انان که خاک را با گوشه ی چشمی کیمیا کنند
ایا شود که گوشه ی چشمی به ما نگاه کنند!
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن میبیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا میچیند
انان که خاک را با گوشه ی چشمی کیمیا کنند
ایا شود که گوشه ی چشمی به ما نگاه کنند!
انان که خاک را با گوشه ی چشمی کیمیا کنند
ایا شود که گوشه ی چشمی به ما نگاه کنند!
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن میبیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا میچیند
دل ها اگر چه صاف،ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
عجب شیرتوشیری شده اینجا!!!!!!
درون دلت شهربند است راز
نگر تا نبیند در شهر باز
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دل گشای تو
زندگی شاید همین باشد
یک فریب کوچک از دست گرامی تر عزیزانت
من که باور کرده ام باید همین باشد
ور ایدون که زین کار هستم گناه
جهان آفرینم ندارد نگاه
در هر نفسی که می تپی ای دل من
یادت نرود اجازه از عشق بگیر
هان مشو نومید چون واقف نۀی از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
روی کسی سرخ نشد بی مددلعل لبت
بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که دل بسپارند چاره نیست
دلا رو کن به تنهایی که ازتنها بلا خیزدروی کسی سرخ نشد بی مددلعل لبت
بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
دلا رو کن به تنهایی که ازتنها بلا خیزد
سعادت آن کسی داد که از تنها بپرهیزد
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که دل بسپارند چاره نیست
دو ... شاخه از يکی درخت:تا تماشای جمال خود کند
نور خود در دیده ی بینا نهاد
دو ... شاخه از يکی درخت:
يکی تيرِ تابوت وُ
يکی تختِ گهواره؟
نگران نباش گردوی پير!
حالا هزار پاييز است
که گاه میآيند وُ
هزار بهار است که گاه میروند،
هيچ پرندهای
آشيانِ پرندهی ديگری را تصرف نخواهد کرد.
سید علی صالحی
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتندو به پیمانه زدند
دلا تا کی دراین زندان فریب این وان بینی....یکی زین چان ظلمانی(یا ضلمانی) برون شو تا جهان بینی
یوسف به این رها شدن از چاه دل نبند
اینبار می برند که زندانی ات کنند
دیده دریا کنم وصبر به صحرا افکنم.....وندرین کار دل خویش به دریا فکنم
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بيخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند
دل دیوانه از ان شد که نصیحت شنود...مگرش هم زسر زلف تو زنجیر کنم
دل دیوانه از ان شد که نصیحت شنود...مگرش هم زسر زلف تو زنجیر کنم
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید ....... قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با كهكشان
و من با تو سخن مي گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه هاي تو را دريافته ام
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |