شد
ای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تودل تمنا می کند تا من بسازم خانه ای
عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف استای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو
گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا
دیگر نخواهم زد نفس این بیت را میگوی و بس
بگداخت جانم زین هوس ارفق بنا یا ربنا
ای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو
گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا
دیگر نخواهم زد نفس این بیت را میگوی و بس
بگداخت جانم زین هوس ارفق بنا یا ربنا
این زمان یا رب مه محمل نشین من کجاستالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها.....
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردداین زمان یا رب مه محمل نشین من کجاست
آرزو بخش دل اندوهگین من کجاست؟
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردداین زمان یا رب مه محمل نشین من کجاست
آرزو بخش دل اندوهگین من کجاست؟
دل بر این پیر زن عشوه گر دهر مبندتو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردد
چو یک دم با تو باشم دل از هر غم رها گردد
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کردتو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردد
چو یک دم با تو باشم دل از هر غم رها گردد
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیروندل بر این پیر زن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است......
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زدتو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا بکوی طریقت گذر توانی کرد
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
دلفریبان نباتی همه زیور بستنددست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
سالها دل طلب جام جم از ما می کرددرد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری کشیده ام که مپرس
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبرماست که باحسن خداداد آمد
سودای دلم قسمت هر بی سر و پا نیستدارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
گه چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشتسالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
سودای دلم قسمت هر بی سر و پا نیست
خوش باش که یک لحظه دلم از تو جدا نیست
دردم از يار است و درمان نيز همترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
شرمنده تشکرام تموم شده:/
با اجازهتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین استبا اجازه
تا دو سه بوسه نستانی همی
لذت این کار ندانی همی
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است
تا زبند زلف او قصد رهایی می کنمتو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
تا زبند زلف او قصد رهایی می کنم
می دهد بر زلف مشکین پیچ و تاب دیگری
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درد و درمان و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |