واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنندشاه نشین چشم من تکیه گهخیال توستجای دعاست شاه من بی تو مباد جای توحافظ
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند.
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنندشاه نشین چشم من تکیه گهخیال توستجای دعاست شاه من بی تو مباد جای توحافظ
در ره عشق نشد کس به یقین محرم رازواعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند.
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدنددر ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
تا رفت از کنار من ان سرو خوش خرامچشم از امید شستم و در انزوا شدمشبتون به عشق دوست من.دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشم سیلاب سرشک آمدوطوفان بلا رفت
تا رفت از کنار من ان سرو خوش خرامچشم از امید شستم و در انزوا شدم
شبتون به عشق دوست من.
دل از ما میکند دعوی سر زلفت به صد معنی
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
ممنون
دل از ما میکند دعوی سر زلفت به صد معنی
چو دلها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را
دارم امید برین اشک چو باران که دگر **********برق دولت که برفت از نظرم باز اید
ای آفتاب آهسته تر بر بام قصرش زن قدم
ترسم صدای سایه ات خوابست بیدارش کند
دارم امید برین اشک چو باران که دگر **********برق دولت که برفت از نظرم باز اید
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد ... درخت دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد ... بوَد ز رنگ حوادث هرآینه مقصول
تو تمامی من نمیخواهم وجودلاله در دشت نشاني است ز مجنون، كه هنوز * داغهاي غم او، بر دل صـــــحرا باقي است
تو تمامی من نمیخواهم وجود
وین نمیباید به انبازی مرا
سر چو شمعم بازبر یکبارگی
تا کی از ننگ سرافرازی مرا
لاله در دشت نشاني است ز مجنون، كه هنوز * داغهاي غم او، بر دل صـــــحرا باقي است
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد....
دل عشوه میفروخت که من مرغ زیرکم
اینک فتاده در سر زلف چو دام اوست
دل گشت چون دلدادهای جان شد ز کار افتادهایتوسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگتر گردد کمند
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییدل گشت چون دلدادهای جان شد ز کار افتادهای
تا ریخت پر هر بادهای از جام دل در جام ما
جان را چون آن می نوش شد از بیخودی بیهوش شد
عقل از جهان خاموش شد و از دل برفت آرام ما
یک قطره آب بود با دریا شدای پادشه خوبان داد از غم تنهاییدل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دور است سراب از این بادیه هش دار***تا غول بیابان نفریبد به سرابتیک قطره آب بود با دریا شد یک ذره خاک با زمین یکتا شد آمد شدن تو اندرین عالم چیست آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
تا لشکر غمت نکند ملک دل خرابدور است سراب از این بادیه هش دار***تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم استتا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهندتا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل استتا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
تا چند زنم حلقه؟ در خانه به غیر از توتیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
تا چند زنم حلقه؟ در خانه به غیر از تو
چون نیست کسی دیگر، برخیز و درم بگشا
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
تا آمدم که با تو خدا حافظی کنم/ بغضم امان نداد و خدا در گلو شکست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |