دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا............

یه بارم که شده صدای منو بشنو
یه بارم که شده اشکای منو ببین
دیگه خسته شدم

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز


هی "او" مهربانم!!

تو مرا هزار بار دگر از خود بران!!

تو باز بساز و بساز قلعه ای برای بهانه هایت!

و من باز دوستت خواهم داشت!!

و دوستت خواهم داشت!!
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها عجیب در مانده ام!!
گاه با خود می گویم

هی " ناز" ِ دل نازک!!

هی کودک جا مانده در خیال!

در این برهوت انسانی!!

همین خیال عشق!

همین اندک دوستت دارم ها

و همین تنهایی و سکوت غنیمتی است!

قدرش را عجیب بدان!!
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب باز آسمان دلم ابری ست

دل بهانه ی تو را می گیرد

دیدنت را می خوام و بودنت را

چه کنم با این دل شکسته ی بی قرار؟!

دلی که خواب و قرار از من گرفته

آخ که چه سخت است دلتنگ تو بودن

نازنینم بگو چه کنم؟!

بگو از کدامین افق طلوع خواهی کرد؟!

بگو از کدامین سحر خواهی آمد؟!

بگو چه کنم دردهای این دل بی قرار را؟!

باز هم این چنین آشفته ام

و می دانم که آرامشی در پی نیست

ای کاش که حتی برای لحظه ای چند

آرامشی قبل از طوفان وجودم را در بر گیرد

بی قرار رویاهای شیرینمان را پرسه می زنم

اما این بار بی حضور تو

این روزها چشمانم می گرید

این روزها دلم می گرید

کاش کسی بود تا چتری می شد برای دل بارانی من

نمی دانم که دغدغه ذهن تو این روزها چیست؟!

اما مدام دلشوره های عجیب دیوانه ام می کند

سست و خسته و خموده ام

بی اختیار برایت می نویسم

چرا که طاقتی دیگر برایم نمانده است

نگاهم در تاریکی پوسید

بغض راه گلویم را بست

قلبم سرد شد

ذهنم آب شد

همه چیز در درونم از هم گسست

جز حضور تو

فقط به من بگو تا به کی نامه های بی جواب را

در گنجینه این خانه بسوزانم

تا کسی نفهمد که من تنهایم:cry:
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز یه جورایی دلم گرفته
نمیدونم از چی؟! از کی؟!
از خودم
از تو
ازاین روزگار و بازی هاش
یا از کسی که...
احساس میکنم یه چیزایی یه حرفایی
داره اذیتم میکنه داره آزارم میده
واسه همین گفتم بیام اینجا
و از احساس های قشنگم بنویسم
تا آروم شم
بنویسم از احساسی که
از اول بود و هست و تا ابد وجود داره
بنویسم از لحظه هایی که با هم ساختیمشون
می خوام از نخستین پیام بنویسم
نخستین پیامی که ما را بهم دوخت
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دل های ما را
به بوی خوش آشنایی سپرد
و به میهمانی عشق برد
آن روزها
پر از مهر بودی و پر از نور بودم
همه شوق بودی و همه شور بودم
چه لحظه هایی که *می خواهمت* را
به شرم وخموشی نگفتیم و گفتیم
چه لحظه هایی که هم را شنیدیم
چه لحظه هایی که در دشت عشق
مثل یک نغمه ی شاد با هم شکفتیم
چه شب ها که همراه حافظ
در آن کهکشان های رنگین
در آن بیکران ها
در آن آسمان های پر ستاره
ز بسیاری شوق و شادی نخفتیم
تو با آن دل دریایی
تو با آن دل و جان سرشار از روشنایی
تو با آن آرامشت
از این خاکیان دور بودی
من آن دختر تنها
من آن دختری که با غم سرشتم
من آن دختری که بیگانه بودم از شوق
چه زیبا با تو و شادیت مانوس گشتم
من و تو دو آوای تنها بودیم
من و تو دنیای پهناوری را آفریدیم
من و تو به سوی افق های نا آشنا پر کشیدیم
من و تو ندانسته دانسته رفتیم
آنچنان شاد رفتیم
که گویی به سر منزل آرزوها رسیدیم
افسوس...
افسوس دستی در آسمان ها ندیدیم
که چه بر لوح پیشانی ما نوشته
افسوس در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم
که پایان قصه ی ما جدایی ست
که غزل ما یک روز غزل خداحافظی ست
ای دوست از آن روزها عمری گذشته
من و تو دگرگون شدیم
دنیا دگرگون شده
ولی
لحظه هایمان
دوست داشتنمان
احساسمان
مثل همان روزها زیباست
مثل روزهای اول آشنایی
مثل همان نخستین پیام
نخستین پیامی که مرا با تو و تو را با من
آشنا کرد
ولی نمیدونم چرا دلم گرفته
نمی خوام به چیزایی فکر کنم که آزارم میده
فقط می خوام به تو فکر کنم
به روزای قشنگی که با هم داشتیم و داریم
به حرفات
به طنین آهنگ صدات توی گوشم
به دوست داشتنت
به این لحظه ها
لحظه هایی که من و تو ساختیمش
آره...
می خوام به لحظه های قشنگ فکر کنم
تا شاید آروم شم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیروز رفتم و امروز آمدم
فردام می روم و همچنان خواهم رفت و خواهم رفت تا برسم به خودم
من از همه میگریزم
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز

در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است

دل من که به اندازه یک عشق است

به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من در دل شب خواب پروانه شدن میبیند
مهر در صبحدمان داس بدست خرمن خواب مرا میچیند
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
حنانه جان من سیاوش قمیشی خیلی دوست دارم ازت ممنون

ای بازیگر گریه نکن، ما هممون مثل همیم
صبحا که از خواب پا میشیم
نقاب به صورت میزنیم
یکی معلم میشه و یکی میشه خونه به دوش
یکی ترانه ساز میشه، یکی میشه غزل فروش
کهنه نقاب زندگی، تا شب رو صورتای ماست
گریه‌های پشت نقاب، مثل همیشه آشناست
کاشکی میشد تو زندگی، ما خودمون باشیم و بس
تنها برای یک نگاه، حتی برای یک نفس
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا