مشاعره با شعر سعدی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرا رواست که دعوی کنم به صدق ارادت

که هیچ در همه عالم به دوست برنگزیدم

 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

نخفته​ام ز خیالی که می​پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
اخترانی که به شب در نظر ما آیند
پیش خورشید محالست که پیدا آیند

همچنین پیش وجودت همه خوبان عدمند
گر چه در چشم خلایق همه زیبا آیند
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد

کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت
عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد

سروبالای منا گر چون گل آیی به چمن
خاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشد

 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی را دستِ حسرت بر بناگوش

یکی با آن که می خواهد در آغوش
[FONT=times new roman, times, serif]شبی یاد دارم که چشمم نخفت
[FONT=times new roman, times, serif]

شنیدم که پروانه با شمع گفت


که من عاشقم گر بسوزم رواست

تو را گریه و سوز باری چراست؟
[/FONT]
[/FONT]
 

Similar threads

بالا