دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنیای باتو بودن اگر چه آرزومه اما به پات نشستن از روی سادگیمه
چشمام اگه یه روزی نخواد تو رو ببینه باید که تاقیامت به انتظار بشینه
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی میرسی به جایی که حس میکنی کسی صدات رو نمیشنوه و وقتی حس میکنی که همسخن سالیانت پیشت نیست که بشنوه ، احساس برزخ گونه بهت دست میده که هیچ وقت کلمات نمیتونه تصویرشون کنه .
انگار توی یک اتاق چهار دیوار بی در و پنچره حبس شدی و فقط میتونی که انگار همه این دنیا ازت غافل شدن اینجور وقتاست که فکر میکنی دیگه تو این کره خاکی مهم نیستی !
شاید قبلا بودی اما الان نه !
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]پیش از آن‌که به تنهایی خود پناه برم[/FONT]
[FONT=&quot] از دیگران شکوه آغاز می‌کنم[/FONT]
[FONT=&quot] فریاد می‌کشم که ترکم گفته‌اند[/FONT]
[FONT=&quot]چرا از خود نمی‌پرسم !؟
[/FONT]

[FONT=&quot] کسی را دارم[/FONT]
[FONT=&quot] که احساسم را[/FONT]
[FONT=&quot] اندیشه و رویایم را[/FONT]
[FONT=&quot] زندگی‌ام را با او قسمت کنم؟[/FONT]
[FONT=&quot] آغاز جداسری شاید از دیگران نبود ...[/FONT]
[FONT=&quot]گاهی از هرجمعی که فاصله میگیرم این را زم زمه میکنم ، اما تا به کی و کجا باید این تکرار واژه ها را محکوم باشیم ؟! [/FONT]
[FONT=&quot] آغاز جداسری [/FONT]
[FONT=&quot] شاید از دیگران نبود ...[/FONT]
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزگاری آمده بودیم از روزگار نو بنا کردن حرف بزنیم ، از نوشتن و تغییر دادن از جهت گرفتن به اوج و بالا رفتن و به خیال خام خود تغییر دادن و درست کردن ،‌ روزگاری آمده بودم که بنویسیم که بمانیم که بخوانیم .
روزگار تغییری نکرد و شورید و پسمان زد ،‌ در ما هم تغییری حاصل نشد فقط "از نفس افتادیم " .
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی میرسی به جایی که حس میکنی کسی صدات رو نمیشنوه و وقتی حس میکنی که همسخن سالیانت پیشت نیست که بشنوه ، احساس برزخ گونه بهت دست میده که هیچ وقت کلمات نمیتونه تصویرشون کنه .
انگار توی یک اتاق چهار دیوار بی در و پنچره حبس شدی و فقط میتونی که انگار همه این دنیا ازت غافل شدن اینجور وقتاست که فکر میکنی دیگه تو این کره خاکی مهم نیستی !
شاید قبلا بودی اما الان نه !
قبلا مهم بودی الان نه
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]پیش از آن‌که به تنهایی خود پناه برم[/FONT]
[FONT=&quot] از دیگران شکوه آغاز می‌کنم[/FONT]
[FONT=&quot] فریاد می‌کشم که ترکم گفته‌اند[/FONT]
[FONT=&quot]چرا از خود نمی‌پرسم !؟
[/FONT]

[FONT=&quot] کسی را دارم[/FONT]
[FONT=&quot] که احساسم را[/FONT]
[FONT=&quot] اندیشه و رویایم را[/FONT]
[FONT=&quot] زندگی‌ام را با او قسمت کنم؟[/FONT]
[FONT=&quot] آغاز جداسری شاید از دیگران نبود ...[/FONT]
[FONT=&quot]گاهی از هرجمعی که فاصله میگیرم این را زم زمه میکنم ، اما تا به کی و کجا باید این تکرار واژه ها را محکوم باشیم ؟! [/FONT]
[FONT=&quot] آغاز جداسری [/FONT]
[FONT=&quot] شاید از دیگران نبود ...[/FONT]
جداسری یعنی چی
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیش از آنکه ترکش کنی
پیش از آخرین نگاه یا آخرین وداع درنگ کن
لحظه ای کوتاه درنگ کن و در در چشمانش خیره شو
چه میبینی؟
هان؟
چه میبینی؟
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته‌ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه‌های ساده‌ی سرودنم
درد می‌کند[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]انحنای روح من
شانه‌های خسته‌ی غرور من
تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه‌ی لجوج[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]درد
رنگ و بوی غنچه‌ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دفتر مرا
دست درد می‌زند ورق
شعر تازه‌ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می‌زنم؟[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
قیصر امین‌پور[/FONT]
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بر اصل ونصب بالی ای اصل و نصب عالی
ای زاده هفت پشت اصالت
در مکتب عشاق اگر این بود جوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد
به وداعی دل غمديده ما شاد نکردآن جوان بخت که می‌زد رقم خير و قبول
بنده پير ندانم ز چه آزاد نکردکاغذين جامه به خوناب بشويم که فلک
رهنمونيم به پای علم داد نکرددل به اميد صدايی که مگر در تو رسد
ناله‌ها کرد در اين کوه که فرهاد نکردسايه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر
آشيان در شکن طره شمشاد نکردشايد ار پيک صبا از تو بياموزد کار
زان که چالاکتر از اين حرکت باد نکردکلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد
هر که اقرار بدين حسن خداداد نکردمطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدين راه بشد يار و ز ما ياد نکردغزليات عراقيست سرود حافظ
که شنيد اين ره دلسوز که فرياد نکرد
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عصر ما عصر فریبه عصر اسم های غریبه
عصر پژمردن گلدون چترهای سیاه تو بارون
شهر ما سرش شلوغه وعده هاش همش دروغه
آسموناش پر دوده قلب عاشقاش کبوده
خونه هامون پُر نرده پشت هر پنجره پرده
قفس ها پُر پرنده لب های بدون خنده
چشمام خونه ی سؤاله مهربون شدن محاله
نه برای عشق میلی نه کسی به فکر لیلی...
................
کاش تو قحطی شقایق بشینیم توی یه قایق
بزنیم دلُ به دریا من و تو تنهای تنها
اونقدر می ریم که ساحل از من و تو بشه غافل
قایقُ باهم می رونیم اونجا تا ابد می مونیم
جایی که نه آسمونش نه صدای مردمونش
نه غمش نه جنب و جوشش نه گل های گل فروشش
مثل اینجا آهنی نیست
پس ببین یادت بمونه کسی هم اینُ ندونه
زنده بودیم اگه فردا وعده ی ما لب دریا
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بوی گندم مال من هر چی که دارم ماله تو
یه وجب خاک مال من هر چی می کارم مال تو
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

هر كجا هستم، باشم به درك! من كه بايد بروم! پنجره، فكر، هوا، عشق، زمين، مال خودت! من نمي دانم نان خشكي چه كم از مجري سيما دارد! تيپ را بايد زد! جور ديگر اما... كار را بايد جست. كار بايد خود پول. كار بايد كم و راحت باشد! فك و فاميل كه هيچ... با همه مردم شهر پي كار بايد رفت! بهترين چيز اتاقي است كه از دسته چك و پول پر است! پول را زير پل و مركز شهر بايد جست! سيد خندان يه نفر!
سوئيچم كو؟
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تو شــــاید که من از جان و جهـــان ســــــــــیر شوم

از تو ای دوســــت محالســــت که دلگیـــــــــــــــر شوم
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند روزی ست كه تنها به تو می اندیشم ،از خودم غافلم اما به تو می اندیشم ،شب كه مهتاب در ایینه ی من میرقصد ،مینشینم به تماشا به تو می اندیشم ...:gol:
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به جهان بیاموزید که عشق "معصومیت" است و


از جهان بیاموزید که عشق "اعتماد" است.



به جهان بیاموزید که عشق "صبر و تحمل" است و


از جهان بیاموزید که عشق "بخشش و گذشت" است.


به جهان بیاموزید که عشق "آگاهی" است و


از جهان بیاموزید که عشق "احساس" است.


به جهان بیاموزید که عشق "فداکاری" است و



از جهان بیاموزید که عشق "آزادی" است.

به جهان بیاموزید که عشق "شور و نشاط" است و


از جهان بیاموزید که عشق "فروتنی" است.


به جهان بیاموزید که عشق "نیاز" است و


از جهان بیاموزید که عشق "کمال" است.


به جهان بیاموزید که عشق "زیبایی" است و


از جهان بیاموزید که عشق "هماهنگی" است.


به جهان بیاموزید که عشق "هیجان" است و


از جهان بیاموزید که عشق "تسلیم شدن" است.

به جهان بیاموزید که عشق "صمیمیت" است و


از جهان بیاموزید که عشق "وفاداری" است.


به جهان بیاموزید که عشق "عقلانی" است و


از جهان بیاموزید که عشق "از خود گذشتگی" است.


به جهان بیاموزید که عشق "اغماض" است و


از جهان بیاموزید که عشق "یگانگی" است.


به جهان بیاموزید که عشق "رحم و شفقت" است و


از جهان بیاموزید که عشق "همه چیز" است.
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام من اومدم از همتون خداحافظي كنم البته از اين تاپيك ميرم فقط ايشالا مشكلاته همه برطرف شه و هيچ كس ديگه از غم حرفي نزنه خيلي مهربون بوديد ممنون بااااااااااااااااااااااااااااااااااااي واسه همتون دعا ميكنم براي منم دعا كنيد
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
به جایی می روم اما نمی دانم کجا، این گونه آواره
نمی دانم، ولی شاید برای من به این زودی شقایق ها نمی خندند
و هد هد بر نمی گردد

پرستو ها! شما بیهوده می خوانید
تلاش و جستجو تان را رواق خانه پاسخ نیست
خدارا دست بردارید ازین دیوار و سقف و پشت و پهلو ها
!خدا حافظ گل لاله – خدا حافظ پرستو ها
ء
زمین سخت آسمان دور و هوا تا عرش باروتی
نه زمزم بهر ما پاک است و نه گنگا به هندو ها
خدا حافظ گل لاله – خدا حافظ پرستو ه
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد
لحظه ی ویرانیم را حس نکرد
در تمام لحظه هایم هیچ کس وسعت صدایم را حس نکرد
آن که سامان غزلهایم از اوست
بی سرو سامانیم را حس نکرد
هیچ کس حس نکرد درد دل من چیست
عاشقانه زیستن,عاشقانه دل کندنم حس نکرد
ما دوست داریم دوستان باوفا را
هیچ کس معنی حرفهایم را حس نکرد.

اینم از دل نوشته ی من.اولین نوشته من این بود.

خداحافظ دوستان من.
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداحافظ
خداحافظ تو ای شهر عزیز و نصف این دنیا بدان هرگز در این دنیا نباشد مثل تو همتا
خداحافظ شما ای مردم بدجنس و بی پروا!!! که خوبی هایتان تنها برای ما شده پیدا
خداحافظ محل درس و عشق و حال و خندیدن که من را مهر تا خرداد هر سال در شما دیدند!
تو ای فرزانگان اصفهان مهد تلاش من تلاش جنگ با ناظم و با زور تمام تن!
خداحافظ شما ای ناظمان مهربان من!!! که خوشحالید از این رفتن و آزاد و رها از من
خداحافظ شما ای دوستان خوب و بی همتا در این دنیا نباشد از شما مثلی برای ما
خداحافظ تمام آشنایان من کوچک که رفتم،برگمانم بازگشتم مانده در یک شک!
اگر خوبی بدی زشتی و زیبایی ز من دیدید اگر روزی زمن ناراحت و روزی بخندیدید
بخشیدم ازیرا رفتنی ام من از این استان وخواهم رفت از این استان به شهر دودی تهران!
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداحافظ ای شعر شب های روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه


خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دل های خسته


تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم، اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا


به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد


خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نو بهار همیشه
__________________
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا حافظ
به جایی می روم اما نمی دانم کجا، این گونه آواره!
نمی دانم، ولی شاید برای من به این زودی شقایق ها نمی خندند
و هد هد بر نمی گردد
پرستو ها! شما بیهوده می خوانید
تلاش و جستجو تان را رواق خانه پاسخ نیست
خدارا دست بردارید ازین دیوار و سقف و پشت و پهلو ها
خدا حافظ گل لاله - خدا حافظ پرستو ها!
زمین سخت آسمان دور و هوا تا عرش باروتی
نه زمزم بهر ما پاک است و نه گنگا به هندو ها
خدا حافظ گل لاله - خدا حافظ پرستو ها
__________________
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداحافظ پنجره ی من
که تنها تو به حرف های دل خسته ام گوش می دهی
خداحافظ ستاره ای که هرگز نورت را ندیدم
وخداحافظ ای اشک های بی گناه
من رفتم می روم جایز نیست
می روم تا پیدا کنم ان حقیقتی را که مرا باز می گرداند ...شاید!
شاید تو ندانی دستی را که در دستم بود ...هرگز باور نکردم
و صدایش را
غبار جاده ها را چه کسی انکار کرد
و ندانسته گفت و ندانسته خندید و ندانسته رفت
که هنوز زیر سنگینی نگاه هوس امیزش بیدار شده و به خواب می روم
و چه کسی گفت که مرگ را دوست ندارد
در حالی که مرده بود
و چه کسی اشکهای جا مانده از زمان مرا به جدایی هدیه کرد
هنوزمی توان گفت که گنگ است صدای نفسهایش
هنوزمی توان فکر کرد که امیدی هست... امیدی هست... امیدی هست
هیچ پژواکی نیست صدای قدم هایم را
به سکوت ویرانی من گوش کن
دریا ارام است...
و خبری نیست از امواج طولانی بی فکر
همه خوابیده اند
ای کاش شب بود
انگاه بیداریشان را باور نمی کردم
و قایقی را که می اید و دل می برد
و می گذرد بدون تأمل
که چرا هیچ قایق دیگری در دریا نیست
که چقدر تنها شده است
چرا بغضم را فرو دهم؟ چرا؟
بخاطر سنگ های اسمانی
یا تابلوی نقاشی گرانقیمت در موزه ی فرانسه
یا بخاطر سهراب و اشعارش
بخاطر هیچ کدام زندگی نمی کنم
بخاطر هیچ کدام هم نمی میرم
بغض من می خواهد ازاد باشد
و دوست دارد سایبان چشمانی باشد که هیچ گاه درکش نکردند
که هیچ گاه دوستش نداشتند
چقدر هوا سرد است
من می ترسم
می ترسم از ابلیسی که می گوید فرشته است
و از فردا و فردا ها
می ترسم...می ترسم...
کدامین قلب را باور کرده ای که حالا تو را باور کنند؟
شبهای من همیشه بی ستاره است...
اسمانت پر ستاره باد!
نباید اشک بریزم...!
نباید بغض کنم...!
و نباید لبخند بزنم...!
شمعی در باد را چه سود
شمعی در باد را چه سود....
شیوا را رها کنید
از زنجیر هایتان
از قفس هایتان
چاره ای نیست ای دوست
باید درخت بمانی!
باید درخت بمانی
__________________
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد
کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا یکی از حس شب احساس وحشت میکنه

هر روز از حس سقوط با کوه صحبت میکنه
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا