Sahar Bavaghar
عضو جدید
دو چشم مست تو شهری به غمزه ای ببرند ...................... کرشمه ی تو جهانی به یک نظر گیرد
داروی درد شوق را با همه علم عاجزم ......... چاره کار عشق را با همه عقل جاهلم
دو چشم مست تو شهری به غمزه ای ببرند ...................... کرشمه ی تو جهانی به یک نظر گیرد
داروی درد شوق را با همه علم عاجزم ......... چاره کار عشق را با همه عقل جاهلم
ما را سری است با تو که گر اهل روزگار .................... دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
مرا رازی ست اندر دل به خون دیده پرورده .......... ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم
ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و روی
گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست
تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم .... سنگی به دست دارد و ما آبگینه ای
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
دریای عشق را به حقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
در عهد لیلی این همه مجنون نبودهاند
وین فتنه برنخاست که در روزگار اوست
صاحب دلی نماند در این فصل نوبهار
الا که عاشق گل و مجروح خار اوست
دانی کدام خاک بر او رشک میبرم
آن خاک نیکبخت که در رهگذار اوست
باور مکن که صورت او عقل من ببرد
عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست
گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست
اینم قبول بس که بمیرم بر آستان
تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست
بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک
آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست
سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش
عبد آن کند که رای خداوندگار اوست
تفاوتی نکند قدر پادشایی را... که التفات کند کمترین گدایی را
اینم قبول بس که بمیرم بر آستان
تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست
بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک
آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست
در ازل بود ک پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگر سر برود پیمان را
دعای بد نکنم بر بدان که مسکینان ..................... به دست خوی بد خویشتن گرفتارنداگر این داغ جگر سوز که بر جان من است ....بر دل کوه نهی ، سنگ به آواز آید!
دعای بد نکنم بر بدان که مسکینان ..................... به دست خوی بد خویشتن گرفتارند
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی
[/QUOTE
یارب از فردوس کی رفت این نسیم ................. یارب از جنت که آورد این پیام
تا کی این پرده ی جانسوز پسِ پرده زنم .................. تا کی این ناوک دلدوز نهان اندازم
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
ما با تو ایم و با تو نه ایم این چه حالت است .................. در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریماز دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم
ما با تو ایم و با تو نه ایم این چه حالت است .................. در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم
من از جفای زمان بلبلا نخفتم دوش
تو را چه بود که تا صبح میخروشیدی
یک روز به بندگی قبولم کن
روز دگرم ببین که سلطانم
مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست
و گر کنند ملامت نه بر من تنهاست
آنکه بر نسترن از غالیه خالی دارد ...................... الحق آراسته خلقی و جمالی داردتا بود بار غمت بر دل بی هوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
آنکه بر نسترن از غالیه خالی دارد ...................... الحق آراسته خلقی و جمالی دارد
درازنای شب از چشم دردمندان پرس
تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی
دیری است که سعدی به دل از عشق تو می گفت ................ کاین بت نه عجب باشد اگر من بپرستمیار آن حریف نیست که از در درآیدم
عشق آن حدیث نیست که از دل برون شود
استاد شجریان - کاست شب وصل
دیری است که سعدی به دل از عشق تو می گفت ................ کاین بت نه عجب باشد اگر من بپرستم
آتش سوزان نکند با سپندمقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 17 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2075 | ||
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 441 |