یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمداور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی/ یارب آخر یارب فریاد خوان چون نشنوی
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمداور جانی، پس این فریاد جان چون نشنوی/ یارب آخر یارب فریاد خوان چون نشنوی
من درد تو را زدست آسان ندهمما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون / او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردیمن درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم!
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران، وای به حال دگران
ای بیوفا برو که بر این عهدهای سست/ نی اندک اعتماد که هیچ اعتماد نیستنازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا !
ای بیوفا برو که بر این عهدهای سست/ نی اندک اعتماد که هیچ اعتماد نیست
در این سرای بی کسی،کسی به در نمیزند>>><<<به دشت پر ملال ما،پرنده پر نمیزند
تمام نا تمام من باتو تمام می شود
ببین که قلب کوچکم با تو چه حال می شود
دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوتدر این سرای بی کسی،کسی به در نمیزند>>><<<به دشت پر ملال ما،پرنده پر نمیزند
در مدرسه آدم با حق چو شدی محرمدیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت
همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد!
نگاهم یاد باران کرده امشبدر مدرسه آدم با حق چو شدی محرم
در صدر ملک بنشین تدریس به اسما کـن
دلم تا عشق باز آمددر او جز غم نمی بینمبیا بیا که زمانی زمی خراب شویم
مگر رسیم به گنجی درین خراب اباد
دلم تا عشق باز آمددر او جز غم نمی بینم
دل بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم
آتش ان نیست که از شعله ی او خندد شمعمشکل عشق بفکرت نشود طی ورنه
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما
دوش مرا حال خوشی دست دادآتش ان نیست که از شعله ی او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
در حق من بدرد کشی ظن بد مبردوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد!
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شددر حق من بدرد کشی ظن بد مبر
الوده گشت خرقه ولی پاک دامنم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
مراعهدیست باجانان که تا جان در بدن دارمدر خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ ک ما بر دل دیوانه نهادیم
منم ای صبح زیبایی به مهرت ارزومندیمراعهدیست باجانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چوجان خویشتن دارم
یادباد آن که چو آغاز سخن میکردیمنم ای صبح زیبایی به مهرت ارزومندی
درخشان کن به چشمم زندگی را با شکرخندی
اسیر عشق تو از درد هجر دم نزندیادباد آن که چو آغاز سخن میکردی
با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
درونها تیره شد باشد که از غیباسیر عشق تو از درد هجر دم نزند
غریب کوی تو حرف از وطن نمیگوید
دردم از يار است و درمان نيز هماسیر عشق تو از درد هجر دم نزند
غریب کوی تو حرف از وطن نمیگوید
یاد باد آن که به بالین تو شبهای درازدرونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی!
ما زیاران چشم یاری داشتیمدردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجبما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم!
مرده بودم زنده شدمما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب
کز گرفتاری ایام مجالی کردیم
ماه من نیست در این قافله، راهش ندهیدمرده بودم زنده شدم
گریه بودم خنده شدم
دولت عشق آمد و من
دولت پاینده شدم!
تو مپندار که خاموشی منماه من نیست در این قافله، راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ماهم از آه دل سوختگان بی خبر است
مگر آئینه ی شوق و دل آگاهش نیست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |