دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلم بشکنه حرفی نیست
حقیقت رو ازت میخوام
بهم راحت بگو میری
حالا که سرد رویاهام
نمیدونم کجا بود که
دلت و دادی دست اون
خودت خورشید شدی بی من
منم دل تنگی بارون
یه بار فکر منم کن که دلم داغونه داغونه
تو میری عاقبت با اون
که دستام خالی میمونه
دلم بشکنه حرفی نیست
فقط کاش لایق ت باشه
میرم از قلب تو بیرون
که عشقش تو دلت جاشه
 

Ho$$ein

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
دلم بشکنه حرفی نیست
حقیقت رو ازت میخوام
بهم راحت بگو میری
حالا که سرد رویاهام
نمیدونم کجا بود که
دلت و دادی دست اون
خودت خورشید شدی بی من
منم دل تنگی بارون
یه بار فکر منم کن که دلم داغونه داغونه
تو میری عاقبت با اون
که دستام خالی میمونه
دلم بشکنه حرفی نیست
فقط کاش لایق ت باشه
میرم از قلب تو بیرون
که عشقش تو دلت جاشه
زیبابود و ....
غم انگیز
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلتنگي،
خيابان شلوغي است،
که تو در ميانه‌اش ايستاده باشي،
ببيني مي‌آيند،
ببيني مي‌روند،
و تو همچنان..
ايستاده باشي...
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کـوله بارمُ دارم مي بندم برم
یه جـاي دووور
کـه هيچ خاطره اي نداشته باشـم /!/
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گاهي وقتها چقدر ساده عروسک مي شويم
نه لبخند مي زنيم نه شکايت مي کنيم ، فقط احمقانه سکوت مي کنيم
چه مغرورانه اشک ريختيم ، چه مغرورانه سکوت کرديم
چه مغرورانه التماس کرديم، چه مغرورانه از هم گريختيم...
غرور هديه ي شيطان بود و عشق هديه ي خداوند...
هديه ي شيطان را به هم تقديم کرديم و هديه ي خداوند را پنهان کرديم!!!!
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خدايا تو ميداني که من دلواپس فرداي خود هستم...
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زيبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هايت
خدايا مرا مگذار تنها لحظه اي حتي...
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خوب دانستي من چشمان تو را مي خواستم ... اما نه اينكه با خود ببرم ... اينكه در آن بيفتم و تا انتها قدم اش بزنم ... مي داني لبان من تنها زير نگاه تو لبخند مي شود ... من رسم آفتابگردان را خوب مي دانم...
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بي تو دلم مي گيرد
و با خودم مي گويم
کاش آن يک بار که ديدمت
گفته بودم
که بي تو گاه دلم مي گيرد
که بي تو گاه زندگي سخت مي شود
که بي تو گاه هواي بودنت ديوانه ام مي کند
اما نمي گفتم
که اين «گاه» ها
گهگاه
تمامِ روز و شب من مي شوند
آن وقت بغض راه گلويم را مي گيرد
درست مثل همين روزها ...
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
فرقـے نمـے کند !!
بگويم و بدانـے ...!
يا ...
نگويم و بدانـے..!
فاصله دورت نمي کند ...!!!
در خوب ترين جاے جهان جا دارے ...!
جايـے که دست هيچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم.....!!!
 

t.askari

عضو جدید
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟
***
تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟
***
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟
***
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟
***
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟
***
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
 

t.askari

عضو جدید
نیا باران
زمین جای قشنگی نیست
من از جنس زمینم و خوب می دانم
که گل در عقد زنبور است
اما یک طرف سودای بلبل، یک طرف بال و پر پروانه را هم دوست می دارد
نیا باران پشیمان می شوی از آمدن
زمین جای قشنگی نیست
در ناودان ها گیر خواهی کرد
من از جنس زمینم خوب می دانم
که اینجا جمعه بازار است
و مردم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه می دادند
در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند
در این جا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرند
نیا باران زمین جای قشنگی نیست
نیا باران
نیا بارن
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خدایا گفتم دیگر تاب پریشانی ندارم...
خدایا گفتم دلم طاقت زخم دیگری را ندارد....
خدایا گفتم عاشقم نکن....
خدایا حالا می گویم خسته ام پناهم باش...
شانه هایت را می خواهم تا اشک هایم روی شانه های خدا بریزد...
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدای پای رفتنات همچون صور اسرافیل !!
قیامتی در قلبم برپا کرده ست ...
حالا معشوقههایی که بخاطر تو کشته بودم!!
یکی یکی در من سر از خاک بر می آورند
و حیات مجدد به اثبات میرسد
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
برگشتم از بن بست به خیابانی که باز است بازِ باز بیا نگاه کن انتهایش به هیچ جا نمی رسد .
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه احساس بدیست ؛ وقتی با تمام وجودت کسی را دوست داری و او .... برای دیدن قلبت میخواهد دکمه های لباست را باز کند ... !
 

northstar2

عضو جدید
انگار مدتی است که احساس می کنم،
خاکستری از دو-سه سالِ گذشته ام.
احساس می کنم که کمی دیر است!
دیگر نمی توانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم .
انگار،
فرصت برای حادثه از دست رفته است .
از ما گذشته است که کاری کنیم.
- کاری که دیگران نتوانند -


فرصت برای حرف زیاد است ،
اما...
اما اگر گریسته باشی...
آه ...
مردن چقدر حوصله می خواهد.
بی آنکه در سراسر عمرت،
یک روز ، یک نفس،
بی حس مرگ زیسته باشی !


انگار
این سالها که می گذرد،
چندان که لازم است،
دیوانه نیستم!
احساس می کنم که پس از مرگ ،
عاقبت ،
یک روز ،
دیوانه می شوم !
شاید برای حادثه باید
گاهی کمی عجیب تر از این باشم.
با این همه تفاوت،
احساس می کنم که کمی بی تفاوتی،
بد نیست.
حس می کنم که انگار،
نامم کمی کج است.
و نام خانوادگی ام ، نیز
از این هوای سربی
خسته است.
امضای تازه ی من ،
دیگرامضای روزهای دبستان نیست.
ای کاش
آن نام را دوباره پیدا کنم.
ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم...
آنجا که ناگهان،
یک روز نام کوچکم از دستم افتاد،
و لابه لای خاطره ها گم شد.
آنجا ،
که یک کودک غریبه
با چشم های کودکیِ من نشسته است.
از دور
لبخند او چه قدر شبیه من است !
آه ، ای شباهت دور!
ای چشم های مغرور !
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار، باز هم به تو برگردم !
بگذار دستِ کم،
گاهی، تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار ...
بگذریم!


این روزها،
خیلی برای گریه دلم تنگ است !

قیصر امین پور
 

masib

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبر کن سهراب ...
قایقت جا دارد!؟؟؟
من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم...
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردم عوض شدند!!

زمونه عوض شده!!

این روزها وقتی با یه نفر دست میدی،

باید بعدش انگشتاتو بشمری ببینی هر پنج تاشو پس گرفتی...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ببخش که هرشب ازتوی فکر و خیالم میگذری
ببخش اگر هرجا میری دلم برات شور میزنه
ببخش اگر هر دفعه من تو آشتی پیش قدم میشم

مغرورم اما پیش تو تازه خود خودم میشم
از سر شوق عشق من اشکی که روی گونمه
ببخش که میلرزه دلم وقتی سرت رو شونمه
وقتی تو رو میبینمت نگام همش سمت تو هست
تموم آرزوی من دیدن لبخند تو هست

تا برنگردی پیشم دلواپسی مال منه
ببخش اگر روی دلم اسم تو رو هک میکنم

وقتی دلت میگیره من به بودنم شک میکنم
ببخش اگر به یادتو پلکام و رو هم میذارم

هرشب تورویای منی چیکار کنم دوووووست دارم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاقـبت بایـد رفتــ

عاقـبت بایـد گفتــ

با لبـی شاد و دلـی غرفه به خونــ

که خـداحـافـظ تو . . .


گر چه تلــخ است ولی باید این جام محبت شکستــ

گرچه تلــخ است ولی باید این رشته الفت بگسستــ

بایـد از کوی تو رفتــ

دانم از داغ دلم بی خبریــ

و ندانی که کدام جام شکستــ

که کدام رشته گسستــ

گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهاییــ

عاقبت باید رفتــ

عاقبت باید گفتــ

با لبی شاد و دلی غرقه به خونــ

که خــداحــافــظ تــو . . .
 

vishtaspe

عضو جدید
خودم را میزنم به خیابان های
شب های...
سیگاری های...

های های منی که از خلا پر بود...
همین طور برای خودم می خندم
همین طور برای خودش اشک می آید.
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی اوقات باید بگذری و بگذاری و بروی... وقتی می مانی و تحمل می کنی, از خودت یک احمق می سازی!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در کجای این فضای تنگ بی آواز من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟
شهر را گویی نفس در سینه پنهان هست.
شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی جنبد.
آسمان در چار دیوار ملال خویش زندانی است.
روی این مرداب، یک جنبنده پیدا نیست!
آفتاب از اینهمه دلمردگی ها روی گردان است.
بال پرواز زمان بسته است.
هر صدایی را زبان بسته است.
زندگی سر در گریبان است!
ای قناری های شیرین کار،
آسمان شعرتان از نغمه ها سرشار،
ای خروشان موج های مست!
آفتاب قصه هاتان گرم!
چشمه آوازتان تا جاودان جوشان!
شعر من می میرد و هنگام مرگش نیست
زیستن را - در چنین آلودگی ها - زاد و برگش نیست
ای تپش های دل بی تاب من!
ای سرود بی گناهی ها،
ای تمناهای سرکش!
ای غریو تشنگی ها
در کجای این ملال آباد
من سرودم را کنم فریاد؟
در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گاهي خدا آنقدر صدايت را دوست دارد كه سكوت ميكند تا تو بارها بگويي:خدايا...
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
هيچگاه گنجشکي راکه دردست داري به اميدکبوتري که درهواست آزادنکن...؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا