رد پای احساس ...

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالا باید گوش هایم را نیز بگیرم!
دیگر نه چیزی میبینم و نه میشنوم...
اشکهایم از فرصت استفاد میکنند و سریع و پشت هم می آیند!
این ها را لمس میکنم....
گونه هایم لمس میکنند....
داغی اشکهایم را میفهمم.....
نفس عمیقی میکشم و از جایم بلند میشوم....
حالا اشکهایم زیر پاهایم له میشوند....
صدای له شدنشان را میشنوم......

 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها تلخم!
دست برداشته ام از توجه بی وقفه به حضور آدم ها!
پرهیز میکنم از ثبت حضور هایی که ماندگاری ندارند...
این روز ها فهمیدم که در هیچ قابی نمیگنجم!
اما این تقصیرمن نیست,شاید هم...
اما ایستاده ام تا تمامی امروز رانگاه کنم!
کسی چه میداند شاید فردا,لحظه ای که هیچ کس انتظارندارد
پرواز کنم
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
بیا حواسمان را پرت کنیم
مـال هر کس دورتر افـتـاد
عـــــــاشــــق تـــــر اســـت

اول خودم
















حـواســم را بده تا پرت کنم ...
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
بعضی ها چهره شان خیلی معمولیست ...

امّـــــــــــا ...

آنچه در قسمت چپ سینه شان می تپد دل نیست،
اقیــــانــــوس محبّـــت است.

بعضیها تُنِ صدایشان خیلی معمولیست ...

امّــــــــــا ...

سخن که میگویند، در جادوی کلامشان غرق میشوی

بعضیها قد و قامتشان معمولیست ...

امّــــــــــا ...

حضورشان تپش قلب می آورد

بعضیها خیلی معمولی هستند

امّـــــــــا ...

همین معمولی بودنشان، است که در کنارشان به ارامش میرسی

فقط آرامش مهم است.
ثروت، شهرت، زیبایی و جمال ...
همه عادی میشوند
فقط قلب آدم هاست که اهمیت دارد ...
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
خیالت

مثل چرت صبحگاهی ست!

همه اش با خودم می گویم

فقط پنج دقيقه ى ديگر ...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا کجاي قصه ها باید ز دلتنگی نوشت؟

تا به کی بودن بازیچه دست سرنوشت؟


تا به کی با ضربه هاي درد باید رام شد؟


یا فقط با گریه هاي بی قرار آرام شد؟


بهر دیدار محبت تا به کی انتظار؟


خسته ام از زندگی با غصه هاي بی شمار

 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
کـســی کـه دوســـتــش داری
مـــــــــــــی تـــــــوانـــــــــــــد
بـــــــــــــهــــــشــت بـــاشــــد

و مهم نیست
اگــــــــــــــــر
غـــروب هــــا

به جای نـــهر های شـــیــر و عـسـل
با قرصی نـان تازه به خانه بیاید ...
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
اینبار ...

از سر اندیشه و عشق تو را نگریستم...

و من هنوز نمیدانم که ابتدا اندیشیدم ...
و سپس
عاشق شدم...

و یا در پی عشق به فکر فرو رفتم...
 

چاو شین

اخراجی موقت
ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید
می توان از تــو فقط دور شد و آه کشید


پرچــم صلــح برافراشته ام بر سر خویش
نه یکی ؛ بلکه به اندازه ی موهای سفید
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
آنسوی ازدحام شهر
پشت پرچین خاطره ها
زمزمه واژه هایی ست
به رنگ باران
و به لطافت لاله ها
که از بلندای یک عاشقانه
بسوی قلبی در پایین دست
سرازیر می شود

حس گمشده این لحظه ها
یک آغوش گرم
نم نم مستانه باران
و آواز چلچله ها
در طلوع یک حس بیدار

ای کاش باران بزند ...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا زمین است ..!
اینجا همه خسته اند
اینجا همیشه شب است
اینجا کسی تو را برای خودت نمیخواهد
اینجا همه تو را برای فرار از تنهای میخواهند
اینجا انسانیت مرده
اینجا عاشقی معنای ندارد
اینجا همه خیانت میکنن
اینجا به دل ساده میخندن .
اینجا عاشق که باشی .
آخر راهت یا شکست است یا خیانت .
اینجا زمین است ..!
اینجا. سر زمین مرده های متحرک است.
اینجا انچنان سرد است که دلت میمیرد .
اینجا غم همه را در خود غرق کرده
اینجا با این که کنار هم هستید تنهایند
اینجا کسی .کسی را نمیفهد
اینجا حرفهای ناگفته زیادست
اینجا زمین است ..!
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
ســـــــــــــر مـــی رود

گــــــــل از ســــــبــــد
عـــــــــطــــر از گــــل
بــاد از عـــــــــــطــــر

چـــنان کـه تـصــویـر از آیـیـنــه

و زیــــبـــــــــــــــایـــی تـــــــــــو
از چـــــــشـــــــــم مـــــــــــن ...
 

چاو شین

اخراجی موقت
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلگیرم درست مثل "جـمـعـه آخـر سـال"
"کـاش . . ." کسی هم دیداری از این زنده دفن شده می کرد !!
تا غبار تنهایی را با گلابی ، از رویم بشوید
"کـاش . . ." کسی خلوت مرا بهم بزند
تا بدانم هنوز زنده ام و نفس می کشم
"کـاش . . ."
بگذریم
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز


دُنـبـال ِ کَـلاغـیْ می گـردَم ،

تا قـآرقـآرَش رآ بـه
فـال ِ نـیـکْ بـگیـرَم ،

وقـتـی…
قآصـِدَکـْ ـهـا هـمـه لال انـد .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صميمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر كبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی
عشق
اسارت
قهر و آشتی
همه بی معنا بود...
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ﺑﻌﻀــــــﯽ ﻫﺎ ﺣــــــﺮﻓﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﻨـــــﺪ...

ﻭ...ﺩﻟــــﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻜﻨﻨـــــﺪ...

ﺑﻌـــــﺪ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔــــﯽ ﺭﻭﺑــﺮﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻠـــﺐ ﺷﻜﺴﺘــــﻪ...

ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﻨـــــﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨــــــﺪ: ﻧﺎﺭﺍﺣـــﺖ ﺷــــﺪﯼ...؟

ﭼﻘـــــــﺪﺭ ﺯﻭﺩ ﺭﻧﺠـــــﯽ ﺗﻮ...!
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
دلم تنگ است برای کسی که نمی داند…
نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم…
می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد….
پس بگذار که نداند بی او تنهایم…
دور میمانم که نزدیک بماند…
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ
ﻟﺒﺎﺱﻫﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺘﮑﺎﻥ
ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ
ﺑﺮﻭﯾﻢ ﮐﻤﯽ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻧﯿﻢ...
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔﻮﺭ ﺗﻮ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﺑﺎﻧﻨﺪ!

‏( ﺭﺿﺎ ﮐﺎﻇﻤﯽ)
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا