رد پای احساس ...

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در كودكي در كدام بازي ، راهت ندادند

كه امروز ، اينقدر ديوانه وار


تشنه ي بازي كردن با آدم هايي؟؟؟

 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
[FONT=verdana,tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دلـم گرفتــه اسـت یــا دلگیرم یـا شایـد هـم دلـم گیـر اسـت
نمــی دانــم …

اصـلاً هیــچ وقـت فــرق بیــن اینــها را نفهـمیــدم

فقـط مـی دانـم دلـم یـک جـوری مـی شـود

جــوری کـه مثــل همیــشـه نیــسـت

دلـم کـه اینـطــور مـی شـود ، غصه هـای خــودم کـه هـیچ ،

غصـه ی همــه ی دنیــا مـی شـود غصـه ی مـن

بعــد دلــم بـدجــور غروب زده میشود
[/FONT]

 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گلوی آدم را
باید گاهی بتراشند
تا برای دلتگی های تازه جا باز شود
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل
که در گلوی آدم است
دلتگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند . . .
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با من آن جور که بـا دیگران حرف میزنی .. حرف نزن ..

من با همه فرق دارم ...

آنها برای خودشان دیوانه اند .. من دیوانه ي تو اَم ...

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]بچـــه کـــه بـــاشی [/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]بچـــه کـــه بـــاشی [/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]از “نقـــاشی”هـــایتـــ هـــم [/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]مــی‌ تــواننــد بـــه روحیـــاتــ و درونیـــاتتــ پی ببــرنـــد ،[/FONT]
[FONT=&quot]بـــزرگ کـــه مــی‌ شـــوی [/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]از حــرفهـــایتـــ هـــم نمــی‌ فهمنـــد تـــوی دلتــ چـــه خبـــر استــ ![/FONT]
 

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
در غيبت پُر سوالِ تو
آشنايان آن همه روزگارِ يگانه حتی
هرگز روشنايیِ خاطرات تُرا بياد نياوردند.
در غيبت پُر سوال تو آن انار خجسته بر بالِ حوضِ ما خشکيد.
در غيبت پُر سوال تو عقربه‌های شَنگِ بی‌بازگشتِ هيچ ساعتی
به ساعت شش و هفتِ پسينِ پنج‌شنبه نرسيد.
حالا که آمدی، آمدی ری‌را!
پس اين همه حرفِ نامنتظر از رفتنِ بی‌مجال چرا؟!

علی صالحی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تو در خلوت شب
ناله می کرد دل من
با هر ترانه از تو خوندن
گریه می کرد دل من
دیگه تنها تر از این
نمی شه باشم می دونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سخته برام
از تو جدا شم می دونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به دلم وعده دادم
که چشات ماله منه
به خدا دوست دارم
این دیگه حرف آخره
گریه و غم
وای چه سخته برای من
بی تو میمیرم
دونه دونه
اشکهای من
مثل بارونن
بی تو می بارن
چشای من
انگار فقط
تو رو می بینن
بی تو میمیرن
گریه نکن
همین چه زیباست
آخر قصه
خدا نگهدار
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به خوب بودن دنیا
هیچ اعتمادی نیست
می گویند عاشقیم
یک روز عاشقند و روزهای دیگر هوس
یا فقط عادت کرده اند که عاشق باشند
اما من اینها را نیاموخته ام
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطرات نه سر دارند؛ نه ته !
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
میرسند گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
و گاهی حتی وسط یک صحبت
... ... سردت می کنند؛ رگ خوابت را بلدند!
زمینت میزنند ...
خاطرات تمام نمی شوند
تمامت می کنند ...
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
چنان خسته‌ام از روزگار ،
انگار روحِ صد آدم پیر در سینه‌ام حلول کرده است.
پیرمردِ درونِ من، از اینهمه روز‌های بی‌ شمار تنها یک بهار آرزو دارد.
یک بهار که غروبش، دلِ هیچکس نلرزد ..

{ نیکی‌ فیروزکوهی }
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا