شما یادتون نمیاد.....خیلی باحالن، تنبلی نکنین و بخونین

amirhossein65

عضو جدید
کاربر ممتاز
اتفاقا این بیشتر مال بچه های دوره جنگه، یعنی از 57 اینا تا 65!!! من همش یادمه دقیقا!!! مخصوصا اون ساعت و اینا!!! یادش بخیر!! تازه خیلی هاشو هم نگفته!!
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیلی باحال بود
ممنون
البته من همش را یادم می یاد
فکر کنم باید یه نگاه به شناسنامه بندازم
 

lars_manson2002

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود, همشونو یادمه

شما یادت نمیاد : کتاب کلاس اول درس آخر با فونت آبی نوشته بود رو میخوندیم و بهم پز میدادیم
شما یادت نمیاد : با عکسهای توی آدامس عکس برگردون بازی میکردیم, عکس آدامس زاگور و اکشن من هم یه مدت مد شده بود
شما یادت نمیاد: در نوشابه رو با سنگ صاف میکردیم بعد وسطش رو دو تا سوراخ میکردیم و نخ رد میکردیم, بعدش میکشیدم نخو اونم مثل فرفره میچرخید.
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
این متن رو خوندم راستش منو به فکر برد که چقدر ما عوض شدیم،چقدر سطح آرزوهای ما عوض شده،چقدر دلخوشیهامون عوض شده و اینکه چقدر بچگیها دنیا قشنگتر بود!!!
 

شيته گيان

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي...........چه زود ميگذره

يادمه آخره ساله كلاس اول همه گريه كرديم فكر ميكرديم ديگه معلم مون رو نمي بينيم:heart:
 

amirhossein65

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود, همشونو یادمه

شما یادت نمیاد : کتاب کلاس اول درس آخر با فونت آبی نوشته بود رو میخوندیم و بهم پز میدادیم
شما یادت نمیاد : با عکسهای توی آدامس عکس برگردون بازی میکردیم, عکس آدامس زاگور و اکشن من هم یه مدت مد شده بود
شما یادت نمیاد: در نوشابه رو با سنگ صاف میکردیم بعد وسطش رو دو تا سوراخ میکردیم و نخ رد میکردیم, بعدش میکشیدم نخو اونم مثل فرفره میچرخید.



اینو خوب اومدی!!!
 

گزیزه

عضو جدید
واقعا خیلی قشنگ و جالب بود ... منم همه رو یادمه ...مرسی که ما رو یاد بچگیهامون انداختی ...:D;):gol:
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
منم چیز زیادی یادم نمیاد..
کلا نسبت به گذشته و بچگی هام مغزم ضعیفه ..
و این خیلی خوب نیست:(
مرسی رضا
 

setiya

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم بيشترشو يادم مياد:crying2:
مرررسي كه ياد آوري كردي:w40::w36:
 

saeideh_77077

عضو جدید
شما یادتون میاد، گرگ رنگی به چه رنگی به چه رنگهای قشنگی...
شما یادتون میاد که روز جهانی کودک از صبح تا شب برنامه کودک پخش می کردن؟
شما یادتون میاد آدامس خروس نشان؟
شما یادتون میاد نوشابه ی زمزم تو درهاش نوشته بود جایزه؟
شما یادتون میاد که 5-6 تا توپ پلاستیکی رو پاره می کردیم، پوسته هاشو می ذاشتیم تو هم؟
شما آتاری داشتید که دزد و پلیس بازی کنید؟
 

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
شما یادتون میاد، گرگ رنگی به چه رنگی به چه رنگهای قشنگی...
شما یادتون میاد که روز جهانی کودک از صبح تا شب برنامه کودک پخش می کردن؟
شما یادتون میاد آدامس خروس نشان؟
شما یادتون میاد نوشابه ی زمزم تو درهاش نوشته بود جایزه؟
شما یادتون میاد که 5-6 تا توپ پلاستیکی رو پاره می کردیم، پوسته هاشو می ذاشتیم تو هم؟
شما آتاری داشتید که دزد و پلیس بازی کنید؟

من هنوزم
آتاری و سگا رو توی کامپیوتر بازی میکنم
حتی بازی river raid همون هواپیمای اتاری که از رودخونه رد میشد به بیکران میرفت توی
موبایلش هم هست توی
zhobin
من هنوز یادمه :w16:
 

chalipa123

عضو جدید
من همش یادم میاد و چقدر با همش خاطره های خوب کودکی دارم وای افسوس که زود گذشت و...حاضرم بقیه عمرمو بدم برگردم به همون دوران با تلوزیونی که فقط دوشبکه داشت اما برنامه هاش همون برنامه ها بود
کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط من نفهمیدم هیچ...به چه سان عمر گذشت!
مرسی رضا جان.ضمنا امضای خیلی توپی داری
 
آخرین ویرایش:

Savant

کاربر بیش فعال
من هنوزم
آتاری و سگا رو توی کامپیوتر بازی میکنم
حتی بازی river raid همون هواپیمای اتاری که از رودخونه رد میشد به بیکران میرفت توی
موبایلش هم هست توی
zhobin
من هنوز یادمه :w16:
دلم خون شد به خدا.

یه مدت یه دستگاه جدید اومده بود به اسم میکرو .



اون چکمه صورتیه رو خوب اومدی که مد روز دخترا بود . الان همون دخترارو نگا کن چی میپوشن !
 

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه میخوای بذارم ضمیمه امولیترشو
gens
با بازی های به یاد موندنیش؟؟
 

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
این فعلا امولاتور سگا بازی خوبو هم تو ضمیمه میذارم
 

پیوست ها

  • gens.rar
    319.5 کیلوبایت · بازدیدها: 0
  • Streets of Rage 2 (U) [!].zip
    1,010.3 کیلوبایت · بازدیدها: 0

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه بازی خواستین درخدمتم .
 

پیوست ها

  • Tiny Toon Adventures - Buster's Hidden Treasure.rar
    346.2 کیلوبایت · بازدیدها: 0

sina_0021

عضو جدید
من از بچگی می رفتم سر کار تو یه ساندویجی...
مشقامو کف ساندویجی می نوشتم!!!!
همیشه روز اولیاء و مربیان غصه داشتم که ای کاش یه بابا و مامانی داشتم که بیانو من بپرم بغلشون....
با اتوبوس واحد که از مدرسه بر می گشتم همش چشم به دست بچه هایی بود که محکم دست مامانشونو گرفتن و دارن خودشونو لوس می کنن....

بچه که بودم همش به خودم می گفتم بزرگ بشم باید یه کاره ای بشم ولی الان.....
احساس پوچی مفرط می کنم....
من اصلا بچگیمو یادم نمیاد!!!!
نوجوونیم هم یادم نمی اد...
الان هم که جوونم باز دوست دارم هیچی یادم نیاد....

تنها قشنگی زندگی من عشقیه که بهش گرفتارم....
بچه ها می شه دعا کنین اینبار دلم رو خدا نشکونه...
نمی دونم چرا درد و دلم گرفت یهو...
ولی می دونید ...
بعضی وقتا زندگی خیلی سخت می شه...
 

rose22

عضو جدید
فکر میکردم این چیزا فقط واسه ما توی مدرسه پیش میومده نگو همه مثل هم بودیم!!!!!!
باور کنین گریم گرفت :cry:
چه زود گذشت........
 

babak 123

عضو جدید
کاربر ممتاز
صف، روپوش مدرسه، ماشین، خامه گاوی، بخاری نفتی

صبح ساعت 7 از خواب بیدار می شدیم، گاز نبود كه. بخاری نفتی پت پت می كرد، سر چراغ علاءالدین هم یه قوری زرد بود، چایی صبحونه مون بود.



یه شیشه شیرایی هم بود صفی می دادند، با در آلومینیومی،. صبونه می خوردیما.... بربری تازه، پنیر تبریزی (در پاره ای از مواقع حلوا شكری عقاب) كره پاك، خامه گاوی( یه سری خامه های صبحانه بودن كه روش عكس یه گاو كشیده بود، قیمتشم 2 تومن 5 زار بود:surprised:


یه چای شیرینم آخرش می خوردیم، سردم نمی شد لا مصب، دیرمون شده بود، آخرشم همیشه می ریختیم تو نعلبكی یخ یخ می خوردیم می رفتیم مدرسه.
حالا رسیدیم مدرسه، 10 دیقه دیر رسیدی كه خازن جهنم واستاده جلو در نمیذاره بری سر صف، باید واستی خط كش بخوری بعد بری، ولی اگر بچه خوبی باشی می ری سر صف.

ما هم البته نوعی از آنها را داشتیم؛ بهش می گفتن «روپوش» یه لباس سورمه ای(عموما) بود كه همون ماه مهر می پوشیدیم، بعدش ناظمم بی خیال می شد و همه لباسای خودشونو می پوشیدن.
تابستون موهامون بلند می شد، حال می كردیما، ژل كه نبود اون موقع، آب شونه می كردیم، تخت فرق یه ور می خوابوندیم كف سرمون، می رفتیم مدرسه و با صحنه زیر روبرو می شدیم.

این شاید برای بچه های امروزی زیاد موضوع ترسناكی نباشه، ولی ما می فهمیم معنیش چی بود. آقا ناظم میومد تا موهامونو وسطش چارراه بندازه.:eek:
عقلمونم نمی رسید كه نمی تونه، فقط بهمون نشون میداد و میگفت تا فردا نزنید، وسط كله تون یه «چارراه» باز میكنم. فردا میرفتیم سلمونی آقا ولی، همه همكلاسیامونم اتفاقا اونجا بودن. موهامونو باید با 4 میزدیم، بعضیا زرنگی می كردن با 6 میزدن، باید دوباره می رفتن با 4 میزدن.
بعد كه همه از دم كچل می شدیم تو اون سوز مهر ماه، واه واه، تازه صبح باید ساعت 7 صبح میرفتیم سر صف وای میستادیم.
یكی میرفت پشت بلندگو قرآن بخونه. بچه ها فك می كردن هركی بسم الله الرحمن الرحیم رو بگه «بیسمی الله ی رحمانی رحیم» خیلی با صوت می خونه! خلاصه، مراسم قرآن تموم میشد.
ای وای، از جلو نظامو نگفتیم، الان نمیدونم هنوزم هست یا نه، ولی برای حفظ صف ها، باید به اندازه یه دست از جلوییمون فاصله می گرفتیم. انقد خوب بود اول صف میافتادی، با همه فرق داشتی، چون تو نظام نمی گرفتی. بعد از از جلو نظامم خبر دار بود.
بعد میرفتیم صف به صف تو كلاس، مبصر صف كه عین حالو می كرد، باقی بچه ها هم نظامشونو تا جلو چش ناظم نگه میداشتن، از جلو چشش رد میشدن، صف بهم می خورد، انگار تو كلاس حلوا خیرات می كنن، جالبه میرفتن تو كلاس، بعد هی «آقا اجازه، دستشویی داریم»، «آقا اجازه، بریم آب بخوریم» و... ولی حال میدادا... حیاط خلوت...
وسطیا زیر میز
وقتی ما می رفتیم مدرسه، از این صندلی تكیا و ... نبود كه. یه سری نیمكت درب داغون بود، مال دوره تیركمون شاه، جمعیتم زیاد، تو هر كلاس 50 نفر چپیدن، نیمكتای دو نفره روش 3 نفر، بعضی وقتا 4 نفرم نشستن. خوش شانسا كوتوله ها بودن، كه همیشه میز اول می شستن، بد بخت بودی اگر قدت بلند بود، همیشه ته كلاس بودی.
این برنامه مبصر چهار ساله كلاس(محب اهری معلم بود توش) رو نیگا می كردیم، كلاس تمیز... رو نیم كتا دو نفری نشستن، ای حسرت می خوردیم. به شخصه آرزوم بود بفهمم این كدوم مدرسه ست انقد خوشگله!
از بحث دور نشیم، امتحان بود بدبخت بودیم. یه ورق امتحانی هایی بود 2 تومن میدادن، بالاش آبی بود نوشته بود: به نام خدا، برگه امتحانی، نام نام خانوادگی، كلاس و... دو برگی بود.
معلم سوالا رو می گفت، می نوشتیم، بعد وسطی می رفت زیر میز، میشست، دو نفرم این ور و اون ورش میشستن. كه تقلب نشه، البته وسطیه واقعا موجود خوشبختی بود.
میزای چهار نفری هم یكیشیون روزنامه مینداخت زمین، میشست زمین.
هنر
ما واقعا كودكان هنرمندی بودیم. از هر انگشتمون یه هنر می بارید. در اینجا بخشی از هنرهامون رو براتون بازگو می كنیم.



صفحه خوشنویسی: واه واه، یعنی عزا، یعنی جز جیگر، به شخصه حاضر بودم 20 صفحه مشق بنویسم، اونم نه هر مشقی ها...
نقاشی: ما زنگ نقاشی هم داشتیم، بچه پولدارای كلاس، یه سری كتاب ارژنگ داشتن، توش برگ و سیب و عكس آدم یاد داده بود. ما خودمونو از كلاس اول تا كلاس چهارم كشتیم یكی برامون نخریدن. نتیجه چی میشد؟ هیچی، اونا از رو مینداختن می كشیدن، مام یه عكس نردبون كج كوله و یه خونه می كشیدم، وسطشم پاك می كردیم، پاك نمیشد، بعد توف میزدیم، دوباره پاك می كردیم، كثافت دنیا رو ور میداشت.



یه سری پاك كن جوهری هاییم بود، نمیدونم، چرا ما از اول تحصیل تا آخرش(حتی همین الان) به عینه می دیدم كه اینا همیشه ورقو پاره می كنن، بازم باهاشون پاك می كردیم، این مرحله آخر بود كه نقاشی به باد فنا می رفت.
مداد رنگی شش رنگ پارس(كه همیشه نوكش می شكست) مازیك شش رنگ(با اون آقا نقاشه كه ریش پرفسوری داشت) آب رنگ آریا رو فراموش نكنید. مایه دار های كلاس هم مداد رنگی جعبه فلزی داشتن(كوفتشون شه!)
هنرهای تجسمی: خمیر بازی آریا داشتیم. باهاش همه چی درست می كردیم. منتها در روز اول، شش رنگ خمیر بازی درست بودن. در روز دوم، رنگ زرد به آبی متمایل و قرمز به زرد می گروید. بعد از یك هفته، یك مشت خمیر بازی داشتید به رنگ سورمه ای پر رنگ. تعجب نكنید، وقتی گلدون، به پرتغال مبدل میشد، خمیرا به هم می چسبیدن.
لوازم التحریر
بد نیست كمی برای بچه هاتون از اون روزها تعریف كنید.
از روزایی با این دفتر ها، 40 برگ، 60 برگ، 100 برگ. همه از دم یكی. برای اینكه در اون دنیای كودكی تفاوت های فردیمون رو به رخ بكشیم، جلد دفترامونو كادو می كردیم. یعنی ما برای اینكه یه دفتر داشته باشیم چند مرحله رو میگذروندیم: خرید دفتر، جلد كردن(با كاغذ كادو) بعد نایلون كردن. این مراسم جلد كردن و نایلون كردن هم برای خودش تخصص هایی داشت كه در این مجال نمی گنجد.


البته بی انصاف نباشیم، یه سری دفترا هم بودن كه ما می گفتیم جلد چرمی(غریبه كه نیست پلاستیكی بودن) به رنگ های: قهوه ای، زرشكی و سیاه(طوسی هم داشت)
بعد از جلد كردن، نوبت به خط كشی می رسید. یه خط قرمز، یه خط آبی، كنار دفترا می كشیدیم(هنوزم نفهمیدم كاربردش چی بود) در اواخر دهه 60 خط كش های آپشن دار خارجی هم به بازار آمد، یك طرف خط كش صاف بود، طرف دیگه ش موج داشت، كه با این تكنولوژی جدید، ما تونستیم بالاخره دفترهامونو شیك تر و بروز تر كنیم.
عكس برگردون هم می زدیم رو گوشه دفترامون، روشم با یه برچسبایی كه دورشون آبی بود، می نوشتیم: «فلانی فلانی » زیرشم می نوشتیم«كلاس 2 الف» اول سال دفترا نو... تمیز، بیا آخر سالو ببین، از آخرش ورق می كندیم، از اولش كنده میشد. دفتر چهل برگ به خاطر ساخت صنایع دستی(كشتی، جت، نمكدون برای بازی، گلوله نوعی اسلحه سرد با لوله خودكار و...) نصف دفتر به باد فنا می رفت.

بعضی ها هم کنار دفتر و کتاب نقاشی می کشیدند سریع که ورق می زدی می شد انیمشین - واقعا همه هنرمند بودن

تراش نقش ویژه ای در كلاس ایفا می كرد. هم نوك مداد رو تیز می كرد، هم واسطه رفتن پای سطل آشغال بود. وسطای كلاس كه حوصله مون سر می رفت یه دفعه خود به خود نوك مدادمون می شكست(الله اكبر قدرت الهی...) بعد می گفتیم: «خانوم اجازه، مدادمون شیكست» می رفتیم پای تخته كنار سطل اشغال، تازه كلیم شكلك تا مدادمونو بتراشیم در میاوردیم.


تراش نبود كه... این همه تنوع دارن امروز تراشا، یه مدل تراش گرد بود، یه مدل تراش چهار گوش، یه مدلم آخرا اومد میگفتن تراش آهنی(یا آلمانی) تراش گردا كه معمولا یا زرد بودن یا زرشكی، با كمك پوست پرتغال و نارنگی، می تونستن نخ هم درست كنن( فرمولشو نمیگم، یه رازه بین رفقای دهه 60)
 
آخرین ویرایش:

vafa8989

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
وای چقد دلم می خواد به اون موقع ها برگردم:cry:

ولی واقعا اون موقع ها شاید امکاناتمون کمتر بود ولی من فکر می کنم لذت بیشتری از بچه گیمون بردیم و واقعا بچه گی کردیم از این بابت خیلی خوشحالم

مرسی از اینکه بعد از مدت ها ما رو به دوران بچه گیمون بردید و خاطراتمونو زنده کردید خیلیهاشو فراموش کرده بودم:gol:
 

Similar threads

بالا