مشاعره با شعر سعدی

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‌ رود

وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌ رود


من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌ رود


 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا خیال قد و بالای تو در فکر منست

گر خلایق همه سَروَند، چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی
وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم
مرا به علت بیگانگی ز خویش مران .............................. که دوستان وفادار بهتر از خویش اند
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من با دگری دست به پیمان ندهم

دانم که نیوفتد حریف از تو به هم


دل بر تو نهم که راحت جان منی

ور زانکه دل از تو برکنم بر که نهم

مـگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بی‌قرار منسـت
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا دل بنهی به جور و بیداد
یا قصهٔ عشق درنوردی
ای سیم تن سیاه گیسو
کز فکر سرم سپید کردی


یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بی‌دل بدیم

پرده برانداختی کار به اتمام رفت


ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت

سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نه مثل آفتابــــــی که حضـــــور و غیبت افتد
دگران روند و آیند، تو همچنــــان که هستـــــی

چه حکــــایت از فراقت کـــه نداشتــــــم ولیکن
تو چــــو روی بـــاز کردی در ماجــــرا ببستـــی
 

Similar threads

بالا