يا رب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
ميسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب دراز به امید صبح بیدارم
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم
يا رب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
ميسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب دراز به امید صبح بیدارم
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم
ماييم و نواي بي نوايي
بسم الله اگر حريف مايي
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داندمن را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
مه هرکس آینه سازد سکندری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم
مرا در منزل جانان چو امن عيش چون هر دم
جرس فرياد ميدارد كه بربنديد محمل ها
من در تو گشتم مرا در خود صدا می زناین منم در آینه یا تویی براربرم
ای ضمیر مشترک ای خود فراترم
این منم در آینه یا تویی براربرم
ای ضمیر مشترک ای خود فراترم
سلام
من مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه
صد بار تو را گفتم كم خور دو سه پيمانه
هاتفی از گوشه ی میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
شراب را بدهیدهاتفی از گوشه ی میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
شاهد ان نيست كه مويي و مياني دارد
بنده طلعت ان باش كه اني دارد
شاهد ان نيست كه مويي و مياني دارد
بنده طلعت ان باش كه اني دارد
دلم آرام نمی گیردشاهد ان نيست كه مويي و مياني دارد
بنده طلعت ان باش كه اني دارد
یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کندل و دین به یک لبخند باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای جان کی بود پشیمانی
دلم آرام نمی گیرد
کاش یقین داشتم که آسمان آنجا هم همین رنگ است
اما همین رنگ نیست
این را هزاران بار می دانم و احساس می کنم
که این روزها . . . آسمان هیچ کجا یک رنگ نیست
تو رفتی و مرا همراه بردی
به زندان خانه عشقم سپردی
یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من من این برشانه ها بار گران ای دوست
یک دم گمان مبر ز خیال تو غافلم
گر مانده ام خموش خدا داند و دلم
من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انسیک دم گمان مبر ز خیال تو غافلم
گر مانده ام خموش خدا داند و دلم
من...تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آفتاب گرم و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
من به هیچ چتـــری عادت نداشتم !ـمن که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس
پیش تو رخ بیافکندم و دل بنهادم
موسیقی سکوت شب و بوی سیبمن به هیچ چتـــری عادت نداشتم !ـ
باران این را خوب می دانست
و نیـــز چشمت
...
آنگاه که از آسمانش ...ـ
مــــــی افتــــــادم !!!
میلاد تهرانی
من به هیچ چتـــری عادت نداشتم !ـ
باران این را خوب می دانست
و نیـــز چشمت
...
آنگاه که از آسمانش ...ـ
مــــــی افتــــــادم !!!
میلاد تهرانی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |