من ،
با کناری ات
کنار نمی آیم !
کنار می روم ……
ما با تو به صلحیم و ترا با ما جنگ
آخر بنگویی که دلست این یا سنگ؟
من ،
با کناری ات
کنار نمی آیم !
کنار می روم ……
ما با تو به صلحیم و ترا با ما جنگ
آخر بنگویی که دلست این یا سنگ؟
دل من هیچکسو غیر تو نمیخوادگفتم غم تو دارم گفتا غمت سر ايد
گفتم كه ماه من شو گفتا اگر برايد
دامن کشان حسن دلاویز را چه غم؟گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر ايد
گفتم كه ماه من شو گفتا اگر برايد
دل من هیچکسو غیر تو نمیخواد
با دل هیشکی به جز تو به نمیاد
آخه تو عشقمی جز تو کیو دارم
که شبا سر روی شونه هاش بزارم
من از مجاورت یک درخت می ایممن چه شایسته آنم که ترا خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم
من از مجاورت یک درخت می ایم
که روی پوست آن دست های ساده غربت
اثر گذاشته بود
به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی
یا چو دیدارم نمودی دل نبایستی شکست
یا نبایستی نمود اول مرا دیدار خویش
شاه شمشماد قدان خسروشيرين دهنان
كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان
نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان
این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی
دلی خواهم که از آن درد خیزديا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب
بود آيا كه فلك زين دو سه كاري بكند
تا كي به تمناي وصال تو يگانهدلی خواهم که از آن درد خیزد
بسوزد عشق ورزد اشک ریزد
صفای خاطر دلها ز درد است
دل بی درد همچو گور سرد است
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
هواى باران داشت، نگاهِ غمگينم
چه تلخ مى رفتى، چه تلخ، شيرینم!
شب جدایى با تمام محجوبى
تو را صدا مى زد، سكوت سنگينم
من مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه
صد بار تو را گفتم كم خور دو سه پيمانه
هنگام تقسيم توفيق، منهاى ما پر کشيدى
اى ضرب شستت زبان زد، در جمع بالانشين ها
انان كه خاك را به نظر كميا كنند
ايا بود كه گوشه چشمي نظر به ما كنند
دورى، مرا اسير شب انجماد کرد
باید که التماس به آن شعله زاد کرد
یك عمر، سایه روشن احساس او مرا
مهمان لحظه هاى غم انگيز و شادکرد
دل در اين پيره زن عشوه گر دهر مبند
كاين عروسي است كه در عقد بسي داماد است
تنها مسير مانده براى عبور من
پس کوچه هاى مبهم این شعر آهنى است
این جا که از نگاه حریصانه مملو است
یك عشق ناشناخته مى خواستم، و نيست
تو خسته چون پرنده ی پیری
رو میکنی به گرمی بستر
با پلک های بسته لرزان
سر میفهمی به سینه ی دفتر
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم
سلام شب به خیرمرا در منزل جانان چو امن عيش چون هر دم
جرس فرياد ميدارد كه بربنديد محمل ها
سلام شب به خیر
آنچه بر من میرود در بندت ای آرام جان
با کسی گویم که در بندی گرفتار آمد است
سلام شب به خیر
آنچه بر من میرود در بندت ای آرام جان
با کسی گویم که در بندی گرفتار آمد است
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانهتو مهری و تو نوری ، تو عشقی و تو جانی
خواهم که تو را در بر ، بنشانم و بنشینم
یک دست جام باده و یک دست زلف یارسلام و درود ه شما شب شما بخير
تو كمان كشيده و در كمين كه زني به تيرم و من غمين
همه غمم بود از همين كه خدا نكرده خطا كني
تا كي به تمناي وصال تو يگانهمن مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد با تورا گفتم کم خور دو سه پیمانه
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد با تورا گفتم کم خور دو سه پیمانه
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |