همسایه ها دوباره مرا با تو دیده اندتا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
حالا که دیده اند کمی بیشتر بمان
همسایه ها دوباره مرا با تو دیده اندتا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
همسایه ها دوباره مرا با تو دیده اند
حالا که دیده اند کمی بیشتر بمان
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شودنیمه شب جوشید خون شعر ، در رگهای سرد من
محو شد در رنگ هر گلبرگ
رنگ درد من
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود
تویی امروز در این شهر که نامی داری
دلی که صابر و عاشق بود مگر سنگ استیکی را که پندار در سر بود
مپندار هرگز که حق بشنود
دلی که صابر و عاشق بود مگر سنگ است
ز عشق، تاب صبوری هزار فرسنگ است
تا تو نگاه ميكني كار من اه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
من مست و تو ديوانه ما را كه برد خانهتن صدها ترانه می رقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
میدود همچو خون به رگهایم
من مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه
صدبار تو را گفتم كم خور دو سه پيمانه
هم شکستی ساغر امروزهاشان را
هم به فرداهایشان با کینه خندیدی
گور خود گشتند و ای باران رحمتها
قرنها بگذشت و بر آنان نباریدی
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار ميبرند كه زنداني ات كنند
در نماز و در رکوع و در سجوددوش دیدم به ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتندو به پیمانه زدند
در نماز و در رکوع و در سجود
سر بجنبد دل نجنبد این چه سود
دي ميشد و گفتم صنما عهد به جاي ار
گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست
تا تو بخاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
من مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه
صدبار تو را گفتم كم خور دو سه پيمانه
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
ماييم و نواي بي نوايي
بسم الله اگر حريف مايي
یاری بدست کن که بامید راحتش
واجب کند که صبر کنی بر جراحتش
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها
درد پنهان فراقم ز تحمل بگذشتای دوست شکر بهتر یا انکه شکر سازد
خوبی قمر بهتر یا انکه قمر سازد
درد پنهان فراقم ز تحمل بگذشت
ورنه از دل نرسیدی به زبان آوازم
ما زفلک برتریم وزملک افزونتریم
بازهمان جا رویم جمله که آن شهرماست
ترا گر نیز میل تابناکیست
نظر چون من بپوش از هر چه خاکیست
تو سوز آه من ای مرغ شب چه می دانی؟تاتونگاه میکنی کارمن اه کردن است
ای بفدای چشم تو این چه نگاه کردن است!
تو سوز آه من ای مرغ شب چه می دانی؟
ندیده ای شب من, تاب و تب چه می دانی؟
مخوان حدیث رهایی که الفتی است مرایار درخانه و ما گرد جهان میگردیم
اب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم
شاهد ان نيست كه مويي و مياني داردمخوان حدیث رهایی که الفتی است مرا
به ناله سحر و گریه شبانه خویش
شاهد ان نيست كه مويي و مياني دارد
بنده طلعت ان باش كه اني دارد
مــــــــا کــــه گذشـــت !در رگ و در ریشه من, این همه گرمی ز چیست؟
شور عشقم, یا شراب کهنه ام, یا آتشم؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |