در دلم بود که بی دوست نباشم هرگزدرین سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند!
چه توان کرد که سعی من و دل همه باطل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگزدرین سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند!
در این بهار تازه که گل ها شکفته انددر دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل همه باطل بود
تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تودر این بهار تازه که گل ها شکفته اند
لبخند بزن تا شکوفا ببینمت !
من از حسن روز افزون که یوسف داشت دانستمتا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام...
ای که از کوچه معشوقه ما می گذریمن از حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را !
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفرای که از کوچه معشوقه ما می گذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشتشهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا !
تا بوده چشم عاشق در راه یار بودهآتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنمتا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده!
مبر زموی سپیدم گمان به عمر درازهر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیممبر زموی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان به حادثه ای پیر می شود گاهی !
سکوتی بود بر قلبم که با آن میزدم فریادیار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
دل از من برد و روی از من نهان کرد // خدا را با که این بازی توان کردسکوتی بود بر قلبم که با آن میزدم فریاد
اگر از شهر غم رفتی مرا هرگز مبر از یاد
دل میرود زدستم صاحب دلان خدارادل از من برد و روی از من نهان کرد // خدا را با که این بازی توان کرد
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرادل میرود زدستم صاحب دلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا!
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
من درد تو را ز دست آسان ندهمآوازه جمالت از جان خود شنیدم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدم!
میرسد روزی که شرط عاشقی دلداگی استمن درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
مولوی
دیریست که دلدار پیامی نفرستادمیرسد روزی که شرط عاشقی دلداگی است
آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق می شود!
دوستس با دوستان یک نفسدیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
سرگشته چو پرگار همه عمر دویدیم/دوستس با دوستان یک نفس
آرزوی عاشقان این است و بس!
مرا می بینی و هر دم زیادت میکنی دردمسرگشته چو پرگار همه عمر دویدیم/
آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم
منم که گوشه میخانه خانقاه من استمرا می بینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم!
توبه ها را بشکنید آمد بهارانمنم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شدتوبه ها را بشکنید آمد بهاران
میخانه ها را وا کنید ای باده خواران!
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل استنفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
تو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردددل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است
شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است!
دردم از یار است و درمان نیز همتو با من باش و بگذار عالمی از من جدا گردد
چو یکدم با تو باشم دل از هر غم رها گردد
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم!
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون / او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایمدردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |