دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

akhoondzadeh

اخراجی موقت
چه بگویم به تو ای رفته ز دست
شدم از مستی چشمان تو مست
شده ام سنگ پرست
مرگ بر آنکه دلش را به دل سنگ تو بست

تو نمیفهمی اندوه مرا
...
وای خیلی قشنگ بود اینا به چشم کسایی که می خوننش قشنگه ولی کسی که اینارو مینویسه قشنگ درکش میکنه !!! معلومه خیلی دلت گرفته !!!
 

ثمینی

عضو جدید
اي عشق، شكسته ايم، مشكن ما را
اينگونه به خاك ره ميفكن ما را
ما در تو به چشم دوستي مي بينيم
اي دوست مبين به چشم دشمن ما را
***
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند
گرفته کولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می کنیم آغاز
سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
حدیثی که ش نمی خوانی بر آن دیگر
نخستین : راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی
دودیگر : راه نیمش ننگ ، نیمش نام
اگر سر بر کنی غوغا ، و گر دم در کشی آرام
سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشک رازیست...لبخند رازیست...عشق رازیست...
اشک آنشب لبخند عشقم بود...
قصه نیستم که بگویی...نغمه نیستم که بخوانی...صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی که چنان که بدانی...یا چیزی که چنان ببینی...من درد مشترکم را فریاد کن ...
دستت را به من بده دستهای تو با من آشناست...
ای دیر یافت که با تو سخن میگویم
بسان که ابر با طوفان...بسان که علف با صحرا...بسان که باران با دریا...بسان که پرنده با راهها...بسان درخت که با جنگل سخن میگوید...
زیرا که ریشه های تو را من دریا فته ام ...زیرا که صدای تو با صدای من آشناست
 

ثمینی

عضو جدید
باران، قصيده واري،
- غمناك -
آغاز كرده بود.

مي خواند و باز مي خواند،
بغض هزار ساله ي درونش را
انگار مي گشود
اندوه زاست زاري خاموش!
ناگفتني است...
اين همه غم؟!
ناشنيدني است!
***
پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟
گفتند: اگر تو نيز،
از اوج بنگري
خواهي هزار بار از اوج تلخ تر گريست!
*****
 

ثمینی

عضو جدید
به دريا شكوه بردم از شب دشت،
وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت،
به هر موجي كه مي گفتم غم خويش؛
سري ميزد به سنگ و باز مي گشت .!
***
 

ثمینی

عضو جدید
پنداشتي، چون كوه، كوه خامش دمسردم ؟
بي درد، سنگ ساكت بي دردم ؟
- ني؛
قله ام،
بلند ترين قله غرور .
اينك درون سينه من التهابهاست .

هرگز گمان مبر،
شد خاطرات تلخ فراموشم
هر چند
نستوه كوه ساكت و سردم
- ليك
آتشفشان مرده خاموشم .
***
 

ثمینی

عضو جدید
اين مرد خود پرست
اين ديو، اين رها شده از بند
مست مست
استاده روبه روي من و
خيره در منست
***
گفتم به خويشتن
آيا توان رستنم از اين نگاه هست ؟
مشتي زدم به سينه او،
ناگهان دريغ
آئينه تمام قد روبه رو شكست .
*****
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اين مرد خود پرست
اين ديو، اين رها شده از بند
مست مست
استاده روبه روي من و
خيره در منست
***
گفتم به خويشتن
آيا توان رستنم از اين نگاه هست ؟
مشتي زدم به سينه او،
ناگهان دريغ
آئينه تمام قد روبه رو شكست .
*****


امروز آفتاب از کدوم طرف در اومده شما هم به بچه های دلنامه پیوستید
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

ثمینی

عضو جدید
ديدم او را آه بعد از بيست سال
گفتم : اين خود اوست، يا نه، ديگري ست
چيزكي از او در بود و نبود
گفتم : اين زن اوست ؟ يعني آن پري ست ؟

هر دو تن دزديده و حيران نگاه
سوي هم كرديم و حيرانتر شديم
هر دو شايد با گذشت روزگار
در كف باد خزان پرپر شديم

از فروشنده كتابي را خريد
بعد از آن اهنگ رفتن ساز كرد
خواست تا بيرون رود بي اعتنا
دست من بود در را برايش باز كرد

عمر من بود او كه از پيشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعري تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او
 

ثمینی

عضو جدید
محبوب من بيا،
تا اشتياق بانگ تو درجان خسته ام،
شور و نشاط عشق بر انگيزد .
من غرق مستي ام
از تابش وجود تو در جام جان چنين،
سرشار هستي ام .

من بازتاب صولت زيبايي توام
آيينه شكوه دلارايي توام
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا