شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی
يكدم غريق بحر خداشو گمان مبر
كز آب هفت بحر به يك موي تر شوي
شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی
شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی
یکی درد و یکی درمان پسندد ... یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران ... پسندم آنچه را جانان پسندد
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیبدل زودباورم را به كرشمه اي ربودي
چو نياز ما فزون شد تو به ناز خود فزودي
دلش ار چه با دل من به وفا یکی نگرددیا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
الا ای طوطی گویای اسراردلش ار چه با دل من به وفا یکی نگردد
به رخش تعلق من،نه یکی،فهزار بادا
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب ... قرین آتش هجران و هم قران فراق
قاصد روزان ابری داروگ...کی میرسد باران..
نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی
دین دیار ندانم که رسم چیست شما را
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت **عمر بيحاصل ما اين همه افسانه نداشت
![]()
تا به فراق خو کنم صبر من و قرارا کو؟!............وعده ی وصل اگر دهد طاقت انتظار کو؟
وعده وصـــــل به فردا دهـــــي و ميــداني* هر كه امــــروز تو را ديد به فـــــردا نرسد
![]()
شاید که به آبی فلکت دست نگیرد
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می سرود ........ گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
شاید که به آبی فلکت دست نگیرد
گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
یارم چو قدح به دست گیرد ........... بازار بُتان شکست گیرد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند
دلم از تنهاییِ تو حتی یک نفس جدا نیست .... گله سر کن که می دونم گله هان یکی دوتا نیست
تا به فراق خو کنم صبر من و قرارا کو؟
وعده ی وصل اگر دهد طاقت انتظار کو؟
تا بردهای دل را گرو شد کشت جانم در درو
وطن ای عزیزترینم دل من تنگه برات ... گریه ی منِ غریب یه جور آهنگه برات
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا راتنها اگر به خلوتِ رویا نشسته ام
شادم که با خیالِ تو تنها نشسته ام
"بی ریایِ گیلانی"
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
مولوی
مرا گویی چه عشقست این که نی بالا نه پستست اینآمده ام چو عقل و جان ،از همه دیده ها نهان
تا سویِ جان و دیدگان ، مشعلۀ نظر برم
"مولانا"
مرا گویی چه عشقست این که نی بالا نه پستست این
چه صیدی بی ز شستست این درون موج این دریا
مولوی
از راهِ وفا گاه ز ما یاد توان کرد
گاهی به نگاهی دلِ ما شاد توان کرد
"صفایی نراقی"
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد ... ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
حافظ
در کارِ عشقم یارِ دل ، آگاهم از اسرارِ دل
غافل نیم از کارِ دل ، وز کارِ دنیا غافلم
"رهی معیری"
می دانستم که عهد و پیمانِ مرا
مرا عهديست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم
حافظ
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |