سخنان بزرگان، جملات کوتاه و زیبا

کوروش ش

عضو جدید
کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت
غرور.دروغ و عشق
آدمی با غرور میتازد با دروغ می بازد و با عشق میمیرد
 

outlandish_tak

عضو جدید
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]عشق تنها به[/FONT][FONT=&quot] چشمان يکديگر خيره شدن نيست، بلکه متفقا به بيرون، به جهت معينی نگاه کردن است.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
 

outlandish_tak

عضو جدید
[FONT=&quot]خدا هرکسی را که مثل من خوب باشد دوست دارد،!!!
اما هر کسی را که مثل تو بد باشد دوست ندارد.!!
اما من تو را با همه بدی ات دوست دارم.!
چون دلم برايت می سوزد وقتی که می بينم هيچ کس دوستت ندارد!:w24:[/FONT]
 

outlandish_tak

عضو جدید
[FONT=&quot]مراقب باشيد چيزهايی را که دوست داريد بدست ‌آوريد
وگرنه ناچارخواهيد بود چيزهايی را که بدست آورده‌ايد دوست داشته‌ باشيد ![/FONT]
 

atefeh666

عضو جدید
ابله ترين آدميان آنانيند که با مسخره نمودن شايسته گان شاد مي گردند . ارد بزرگ
 

atefeh666

عضو جدید
هيجانات هميشه شادي برانگيز هستند ، اما هيچ شاديي نيست که بدون هيجان باشد . آلان چارمر
 

atefeh666

عضو جدید
انقلاب ستمديدگان را آزاد نمي کند تنها استثمارگران را عوض مي کند. برنارد شاو
 

atefeh666

عضو جدید
جامعه مثل آب نمک است شنا کردن در آن بد نيست اما بلعش وحشتناک است . سايمن استرانسکي
 

outlandish_tak

عضو جدید
[FONT=&quot]گفت: شنیده ای که فقط انسان ها می خندند؟
گفتم: گمان نکنم، من اتفاق های دیگری دیدم؛
گفت : چه دیدی؟مضحک ترینشان چه بود؟
گفتم: رودهایی دیدم که در حرکت به من لبخند می زدند
ابرهایی که صدای خنده شان بر فراز باران ، گوشِ آسمان را کر کرده بود.
بادهایی که درختان را قلقلک می دادند.
و برگ هایی که صدای قهقه ی مستانه شان، شانه های درخت را نوازش می کرد.
بلبلی دیدم که برای برگ ها ، چه زیبا، فکاهی می گفت.
و سنجاقکی که با دیدن عکس خودش در آب، خنده اش می گرفت.
اما نمی دانم ،چگونه بود که هیچ چیز را خنده دار تر از بغض خودم نیافتم!!!
[/FONT]​
 

outlandish_tak

عضو جدید
[FONT=&quot]زندگی را به تمامی زندگی کن[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]در دنیا زندگی کن بی آنکه جزیی از آن باشی[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]همچون نیلوفری باش در آب ،[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]زندگی در آب، بدون تماس با آب[/FONT][FONT=&quot] ![/FONT]
[FONT=&quot]زندگی به موسیقی نزدیک تر است تا به ریاضیات[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]ریاضیات وابسته به ذهن اند،[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]و زندگی در ضربان قلبت ابراز وجود می کند[/FONT][FONT=&quot] ![/FONT]
[FONT=&quot]زندگی سخت ساده است[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]
[FONT=&quot]خطر کن[/FONT][FONT=&quot] ![/FONT]
[FONT=&quot]وارد بازی شو[/FONT][FONT=&quot] ![/FONT]
[FONT=&quot]چه چیزی از دست می دهی؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]با دست های تهی آمده ایم[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]و با دست های تهی خواهیم رفت[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]نه ،‌ چیزی نیست که از دست بدهیم[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]تا سر زنده باشیم،[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]تا ترانه ای زیبا بخوانیم ،[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]و فرصت به پایان خواهد رسید[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]آری، این گونه است که هر لحظه غنیمتی است[/FONT][FONT=&quot] ![/FONT]
[FONT=&quot]مرگ تنها برای کسانی زیباست که ،[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]زیبا زندگی کرده اند[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]
[FONT=&quot]از زندگی نهراسیده اند[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]
[FONT=&quot]شهامت زندگی کردن را داشته اند[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]
[FONT=&quot]کسانی که عشق ورزیده اند،[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]دست افشانده اند،[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]و زندگی را جشن گرفته اند[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]
[FONT=&quot]پس؛[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]هر لحظه را به گونه ای زندگی کن،[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]که گویی واپسین لحظه است[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]و کسی چه می داند؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]شاید آخرین لحظه باشد[/FONT][FONT=&quot] !!![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
 

DAVOODKHATAR

کاربر فعال
به نام خدا
هرکس به خاطر افراد وارد این دین گردد٬ همان افراد او را از دین خارج میکنند٬ چنانکه واردش کردند٬اما کسی که توسط کتاب و سنت وارد این دین شود٬ کوهها زائل می گردند٬ اما او از بین نمی رود.
{امام صادق(ع)}
 

outlandish_tak

عضو جدید
[FONT=&quot]حکمت قفسه سینه[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]این قفسه سینه که می بینی یه حکمتی داره ...خدا وقتی آدمو آفرید سینه اش قفسه نداشت...یه پوست نازک بود رو دلش[/FONT]...

[FONT=&quot]یه روز آدم عاشق دریا شد[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]اونقدر که با تموم وجودش خواست تنها چیز با ارزشی که داره بده به دریا[/FONT][FONT=&quot].
پوست سینه شو درید و قلبشو کند و انداخت تو دریا.
موجی اومد و نه دلی موند و نه آدمی.[/FONT]
[FONT=&quot]خدا [/FONT][FONT=&quot]… دل آدمو از دریا گرفت و دوباره گذاشت تو سینش.[/FONT]
[FONT=&quot]آدم دوباره آدم شد[/FONT][FONT=&quot].
ولی امان از دست این آدم[/FONT]
[FONT=&quot]دو روز بعد آدم عاشق جنگل شد[/FONT][FONT=&quot].
دوباره پوست نازک تنشو جر داد و دلشو پرت کرد میون جنگل.
باز نه دلی موند و نه آدمی.[/FONT]
[FONT=&quot]خدا دیگه کم کم داشت عصبانی میشد[/FONT][FONT=&quot].
یه بار دیگه دل آدمو برداشت و محکم گذاشت تو سینه اش.
ولی مگه این آدم, آدم می شد؟![/FONT]
[FONT=&quot]این بار سرشو که بالا کرد یه دل که داشت هیچی با صد دلی که نداشت عاشق آسمون شد[/FONT][FONT=&quot].
همه اخم و تخم خدا یادش رفت و پوست سینه شو جر داد و باز دلشو پرت کرد میون آسمون.
دل آدم مثه یه سیب سرخ قل خورد و قل خورد و افتاد تو دامن خدا.[/FONT]
[FONT=&quot]نه دیگه … خدا گفت … این دل واسه آدم دیگه دل نمی شه[/FONT][FONT=&quot].
آدم دراز به دراز چشم به آسمون رو زمین افتاده بود.[/FONT]
[FONT=&quot]خدا این بار که دل رو گذاشت سرجاش بس که از دست آدم ناراحت بود یه قفس کشید روش که دیگه آها، دیگه … بسه[/FONT][FONT=&quot]![/FONT]
[FONT=&quot]آدم که به خودش اومد دید ای دل غافل … چقدر نفس کشیدن واسش سخت شده[/FONT][FONT=&quot].
چقد اون پوست لطیف رو سینش سفت شده.
دست کشید به رو سینشو وقتی فهمید چی شده یه یه آهی کشید … یه آهی کشید همچین که از آهش رنگین کمون درست شد.[/FONT]
[FONT=&quot]و این برای اولین بار بود که رنگین کمون قبل از بارون درست شد[/FONT][FONT=&quot].
بعد هی آدم گریه کرد هی آسمون گریه کرد.[/FONT]
[FONT=&quot]روزها و روزها گذشت و آدم با اون قفس سنگین خسته و تنها روی زمین سفت خدا قدم می زد و اشک می ریخت[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]
آدم بیچاره دونه دونه اشکاشو که می ریخت رو زمین و شکل مروارید می شد برمی داشت و پرت می کرد طرف خدا تو آسمون
تا شاید دل خدا واسش بسوزه و قفسو برداره.[/FONT]
[FONT=&quot]اینطوری بود که آسمون پر از ستاره شد[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]ولی خدا دلش واسه آدم نسوخت که[/FONT][FONT=&quot].
خلاصه یه شب آدم تصمیم خودشو گرفت.
یه چاقو برداشت و پوست سینشو پاره کرد.
دید خدا زیر پوستش چه میله های محکمی گذاشته … دلشو دید که اون زیر طفلکی مثه دل گنجشک می زد و تالاپ تولوپ می کرد.
انگشتاشو کرد زیر همون میله ای که درست روی دلش بود و با همه زوری که داشت اونو کند.
آخ ... اونقد دردش اومد که دیگه هیچی نفهمید و پخش زمین شد.
.....[/FONT]
[FONT=&quot]خدا از اون بالا همه چی رو نیگا می کرد[/FONT][FONT=&quot].
دلش واسه آدم سوخت.
استخونو برداشت و مالید به دریا و آسمون و جنگل.
یهو همون تیکه استخون روی هوا رقصید و رقصید.
چرخید و چرخید.[/FONT]
[FONT=&quot]آسمون رعد زد و برق زد [/FONT][FONT=&quot]
دریا پر شد از موج و توفان و درختای جنگل شروع کردن به رقصیدن.[/FONT]
[FONT=&quot]همون تیکه استخون یواش یواش شکل گرفتو شد و یه فرشته[/FONT][FONT=&quot].
با چشای سیاه مثه شب آسمون
با موهای بلند مثه آبشار توی جنگل
اومد جلو و دست کشید روی چشای بسته آدم[/FONT]
[FONT=&quot]آدم که چشاشو باز کرد اولش هیچی نفهمید [/FONT][FONT=&quot]
هی چشاشو مالید و مالید و هی نیگا کرد.
فرشته رو که دید، با همون یه دل که نه، با صد تا دلی که نداشت عاشقش شد.
همون قد که عاشق آسمون و دریا و جنگل شده بود.
نه … خیلی بیشتر.
پاشد و فرشته رو نگاه کرد.[/FONT]
[FONT=&quot]دستشو برد گذاشت روی دلش همونجا که استخونشو کنده بود[/FONT][FONT=&quot].
خواس دلشو دربیاره و بده به فرشته.
ولی دل آدم که از بین اون میله ها در نمیومد.
باید دو سه تا دیگه ازونا رو هم میکند.
تا دستشو برد زیر استخون قفس سینش فرشته خرامون خرامون اومد جلو .
دستاشو باز کرد و آدمو بغل کرد.[/FONT]
[FONT=&quot]سینشو چسبوند به سینه آدم[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]خدا از اون بالا فقط نیگا می کرد با یه لبخند رو لبش[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]آدم فرشته رو بغل کرد[/FONT][FONT=&quot].
دل آدم یواش و یواش نصفه شد و آروم آروم خزید تو سینه فرشته خانوم.
فرشته سرشو آورد بالا و توی چشای آدم نیگا کرد.
آدم با چشاش می خندید.[/FONT]
[FONT=&quot]فرشته سرشو گذاشت رو شونه آدم و چشاشو بست[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]آدم یواشکی به آسمون نیگا کرد و از ته دلش دست خدا رو بوسید[/FONT][FONT=&quot].
اونجا بود که برای اولین بار دل آدم احساس آرامش کرد.[/FONT]
 

outlandish_tak

عضو جدید
چرا گرفته دلت ؟
مثل آنکه تنهایی​
-چه قدر هم تنها ! -​
خیال می کنم دچارِ آن رگِ پنهانِ رنگها هستی . . .​
دچار یعنی ، عاشق !!!​
و فکر کن چه تنهاست،​
اگر ماهی کوچک،​
دچارِ آبیِ دریای بیکران باشد.​
چه فکر نازک غمناکی !​
دچار باید بود !!!​
 

outlandish_tak

عضو جدید
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی‌داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:
اما من می‌دانم او چه کسی است !!!​
 

outlandish_tak

عضو جدید
دختر جواني در سالن انتظار فرودگاه، منتظر پرواز خود بود .

چون تا شروع پرواز مجبور بود صبر كند، تصميم گرفت كه براي گذراندن وقت كتابي بخرد. همچنين يك مقدار كلوچه هم خريد .
سپس به اتاق VIP رفت تا با آرامش مشغول مطالعه شود.
كنار او يك پاكت كلوچه بود و مردي در حال مطالعه نشسته بود.
وقتي او اولين كلوچه را برداشت، آن مرد نيز يك كلوچه برداشت .
دختر خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. با خود فكر كرد: چه اعصاب خورد كن .
اگر اعصابم سر جاش نبود ، كاري مي كردم كه ديگه هيچ وقت از اين كارها نكنه .
هر وقت يك كلوچه بر مي داشت، مرد هم يكي بر مي داشت .

اين باعث عصبانيت بيش از پيش او مي شد ولي نمي خواست واكنشي نشان دهد .
تا اينكه فقط يك كلوچه باقي ماند . دختر با خود فكر كرد : حالا اين مرد پر رو چه كار خواهد كرد ؟
در همين حال مرد كلوچه را نصف كرد و يك تكه به دختر داد و يك تكه را خودش خورد .

اه، ديگه تحمل كردنش سخته . دختر خيلي عصباني بود .
كتابش را برداشت و بلافاصله به سمت سالن ترانزيت به راه افتاد.

وقتي كه در هواپيما نشست، كيفش را باز كرد تا عينكهايش را بيرون بياورد كه در كمال تعجب پاكت كلوچه هايش را دست نخورده در كيفش ديد.
احساس خجالت كرد و فهميد كه او . . .
او فراموش كرده بود كه كلوچه هايش را در كيفش گذاشته !

آن مرد كلوچه هايش را با او تقسيم كرده بود، بدون اينكه عصباني شود، خشمگين و يا . . .
در آن زماني كه دختر خيلي عصباني بود، فكر مي كرد كه خودش كلوچه هايش را با آن مرد تقسيم كرده است.
اما ديگر زماني براي توضيح علت رفتارش و يا عذر خواهي از آن مرد وجودنداشت؛
*************************************

۴چيز را نمي توان دوباره برگرداند . . .

سنگ …
پس از پرتاب ..


***************************​
حرف …
پس از اينكه گفته شد…

**************************​
فرصت مناسب …
پس از اينكه از دست رفت …

و
زمان …
بعد از اینکه سپري شد …
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
انسانی که هنگام رویارویی با زندگی از خود شادی و نشاط منتشر می سازد فردی خردمند و با ایمان است.
"الاویلر ویکاکس"

هرچقدر موانع موجود برسر راه انسان ها سخت تر باشند فرد پس از چیره شدن بر آن ها قوی تر خواهد شد.
"ناشناس"


او انسان عاقلی است که بخاطر چیزهایی که ندارد غصه نمی خورد اما بخاطر چیزهایی که دارد خوشحال است.
"اپیکتتوس"
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر اراده نباشد عشقی در کار نیست.
"مهاتما گاندی"

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد به اندازه عشق.
"سهراب سپهری"

ما تجلی اندیشه خداوندیم.
"اسکالروایلد"
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ناپلئون بناپارت : اولین شرط توفیق شهامت و بی باکی است .

ناپلئون بناپارت : نایاب ترین چیزها در جهان دوست صمیمی است .

ناپلئون بناپارت : دردها و رنج ها فکر انسان را قوی می سازد

ناپلئون بناپارت : کسانی که روح نامید دارند مقصرترین مردم هستند
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ویلیام شکسپیر

سه جمله برای کسب موفقیت: :gol::gol:

الف) بیشتر از دیگران بدانید.
ب) بیشتر از دیگران کار کنید.
ج) کمتر انتظار داشته باشید.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
SaDaF7 جملات زیبا و انرژی بخش از بزرگان... راز موفقیت 0
Setayesh >>>بزرگان موفقیت<<< راز موفقیت 25

Similar threads

بالا