دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینیمن نگويم كه به درد دل مــن گوش كنيد
بهتر آن است كه اين قصه فراموش كنيد
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی!
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینیمن نگويم كه به درد دل مــن گوش كنيد
بهتر آن است كه اين قصه فراموش كنيد
یارم چو قدح به دست گیرددلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی!
در آغاز محبت گر پشیمانی بگو با منیارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
شرمنده
تشکرام تموم شده
در آغاز محبت گر پشیمانی بگو با من
که دل ز مهرت پر کنم تا فرصتی دارم!
خواهش میکنم تشکر بهانه است ...
در این دنیا کسی بی غم نباشدمرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
دوش در حلقــــه مـــا قصه گيسوي تو بوددر این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد!
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشمدوش در حلقــــه مـــا قصه گيسوي تو بود
تا سر شب سخن از سلسله موي تو بود
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشیددر آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشمبدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم َ!
در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه؟مکن زغصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند / امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینیدر این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه؟به من کم می کنی لطفی که داری این زمان یا نه ؟
یا رب ز ابر هدایت برسان بارانیهمه در چشمه مهتاب غم از دل شویند / امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود/از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایتیا رب ز ابر هدایت برسان بارانیپیش از آنکه ز میان گردوغباری خیزد !
تا چند بسته ماندن در دام خود فریبیدر این شب سیاهم گمگشت راه مقصوداز گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
تا چند بسته ماندن در دام خود فریبی
با غیر آشنایی با آشنا غریبی !
در ره عشق نشد کس به یقین محرم رازیا در دیار غربت یا کوی آشنایان
ای دوستان بیایید باران مشاعره کرد
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسدیادباد آن که چو آغاز سخن میکردی
با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
در جهان بال و پر خویش گشودن آموزدر ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد / حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شددر جهان بال و پر خویش گشودن آموز
که پریدن نتوان با پر و بال دگران!
در دل هوسی هست دریغا نفسی نیستنعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد / حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
تا تو نگاه میکنی , کار من آه کردن استدر دل هوسی هست دریغا نفسی نیست
ما را نفسی نیست که در دل هوسی نیست!
تا چند عمر در هوس و آرزو رودتا تو نگاه میکنی , کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو , این چه نگاه کردن است
دوش آن صنم چه خوش گفت د رمجلس مغانمتا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که برآمد فرو رود!
یاس بوی مهربانی می دهددوش آن صنم چه خوش گفت د رمجلس مغانم
با کافران چه کارت گربت نمی پرستی
دلا در عاشقی ثابت قدم باشیاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می دهد!
راز دلت را مکن فاش به نامحرماندلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
تا کی به تمنای وصال تو یگانهراز دلت را مکن فاش به نامحرمان
در بر نامحرمان راز گشودن خطاست!
هر که از جاده انصاف نهد پا بیرونتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد بادهر که از جاده انصاف نهد پا بیرون
سینه او هدف تیر حوادث گردد!
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدمدوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |