دست‌نوشته‌ها

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روز دوشنبه بود، نمی‌دونم چند وقت پیش، یه هفته ای بعد از نوشته قبلیم بودش، دانشگاه توی کافی‌نت، نیست فضای آموزشیمون زیاده، کلاسمون اونجا برگزار می‌شد چون به کامپیوتر نیاز داشتیم، برنامه‌نویسی، خوبه حالا من اینا رو بلد بودم، اون موقع با اینکه دستم رو باز کرده بودم نمی‌تونستم توی محیط دانشگاه و روی اون صندلی‌ها ازش استفاده کنم و مطالب رو یادداشت کنم، هرچند این ترم یک کلمه هم جزوه ننوشتم، از رو کتاب میخونم، یکیش هم که جزوش مهمه کپی می‌گیرم، بیخیالش، باز نیومد استادمون، کلن یه 5 جلسه تشکیل نشد بیشتر تا پایان ترم که منم 3تاش رو تووپ غیبت کردم، بابا درس آسونیه، بی خیالش، سره جلسه امتحان هم کلی به بچه ها کمک رسوندیم، خدا استادمون رو ببخشه، در آخر سر گفت خیلی غیبت داری، گفتم هماهنگی کامل نداشتیم، یا من نبودم یا شما نبودین، می‌دونست برنامه‌نویسی بلدم، قبلن هم یه کلاس با هم داشتیم ! این درس هم گذشت امتحانش، نمرم رو نمیدونم چی شد، من برنامه رو درست و کامل نوشتم، با تست و ...، بهم A داد، ایشالا 20 باشه!
بگذریم، اونروز استاد نیومده بودش منم پشت یه سیستم بودم، کافی‌نت برای عموم باز شد، و از هر گروه و کلاسی میومدن اونجا واسه خودشون کار میکردن، یه گروهی هم فیلم دانلود میکردن، جل‌الخالق، سرعت مارو میگرفتن واسه خودشون فیلم دانلود میکردن، پرانتز باز: مسئول کافی نت دوستمه من رو همه سیستم ها کنترل دارم پرانتز بسته !
خوب یه زوج اومدن سیستم کناری من نشستن، رشته کامپیوتر بودن، ترم گذشته که اخلاق اسلامی داشتم اینا هم بودن کتاباشون هم همیشه تو دستشون روشن میکرد که رشته کامپیوتر هستند، مثل همیشه اتفاقات جالب و دیدنی، اینا یه زوج جوون بودن، اونروز من متوجه شدم که خانمش تا الان با کامپیوتر کار نکرده متاسفانه و رشته کامپیوتر هم درس میخونه، فیلمای ژاپنی میبینیم حال میکنیم با این روش برنامه ریزی و استاداشون و معلماشون، همیطور اروپایی و آمریکایی، سیستم آموزشیشون منظورمه، نمیشه گفت فیلمه، چندتا مورد کوتاه هم مطالعه مردیم دربارشون، باحالن، حالا اینجا رو باش، بی خیالش، منحرف نشیم از بحث اصلی
من و دوستم بودیم، اصلن نمی‌دونستم این دو زوج کناره ما نشستن، از دوستم بگم، بچه انزلی بود، با این شیکمش کلی فوتبال بازی می‌کرد، یادش بخیر فوتسالیست بودیم زمانی، بی‌خیالش، اگه می‌تونستم بازی کنم وقتش رو هم نداشتم، درسا زیاد شدن ! سخت مشغول آموزش برنامه نویسی بهش بودم که تو این خلوتمون یه چیزی افتاد پایین، عجب صدایی داشت، یه موبایل نوکیا n73، آره، اون موقع بود که متوجه حضور این زوج در سیستم بغلیمون شدم !‍ موبایل از دست دختره، یا بهتر بگم، خانمه مرده افتاده بود، البته خوشبختانه موبایلشون چیزیش نشده بود، خوب زندگی ساده‌ای داشتن دیگه! و صدای شوهرش که میگفت: ناراحت نباش، فدای سرت، من که تو این دنیا غیر از تو کسه دیگه رو ندارم، خودتو ناراحت نکن ( البته اینطوری نگفتا، با لهجه غلیظ برازجونی گفت )، فکر بد نکنین، بلند گفت کناریاش می‌فهمیدن دیگه، من که پنبه تو گوشم نکرده بودم، دیگه گذشت، صفحه مانیتورشون توجهم رو جلب کرده بود، نرم افزار word، خدای من، نمی‌گم همه باید با کامپیوتر کار کزده باشن، نمی‌گم همه باید کامپیوتر یاد بگیرن هرچند ...، ولی چرا این رشته رو انتخاب کردین وقتی تا حالا با کامپیوتر کار نکردین ؟ دوستمم که هی مشغول برنامه نویسی بود، جاوید، درست رفتم، جاود! جاوید! خوب بابا بنویس کامل بعد به من بگو نیگاه کنم! فامیلیش جاویدنیا بود، من همیشه جاوید صداش میکنم! دیگه دوتا جاوید تو کلاسمون داریم! مرده داشت با word آموزش می‌داد، هرچند خودش هم درست حسابی بلد نبود، منم که محو تماشای مانیتورشون، و اتفاقی که افتاد، چیزی که پارادوکس زندگی و حرف رو نشون داد، دست دختره روی کیبورد رفت، مشغول تایپ کردن شد و سپس دست چپ رو به سمت موس برد، خوب بلد نبود بیچاره، تو که همین لحظه ادعا داشتنی یادش می‌دادی، نه اینکه اینطوری برخورد میکردی: بابا دستتو بردرا، بلد نیستی، بی عرضه، یکمی صبر کن من یاد بگیرم بعد تو !


عجب دنیایی شده، همه این اتفاقات و حرفا تو چند دقیقه اتفاق افتاد، افتادن موبایل به زمین و کار با کامپیوتر و حرفایی که در مقابل زده می‌شد ! عجب پارادوکس وحشتناکی، وچه زود نشون داده شد! و این دختره بود که آروم دستش رو برداشت و شوهرش مشغول کار شد!
باید یه برنامه می‌نوشتم خودم، نیاز به کمی فکر کردن داشت، خیلی طولانی بود، خیلی، مربوط به درس برنامه‌نویسی نمی‌شد بلکه یکی از دروس اختصاصی بود که بعد از هر دردسر و تلاشی که بود حلش کردم، کلی خلاقیت به خرج دادم، برنامه‌ای که یه فصل کامل ترمودینامیک رو حل میکرد، کمی گرافیکیش میکردی دیگه حرف نداشت، ولی متاسفانه روزه تحویل، استاد گفت چون همه برنامه نویسی بلد نیستن برین سوال رو حل کنین بیاین، برنامه‌نویسی رو بیخیال، هرچی باهاش صحبت کردیم فایده نداشت، ولی خوب بود، من کلی رو این برنامه نویسی مرور داشتم
عجب خاطره درهم برهمی شد!
امروز هم که 5شنبست، ساعت 5:30 با صدا موتورهزار بلند شدم! ریمایندر هستش، خیلی وحشتناکه، از خواب پریدی آدم دیگه خوابش نمی‌بره، ولی نیم ساعت گذشت از درس خوندنه امروز صبحم، عجب سردرد و سرگیجه‌ای، همونجا افتادمو خوابیدم باز، ساعت 8 بیدار شدم بعده صبحونه اندکی درس خوندم تا حالا، خیلی دیگه درس دارم، اینا فقط ماله پایان ترمه، کلی دیگه هم هست باید بخونم، فکر کنم ساعت درسخوندنم رو عوض کنم بهتر باشه، دوباره عوضش کنم، شبا راحتتر میشه درس خوند، ساعت شب رو بیشتر کنیم، matlab هم باید کار کنم، کلی کلمات جدید توش هست واسه زبانمم خوب میشه یاد میگیرم! دلم واسه رز باقالی هم تنگولیده، علی، حامد، ولی فلن وقت ندارم، هفته دیگه باید برم پیش بچه ها ازشون جزوه کپی بگیرم یه سر هم به این نامردا شاید زدم، حقشونه بهشون سر نزنی، نامردا !!
خوب فلن
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
میای باشگاه.... پسوردو وارد می کنی ....آسمان اعتماد عزیز ورود شما به باشگاه را خوش آمد می گوییم!(چه تحویلمون می گیرنا...)
چه حس خوبیه ها....
دو روز نبودم انگار 200 روز گذشته!
این باشگاه هم واسه ما شده یه جورایی مثل خونه دوممون!
دور از جونتون خودمو می گم... میام تو تاپیکاش هر چی به ذهنم می رسه می نویسم و می رم بیرون....
وقتی می نویسی دوست داشتم الان دیگه ندارم هیشکی بهت گیر نمی ده کیو دوست داشتی؟ بینتون چی شد مگه؟ چرا جدا شدین؟:D
آخی..... نفس عمیق!
فرجه شروع شده ولی حس درس خوندن نیست....
قصد کردم مشروط شم و همه ی بچه ها رو شیرینی بدم.... آخه مشروط شدن من مثل طلوع آفتاب از مغربه!


پایان ناممو چیکار کنم؟:wallbash::w04:

من فکر می کنم یه وابستگی با خرس قطبی دارم آخه این زمستون همش خوابم میاد!:surprised:حتی قهوه ترکم بی اثره... :w09:

کماکان روزگار خوش!
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
خدا بگم چي كارت نكنه سروانتس! يه رمان نوشتيااا! رسما دارم مي شم خود دن كيشوت! كماكان حس خود دن كيشوت بيني در حال زياد شدنه!
دارم testament گوش مي دم. رسيده به جاي پر عربده اش:
Sick of your ways!sick of the future
I take my life back to live it my way
Just walk away leave me forever
you can't erase all the damage you've done

كاش مي تونستم مثل اين عربده بزنم! شايد خالي مي شدم! هر كاري مي كنم نمي شه خالي شه! دارم خودمو جر مي دم دو روزه! سولو رو تموم كنم آهنگه تمومه! خبر مرگمون گروه تشكيل داديم! همه كاراش با منه،چه چه كردناش با اون دوتا ديلاق! :razz: امتحانا در راهه و كماكان كانهو برگه A4 سفيدم! داشتم چند دقيقه پيش تعهد اهل قلم كامو رو مي خوندم! وسطاش خسته شدم گذاشتم كنار! تا حالا 3 تا كتاب نيمه خونده دارم!دوبليني ها-قمار باز-دنياي سوفي...اينم روش! اه!
يكي نيست بگه خب كه چي الان اينا رو نوشتي؟!!!!!!1
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
از ساعت 6 عصر که کامپیوترو روشن کردم تا الان که دارم مینویسم اینجا برام باز بوده.ولی چرا نمی تونستم چیزی بنویسم نمی دونم.از اون موقع سایت برام بازه ولی نمی دونم کجا برم فقط میرم پستارو میبینم.:cry:
آهنگ تقدیر شادمهر عقیلی همین طور داره میخونه.تموم میشه دوباره میزم که بخونه.نمی دونم ولی یه آرامش خاصی پیدا میکنم با این آهنگ.:crying2:امشب دوباره مدیاپلیرم فقط و فقط همین آهنگو میخونه.:crying2:به قول یه عزیزی سوزن خورده رو این آهنگ.
از صبح که بلند شدم از خواب یه جوری دیگه بودم.
امروز مراسم چهار ماه و ده روزه مامان بزرگم بود.:cry:صبح که اونجا بودم وقتی داشتن دعا میخوندن دلم می خواست بزنم زیر گریه.:crying2:نمی دونم چرا فقط دلم هوای گریه رو داره.بعد کلی وقت دوباره چشمام خیس شده امروز.:crying2:چقدر دلم می خواست تو خونه تنها بودم تا بتونم اون قدر گریه کنم تا آروم بشم.:crying2:سخته که این جوری باشم ولی مجبورم خودمو جور دیگه نشون بدم.خسته تر از اون چیزی که فکرشو بکنین.باید اون چیزی رو که نیستم نشون بدم.اونم منی که از نقش بازی کردن متنفرم.:cry:
بعد مراسم اومدم خونه مثل همیشه زود اومدم اینجا.اومدم اینجا پیش کسایی که دیگه جزئی از من شدن.بهشون عادت کردم.ارزش پیدا کردن برام.هر کدومشون به یه نحوی.
اینا به کنار.کسایی که تو زندگی خود آدم هستن.کسایی که عاشقشون هستیم.کسایی که به امید اونا زندگی میکنیم.
ولی حیف که همش حس میکنم یک طرفس.:cry:نمی دونم تا حالا براتون پیش اومده یا نه.کسایی هستن تو زندگی آدم که یه دید دیگه ای بهشون دارین.یه ارزش خاصی براتون دارن.حالا آشنا و غریب نداره.مهم اینه که فکر میکنی خیلی بهش نزدیکی.حالا اگه همین افراد رفتاری داشه باشن خلاف توقع شما چه حالی دارین؟
من الان همین حالو دارم.:crying2:
داغونه داغون از همه نظر خستم از همه چی از همه کس اول از همه از خودم:crying2:
میدونم شاید فکرم برداشتم از اطرافیانم اشتباه باشه ولی خوب دست خودم نیست.وقتی چیزی ازشون نمی بینم چه فکری میتونم داشته باشم؟آدمی همیشه به محبت احتیاج داشته و داره :crying2:
نمی دونم شاید من پرتوقعم.:cry:
با این حال داغونم یکی هم اومده تو مسنجر گیر داده که چرا خوشت نمیاد با پسر بری بیرون و هزارتا مزخرف دیگه بهش هم میگم ول کن این حرفارو ناراحت میشه که ...........
گفت دیگه بهت پیام نمیدم منم برای همیشه از مسنجرم دیلیتش کردم.متنفرم از آدمایی مه شرایطو نمی فهمن.متنفرم از کسایی که فقط و فقط به خودشون فکر میکنن.
اه که چقدر از این آدما فراوونند.:cry:
دلم گرفته بد جور:cry:
کاش یکی بود که میشد باهاش حرف بزنم.یکی که بدونم همیشه برام بمونه:crying2:
ولی حیف هر چی گشتم پیدا نکردم چنین کسیرو:crying2:
گمون نکنم تا آخر عمرم هم پیدا کنم.:cry:
کاش زودتر اینجارو پیدا کرده بودم.نمی دونم شاید نوشتنم هم اشتباه باشه ولی دست خودم نیست:crying2:
اینجا هم ننویسم میترکم.:crying2:
کاش اونی که می خواستم پیشم بود.کاش.............
 
آخرین ویرایش:

shanli

مدیر بازنشسته
امروز از صبح سَرَم درد میکرد، احساس میکنم یه طرف مغزم داره ذوب میشه میخواد از تو گوشم بریزه بیرون.فکر میکنم به خاطر این آب و هوایِ این چند روز اخیر باشه.دارم سرما میخورم رووم نمیشه! آسمون هم بدجوری حالش گرفتس معلوم نیست چــِشِه.. قرمز و ابریه..


ـــــــــــــــــــــــــــ

کامران و...مرسی از تشکرتون...ولی من جدا" خواهش میکنم برای اینایی که ارزش تشکر ندارن تشکر نکنید!اینجوری حس بدی به آدم دست میده..!
خواهش میکنم.
 
آخرین ویرایش:

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خودم میگم عادت میکنم ..........
اما خودمم نمی دونم قراره به چی عادت کنم ............
به جدایی.......
به رفتن .......
به تنهایی های خودم ........
به آسمون همیشه ابریه دلم ........
به اشک های گاه و بی گاهم تو خلوت.........
به قلبم که مدام یه چیزی توش نیشتر میزنه .........

نه. نه نمیشه . من اهل عادت نیستم . یعنی هیچ وقت نبودم . اونم به این چیزا.
فعلا که همش دارم نقش بازی میکنم تا کسی نفهمه تو دلم چه خبره .
و چقدر این کار عذاب آوره . گاهی دلم میخواد داد بزنم به همه بگم تو دلم چی میگذره . اما نه. یه چیز هایی باید مال خود آدم باشه بالاخره.
جوری رفتار میکنم که انگار هیچی نشده . خودم و بی خیال نشون میدم.
ولی همین که پام و میزارم تو اتاقم دوباره هجوم غم و غصه و افکار جور وا جور میاد سراغم . با این همه من چقدر خلوت اتاقم و دوست دارم
بهم آرامش میده . میام تو اتاق . میزنم رو آهنگ سلام آخر . چقدر این آهنگ و دوست دارم .انگار برا من خوندن. چند روزه مدام گوش میدم .:

سلام ای غروب غریبانه عشق
سلام ای طلوع سحر گاه رفتن
سلام ای همه لحظه های جدایی

به اینجاش که میرسه غمگین تر میشه :

خداحافظ ای شعر شب های روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه
خداحافظ ای همنشین همیشه

درسته غمگینم اما دوستش دارم . این روزا همه چیز غمگینه .
حتی آسمون هم دلش پره . بزار خودم . دلخوش کنم :
شاید دلش به حال من سوخته !!!!!!!!
شاید می خواد با من هم دردی کنه !!!!!!!!
ببار ببار . تو بباری هم خودت سبک میشی هم من !.
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز

ـــــــــــــــــــــــــــ

کامران و...مرسی از تشکرتون...ولی من جدا" خواهش میکنم برای اینایی که ارزش تشکر ندارن تشکر نکنید!اینجوری حس بدی به آدم دست میده..!
خواهش میکنم.
چيزي كه خودمم بارها به بچه مي گم! رك بگم كارتون عين كاراي خودم زيبايي ادبي نداره از ديد من ولي همين رك نويسي و ساده نويسي سبب تشكراي من ميشه! ايضا اينكه حاليه كه خودمم داشتم!
 
آخرین ویرایش:

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي گويند هر انسان كه متولد مي شود به اين معناست
كه خدا هنوز به انسان اميدوار است.....!
چه اميد پوچي ...
خدايا نااميدم كردي....

...................
در اخبار خبر از رفتار وحشيانه يك پدر ونامادري با دختر خردسالشان مي دهند
جاي ضربات چاقو روي پا و رد اتو روي بدن او را مي توان ديد
افرين خدايا....آن بالا نشسته اي و مي افريني...
به درك كه ان دو كودك با دو حيوان زندگي مي كند...به جهنم كه اينده اي ندارد
مهم اين است كه تو خالقي و بايد بيافريني....
لعنت به اين دنيا....
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
آمده بودیم بنویسیم با یه شوک بزرگ روبرو شدیم....:eek:
می بینم که مد شده ملت دارن اسم کاربری عوض می کنن.... ای بابا!
فکر کن
مدیر اعظم!!!!! اسم کاربری با ابهتشونو عوض فرمودن گذاشتن ای ول؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!! خوبه قیافه ی مارو نمی بینید که الان رو سرم اسفناج سبز شده!:w01:
:huh:

منم برم دنبال یه اسم کاربری باشم! اما قبلش باید یه مدت چراغ خاموش برم بالا که بشه غیبت صغری.... بعد در ادامه اسم کاربریمو عوض کنم که اونم بشه غیبت کبری!
:w25:





پ ن : من آخر نفهمیدم آقا مدیر خواست اسم کاربری عوض کنه یا نه....
 
آخرین ویرایش:

solar flare

مدیر بازنشسته
پشت ديوار مرگ سايه غريبه ايست
باورش سخت است كسي آنجا پشت ديواري كه جنبنده اي نيست كي آرام قدم ميزند
گويا منتظر كسي است
يا منتظر اتفاق خاصي
چه قدر عجيب باور كردني نيست
آري فرشته اي وجود دارد كه ماوراي مرگ زنده ميجنبد
گويا منتظر من است
وقت تنگ است بايد بروم
همه كساني را كه مرا ميشناسند بايد پيدا كنم و حلاليت بطلبم
اما از كجا پيدا كنم؟
گويا كساني هم آن پشت هستند
كار دشواريست
وقتم تنگتر شده سايه به من نزديكتر ميشود
خداي من!
چه سخت است عزيزترين داراييت را رها كني جانت را
بهتر بود اينقدر به اين دنيا و داشته هايش
به جانم دل نمي بستم
چرا فراموش كرده بودم؟
پشت ديوار مرگ سايه غريبه است
 

solar flare

مدیر بازنشسته
اما زندگي زيباست
هرچه در زندگي هست زيباست
زندگي كردن زيباست
همه شبها به اميد فردايي روشن چشم ميبنديم و خداوند نيز اميدهايمان را نا اميد نميكند
بايد زيبا زندگي كرد
خدايي آن بالاست
مرا ميبيند
بايد مواظب باشم
فردا در راه است
امروز نيز فردايي بود كه گذشت
بايد فردايم را رنگ ديگر بدهم تا قشنگتر از امروز باشد
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی خاطرات هست که فراموششون می کنیم.... یعنی تمام سعیمون اینه که فراموششون کنیم...
سعی می کنیم همه ی اون چیزایی رو که ما رو یاد اون خاطرات می ندازه از جلو چشممون کنار بزنیم !
بهشون فکر نکنیم، نبینیمشون!
گاهی اون چیز یه آدمه.... شاید یه آدمی که اون روزا همه ی زندگیت بوده.....
حالا می خوای فراموشش کنی! باید فراموشش کنی یعنی!

***********************************************
من تمام سعیمو می کنم! باور کن!
اما دست من نیست....
وقتی تو نبضم صداتو می شنوم....
وقتی می خندم حس می کنم خنده هام چقدر به تو شبیهه!
وقتی می شنوم :
بانوی موسیقی و گل ... شاهپری رنگین کمون... به قامت خیال من .... مَل مَل مهتاب بپوشون!

چطور از خودم انتظار داشته باشم که یاد تو نیافتم؟
یاد تو و همه ی اون چیزایی که تموم شد! مثل پرستوها با شروع زمستون اونم پر کشید و رفت...

دلگیر نیستم!
غصه هم نمی خورم!
فقط نمی تونم فراموششون کنم.... زور که نیست!
خاطرات خودمه ... دوستشون دارم! حالا بذار تن زمستون زدمو آب کنه جهنم این خاطرات.... پس عاشقی واسه چیه؟
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
از کافر خداپرست تا اي ول؟

از کافر خداپرست تا اي ول؟

امروز با يک شوخي نام کاربري‌ام از "کافر خداپرست" به "اي ول" تغيير پيدا کرد؛ اما من همچنان بي‌هيچ تغييري "خود"امم! اصلا از همان اول مي‌توانست نامم "اي ول‌" باشد و دوستانم به آن عادت کنند... خدا مي‌داند در آن صورت نامم را امروز "کافر خداپرست" مي‌گذاشتم چه تعجبي مي‌کردند، اما امروز...
اين تنها نامم نيست که ذاتي‌ام نيست و عارضي است. نوع و رنگ لباسي که مي‌پوشم، مکان و زماني که در آن به سر مي‌برم، حتا جنسيتم، هرکدام که تغيير کنند "انسان" بودنم تغيير نمي‌يابد.

کامران امروز در صفحه شخصي‌ام نوشت: "نامت" اي ول هم که باشد باز براي من "همان" کافري... کاش "سعي" ما در بر قراري ارتباط با هم‌نوعانمان و ملاک ارزش‌گذاري بر روي ايشان، همان ذاتمان، خودمان، انسان بودنمان مي‌بود... فارغ از کوتاهي، بلندي، دختري، پسري، زشتي، زيبايي، ايراني، غير ايراني حتا عرب بودن! و فارغ از اصناف شغلي: کارمندي، دانشجويي، طلبگي، مهندسي، آهنگري و نجاري...
 
آخرین ویرایش:

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز با يک شوخي نام کاربري‌ام از "کافر خداپرست" به "اي ول" تغيير پيدا کرد؛ اما من همچنان بي‌هيچ تغييري "خود"امم! اصلا از همان اول مي‌توانست نامم "اي ول‌" باشد و دوستانم به آن عادت کنند... خدا مي‌داند در آن صورت نامم را امروز "کافر خداپرست" مي‌گذاشتم چه تعجبي مي‌کردند، اما امروز...
اين تنها نامم نيست که ذاتي‌ام نيست و عارضي است. نوع و رنگ لباسي که مي‌پوشم، مکان و زماني که در آن به سر مي‌برم، حتا جنسيتم، هرکدام که تغيير کنند "انسان" بودنم تغيير نمي‌يابد.

کامران امروز در صفحه شخصي‌ام نوشت: "نامت" اي ول هم که باشد باز براي من "همان" کافري... کاش "سعي" ما در بر قراري ارتباط با هم‌نوعانمان و ملاک ارزش‌گذاري بر روي ايشان، همان ذاتمان، خودمان، انسان بودنمان مي‌بود... فارغ از کوتاهي، بلندي، دختري، پسري، زشتي، زيبايي، ايراني، غير ايراني حتا عرب بودن! و فارغ از اصناف شغلي: کارمندي، دانشجويي، طلبگي، مهندسي، آهنگري و نجاري...

آمده بودیم بنویسیم با یه شوک بزرگ روبرو شدیم....:eek:
می بینم که مد شده ملت دارن اسم کاربری عوض می کنن.... ای بابا!
فکر کن
مدیر اعظم!!!!! اسم کاربری با ابهتشونو عوض فرمودن گذاشتن ای ول؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!! خوبه قیافه ی مارو نمی بینید که الان رو سرم اسفناج سبز شده!:w01:
:huh:

منم برم دنبال یه اسم کاربری باشم! اما قبلش باید یه مدت چراغ خاموش برم بالا که بشه غیبت صغری.... بعد در ادامه اسم کاربریمو عوض کنم که اونم بشه غیبت کبری!
:w25:

پ ن : من آخر نفهمیدم آقا مدیر خواست اسم کاربری عوض کنه یا نه....
باز خدا خیرتون بده مشکل من یکی رو برطرف کردین!
فکر کردم دارین می رین تو غیبت کبری دور از جونتون! از کنجکاوی خوابم نمی برد امشب....:w12:
ولی مدیر ارشد چه جدّیه ها...
والا بیشتر «ای ول » مخصوص جناب پیرجوئه........
:lol:
 

Baran*

مدیر بازنشسته
اشک...

اشک...

سلام دوستان عزیزم....
خیلی تاپیک جالبی درست کردین... مرسی ای ول(همون کافر جون قدیمی خودمون...):D
...
مدت ها بود که متنی ننوشته بودم این قدر توی دنیای خشک درسی رفتیم که نوشتن یک خاطره هم کار مشکلی شده ...:redface:
...
نمیدونم چرا.. اما وقتی این تاپیک خوندم یاد چند وقت پیش افتادم که واسه خرید بیرون رفته بودم...
شاید بیشتر از چند وقت پیش .. توی ماه رمضون بود...:redface:
هوا گرم بود و از اینکه مجبور بودم برای افطار خرید کنم و به چندتا از کارام برسم کلی شاکی بودم...
خیلی زور بود که توی هوای گرم اونم با دهن روزه بیای بیرون...
چندتا از خریدهامو کردم و سر راه می خواستم یکم سبزی هم برای افطار بگیرم..تا رفتم دم دره مغازه صاحب مغازه با عصبانیت بیرون آمد و به یک پیرزن بیچاره کلی حرف زد و گفت:" دیگه نبینمت که اینجا ها پیدات شده" ...
من با تعجب داشتم این صحنه را تماشا می کردم که پیرزن به طرفم امد و گفت ..دخترم 50 تومن داری به من بدی ..من 100 دارم و می خوام یک بسته سبزی بگیرم اما این صاحب مغازه نمیزاه ..هر چی می گم هم قبول نمی کنه...!!!!!!!!!!!
حالم در اون زمان غیر قابله وصف بود(همین الان که یادم افتاده قطرات اشک از چشمام جاری شده..)
تنها حرفی که به پیرزن زدم این بود که "مادر پولت بزار تو جیبت "
دوست داشتم هر چی دمه دستم بزنم توی سر اون صاحب مغازه و...اما چه فایده ای داشت...
برای پیرزن چندتا بسته سبزی برداشتم ..سبزی ها را حساب کردم و جلوی چشم صاحب مغازه سبزی را به پیرزن دادم و از مغازه خارج شدم...صدای دعای خیر پیرزن و سنگینی نگاه صاحب مغازه را تا چند متری که از مغازه دور می شدم حس می کردم...
تا خونه رسیدم فقط اشک می ریختم به حال خودم و به حال مردمی که در کنار ما زندگی می کنند و ما ازشون بی خبریم می سوزه...اینکه محتاج لقمه ای نان هستند و ما بسته بسته نون را بیرون می ریزیم...
و مردی مثل صاحب آن مغازه که با درآمد میلیونی که داره توی یک روز گرم از ماه مبارک رمضون حاضر نبود از یک 50 تومنی بگذره...!!!!
از اون زمان به بعد دیگه از مغازه اش خرید نکردم ...!!!
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
باز خدا خیرتون بده مشکل من یکی رو برطرف کردین!
فکر کردم دارین می رین تو غیبت کبری دور از جونتون! از کنجکاوی خوابم نمی برد امشب....:w12:
ولی مدیر ارشد چه جدّیه ها...
والا بیشتر
«ای ول » مخصوص جناب پیرجوئه........
:lol:
اگه اين سايت يه پيرجو نداشته باشه بايد درشو گِل گرفت... :w05:
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
10-20 دقيقه پيش سر همين تغيير اسم كافر به ذهنم رسيد كه اگه ديگه كافري نباشه چي؟ اگه بره زير خاك و ديگه برنگرده....لعنت به اين اشك ها...
كافر،آسمان،گلاب،محسن...واي كه چقدر زيادين! واي كه چقدر اين فكر آزارم مي ده! گاهي سر اين قضيه كه هي فكر نبودنتون آزام ميده ازتون متنفر ميشم.......
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
10-20 دقيقه پيش سر همين تغيير اسم كافر به ذهنم رسيد كه اگه ديگه كافري نباشه چي؟ اگه بره زير خاك و ديگه برنگرده....لعنت به اين اشك ها...
كافر،آسمان،گلاب،محسن...واي كه چقدر زيادين! واي كه چقدر اين فكر آزارم مي ده! گاهي سر اين قضيه كه هي فكر نبودنتون آزام ميده ازتون متنفر ميشم.......
کامران بس می کنی یا نه.... نصفه شبی....
ای بابا!
به خدا غصه های خودمون زیادن به اندازه ی کافی!
:cry:
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
10-20 دقيقه پيش سر همين تغيير اسم كافر به ذهنم رسيد كه اگه ديگه كافري نباشه چي؟ اگه بره زير خاك و ديگه برنگرده....لعنت به اين اشك ها...
كافر،آسمان،گلاب،محسن...واي كه چقدر زيادين! واي كه چقدر اين فكر آزارم مي ده! گاهي سر اين قضيه كه هي فكر نبودنتون آزام ميده ازتون متنفر ميشم.......
بابا، کامران کوتاه بيا! :d
...
عجب! واکنشات خيلي به من نزديکه... البته اسمشو تنفر نمي‌ذارم: شدت گلايه از سر علاقه...
با دوستاي از دست رفته‌ام همين طورم... يه نوشته داشتم براشون: عشق و نفرت!
 
آخرین ویرایش:

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگه از تنهایی خودم خسته م..نمی دونم کی تموم می شه یا اصلا تموم می شه یا نه..من که اون همه عاشق تنهایی بودم،حالا... .
هر چیزی وقتی از یه حدی بگذره،دل آزار و ملال آور می شه.اما کار این تنهایی دیگه از ملال آوری گذشته..داره به تنفر می رسه..
تنهایی_از هر نوعی که باشه_چه به لحاظ فیزیکی و چه در جمع_وقتی از حد تعادل بگذره گاهی دیوانه کننده می شه..
خسته از نبودن بعضی چیزها و بودن خیلی چیزای دیگه،توی تنهایی خودم دست و پا می زنم؛با بغض گاه به گاه و گلو گیری که وقتی مهمونم می شه،اون قدر سماجت می کنه تا بالاخره می شکنمش و روونه ش می کنم..آروم و بی صدا..طوری که فقط خدا ببینه و بس..:gol:
 
آخرین ویرایش:

solar flare

مدیر بازنشسته
پسرك خم شد از بركه اي كه كنار آن ساعتها به آسمان خيره شده بود جرعه اي آب خورد
آن طرف روي سبزه ها دختري نشته بود
تاج گل سفيدي بر سر داشت زيبا بود
پسرك مشتي آب برداشت
ميخواست تصوير دختر را در آن مشت آبي كه برداشته بود ببيند
دستانش از شوق لرزيد
آب از دستش ريخت
تصوير محو شد
برگشت تا دختر را نگاه كند
او رفته بود
همان لحظه كه دستان پسر لرزيد دختر نيز از شرم رفته بود
تاج گلش جا مانده بود يك يادگاري از يك عشق جاودانه
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
10-20 دقيقه پيش سر همين تغيير اسم كافر به ذهنم رسيد كه اگه ديگه كافري نباشه چي؟ اگه بره زير خاك و ديگه برنگرده....لعنت به اين اشك ها...
كافر،آسمان،گلاب،محسن...واي كه چقدر زيادين! واي كه چقدر اين فكر آزارم مي ده! گاهي سر اين قضيه كه هي فكر نبودنتون آزام ميده ازتون متنفر ميشم.......

كامران جان...يكي از اون اشتراكهايي كه گفتم هميجا بود....همين حرفها...تا جايي كه هركس هم بهم بدي ميكنه...پشت ميكنه...دست ازمن ميشوره... حتي ......حتي ...:w05:
بازم نميتونم بزارمش كنار...وقتي آدم به يكي ميگه دوستمي...ديگه بايد تا آخرش دوستش بمونه....مگه ميشه كنار گذاشتشون...اونوقت با اينهمه خاطره ايي كه ازشون دارم چيكار كنم...نميتونم دفنشون كنم...اونوقت خودم هم باهاشون ميميرم..حتي اگه هر روز يه جوارايي دلمو بشكونن...بازم....دوستشون دارم.:w05:
من كه ديگه بسكه از اين فكرها ميكنم...يه وقتها با خودم دعوام ميشه و كلي بد و بيراه به خود ميگم...آخرم خودم رو تنبيه ميكنم تا ديگه از اين فكرها نكنم...اما بازم..............:crying2:
 

مربوب

عضو جدید
چرخِ فلك هم سر ناسازگاري دارد !!
نميبيني سوار بر قطار وارونه برايت دست تكان ميدهد .
بجاي برف باران ميبارد يا اين برف است از نوع تكنولو‍‍‍‍‍ژي:surprised:
والا نخورديم نون گندوم ديديم كه دست مردم (برف را ميخورديم نمينوشيديم كه)جلل الخاق:question:
باران ميبارد از نوع دهشتناكش!!
سكوها رو يكي در ميان پشت سر ميگذارم . وسط حياط كز ميكنم .خودت گفتي :((وقتي بارون مياد بدو بيا حياط و ازش بخواه كه تو ببينه!!!))تن پوش به تن ندارم جز ردايي از حرير باران. .دوست دارم سرما بخورم .دوست دارم تب كنم .
صورتك را ميان زانوهام قايم ميكنم و شروع ميكنم (الهم اني اطعتك في احب الاشيا....)يكم فكر ميكنم و گوش ميدم به صوتي كه طوطي وار بلغور ميكنم ....
.تپق ميزنم !!
تپق كه فقط ماله مجري نيست گاهي ماهم به تهته پته مي افتيم (اخر تو كجا اطاعت كردي در انچه بيشتر دوس دارد خدايت):crying2:
اون روز كه اين نسخه رو برايم پيچيدي اري تازه از كوي او امده بودم اما الان .....:crying2:
ولي باز هم به ياد تو سر بر استانش ميگذارم چشم باز ميكني ميبيني باران بند امده و تو را باز خواب برده .نسيم سردي شبنم روي موهايم را ميهراساند .هوا تگري است .جلبابي از باران را با خودم به قعر اتاقم ميبرم به ياد تو به ياد او....
به ياد زير باران ماندهامون ...به ياد خطوط زرد و سفيد خيابونامون ...به ياد چشم بسته راه رفتن رو جدولاي بي انتهامون ....بوي خاك مياد و چراغ هاي چشمكزن ياد تو رو برايم تدايي ميكنن
.دلم دستات رو گم كرده. نگام گم كرده چشماتو.. به ياد تو شكر نفسي مياد و ميره ...نميگيره كسي جاتو...تو ميگفتي كه تنها من ...تو رو دارم تو دنيا من...دلم ميخواد بگي با من تموم درد دلهاتو!!!:crying2:همه چيزت رو ازم گرفتي حتي خودم رو از خودم اما يادت رو جا گذاشتي تو دلم .....دوست دارم سرما بخورم مجالم دهيد:crying2:
 
آخرین ویرایش:

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
كامران جان...يكي از اون اشتراكهايي كه گفتم هميجا بود....همين حرفها...تا جايي كه هركس هم بهم بدي ميكنه...پشت ميكنه...دست ازمن ميشوره... حتي ......حتي ...:w05:
بازم نميتونم بزارمش كنار...وقتي آدم به يكي ميگه دوستمي...ديگه بايد تا آخرش دوستش بمونه....مگه ميشه كنار گذاشتشون...اونوقت با اينهمه خاطره ايي كه ازشون دارم چيكار كنم...نميتونم دفنشون كنم...اونوقت خودم هم باهاشون ميميرم..حتي اگه هر روز يه جوارايي دلمو بشكونن...بازم....دوستشون دارم.:w05:
من كه ديگه بسكه از اين فكرها ميكنم...يه وقتها با خودم دعوام ميشه و كلي بد و بيراه به خود ميگم...آخرم خودم رو تنبيه ميكنم تا ديگه از اين فكرها نكنم...اما بازم..............:crying2:
ای الهی افسون فدات:redface:
حرف دل منو زدی سایه جونم:crying2:
ولی ای کاش اونا هم میفهمیدن که حتی وقتی ناراحتمون میکنن بازم میریم طرفشون.:cry:
اصلا میدونن ناراحتیم ازشون؟:crying2:
قربون سایه خودم که این قدر همه چیت شبیه خودمه
:w40:
همیشه این سوالو از خودم میپرسم چرا من نمی تونم مثل بقیه این قدر راحت دل بشکونم.حتی به زبون آوردنش هم تنمو میلرزونه:cry: نمیگم دلم می خواد این کارو بکنم.ولی منی که این همه حواسم به رفتار خودم هست چرا باید بیشتر از بقیه ضربه این چیزارو بخورم؟:crying2:
واقعا چرا؟کسی میدونه؟:crying2:
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
ای الهی افسون فدات:redface:
حرف دل منو زدی سایه جونم:crying2:
ولی ای کاش اونا هم میفهمیدن که حتی وقتی ناراحتمون میکنن بازم میریم طرفشون.:cry:
اصلا میدونن ناراحتیم ازشون؟:crying2:
قربون سایه خودم که این قدر همه چیت شبیه خودمه
:w40:
همیشه این سوالو از خودم میپرسم چرا من نمی تونم مثل بقیه این قدر راحت دل بشکونم.حتی به زبون آوردنش هم تنمو میلرزونه:cry: نمیگم دلم می خواد این کارو بکنم.ولی منی که این همه حواسم به رفتار خودم هست چرا باید بیشتر از بقیه ضربه این چیزارو بخورم؟:crying2:
واقعا چرا؟کسی میدونه؟:crying2:
حال خونين دلان كه گويد باز/وز فلك خون خُم كه جويد باز
شرمش از چشم مي پرستان باد/نرگس مست اگر برويد باز
جز فلاطون خم نشين شراب/سرّ حكمت به ما كه گويد باز
هر كه چو لاله كاسه گردان شد/زين جفا رخ بخ خون بشويد باز
طهارت ارنه بخون جگر كند عاشق/ب قول مفتي عشقش دُرست نسيت نماز
درين مقام مجازي بجز پياله مگير/درين سراچه بازيچه غير عشق مباز
به نيم بوسه دعايي دعايي بجز زاهل دلي/كه كيد دشمنت از جان و جسم دارد باز....
 

Baran*

مدیر بازنشسته

ولی ای کاش اونا هم میفهمیدن که حتی وقتی ناراحتمون میکنن بازم میریم طرفشون.:cry:
اصلا میدونن ناراحتیم ازشون؟:crying2:

همیشه این سوالو از خودم میپرسم چرا من نمی تونم مثل بقیه این قدر راحت دل بشکونم.حتی به زبون آوردنش هم تنمو میلرزونه:cry: نمیگم دلم می خواد این کارو بکنم.ولی منی که این همه حواسم به رفتار خودم هست چرا باید بیشتر از بقیه ضربه این چیزارو بخورم؟:crying2:
واقعا چرا؟کسی میدونه؟:crying2:
افسون جووون..منم مثل خودتم یعنی سعی می کنم طوری رفتار کنم که هیچ وقت کسی از دستم ناراحت نشه...و دل کسیو نشکنم...اما نمیدونم چرا بعضی ها بازم هستن که دل آدمو بشکنن...
اما می دونی چیه...بعضی وقتیا هست که آنقدر به رفتارمون توجه می کنیم که از توجه زیاد دل کسیو می شکنیم...و خودمون متوجهش نیستیم...
یک روز نشستم و با خودم فکر کردم ..واقعا چرا...؟؟؟
می دونی به چه نتیجه ای رسیدم...؟؟؟
اینکه شخصیت آدمها و رفتاراشون و طرز فکراشون باهام خیلی فرق می کنه...
کاری که از نظر تو ممکنه اصلا کسیو ناراحت نکنه و دل کسیو نشکنه ..ولی این حرکت یا حرف تو در نظر بقیه طوری دیگری تفسیر بشه عزیزم...
و این مسئله برای دیگران هم در مقابل تو صادقه...
برای همین باید سعی کنیم با هر کسی تقریبا همون طوری که هست رفتار کنیم..
.
 
آخرین ویرایش:

گلابتون

مدیر بازنشسته
افسون جووون..منم مثل خودتم یعنی سعی می کنم طوری رفتار کنم که هیچ وقت کسی از دستم ناراحت نشه...و دل کسیو نشکنم...اما نمیدونم چرا بعضی ها بازم هستن که دل آدمو بشکنن...
اما می دونی چیه...بعضی وقتیا هست که آنقدر به رفتارمون توجه می کنیم که از توجه زیاد دل کسیو می شکنیم...و خودمون متوجهش نیستیم...
یک روز نشستم و با خودم فکر کردم ..واقعا چرا...؟؟؟
می دونی به چه نتیجه ای رسیدم...؟؟؟
اینکه شخصیت آدمها و رفتاراشون و طرز فکراشون باهام خیلی فرق می کنه...
کاری که از نظر تو ممکنه اصلا کسیو ناراحت نکنه و دل کسیو نشکنه ..ولی این حرکت یا حرف تو در نظر بقیه طوری دیگری تفسیر بشه عزیزم...
و این مسئله برای دیگران هم در مقابل تو صادقه...
برای همین باید سعی کنیم با هر کسی تقریبا همون طوری که هست رفتار کنیم...


باران جان صحبت شما كاملا درسته...كاملا حق با شماست...اما اينم ميدونم كه حركت و يا حرفي كه من ميزنم هيچوقت از روي قصد و غرض نيست...و هيچ وقت توي حرفهام از طعنه و نيش زبون استفاده نميكنم....نميزام كسي از من دلش بشكنه....توهين و تحقير نميكنم...:cry:

اما همه اين حركات رو توي صحبتهاي بعضي از دوستان ميبينم....با اينكه دلم نميخواد باورشون كنم...و همش ميگم از روي قصد نبوده..حتما چيزي تو دلش نبوده...اما بازم ميبينم كه تكرار ميشه و تكرار ميشه و تكرار ميشه .........آه...و هر بار غليظ تر و سنگين تر از دفعه پيش .....:w05:

به قول افسون اصلا ميفهمن ازشون ناراحتيم...؟ يا اينكه خودشون رو به هزار راه ميزنن تا به روي مبارك نيارن...:w20: و ما هم كما كان دوستشون داريم و راضي به اذيت و آزارشون نميشيم.:cry::cry:
 

Baran*

مدیر بازنشسته
باران جان صحبت شما كاملا درسته...كاملا حق با شماست...اما اينم ميدونم كه حركت و يا حرفي كه من ميزنم هيچوقت از روي قصد و غرض نيست...و هيچ وقت توي حرفهام از طعنه و نيش زبون استفاده نميكنم....نميزام كسي از من دلش بشكنه....توهين و تحقير نميكنم...:cry:

اما همه اين حركات رو توي صحبتهاي بعضي از دوستان ميبينم....با اينكه دلم نميخواد باورشون كنم...و همش ميگم از روي قصد نبوده..حتما چيزي تو دلش نبوده...اما بازم ميبينم كه تكرار ميشه و تكرار ميشه و تكرار ميشه .........آه...و هر بار غليظ تر و سنگين تر از دفعه پيش .....:w05:

به قول افسون اصلا ميفهمن ازشون ناراحتيم...؟ يا اينكه خودشون رو به هزار راه ميزنن تا به روي مبارك نيارن...:w20: و ما هم كما كان دوستشون داريم و راضي به اذيت و آزارشون نميشيم.:cry::cry:
خوب دیگه اگر واقعا این طوریه گلاب جونم...این دیگه عیب از تو نیست عزیزم...
عیب از اون شخصه...بعضیا همین طورین ...
از ناراحت کردن و دل شکستن بقیه لذت می برن...
باید به این جور آدما بی توجه باشی..زمانی این آدما به اشتباهاتشون پی می برن که دیگه خیلی دیر شده...
به نظر من تنها کاری که میشه
در مقابل این آدما کرد..سکوته...

 

hamid19395

عضو جدید
اینجارو توی امضای آقایا خانم کافر خدا پرست دیدم گفتم منم بنویسم سبک بشم:cry:
دیدم تاپیکو قشنگ مینویسین من به این خوبی نمیتونم بنویسم در همین حد کم و کاستی داره ببخشید
دلم گرفته مینویسم تا خالی شوم.......
امروز من..........

حمیدی که همش خنده رو لباش بود(گاهی وقتا گریه هم میکرد)امروز بد ضربه ای خورد از رفیق......
رفیقی که فکر میکرد میتونه روش حساب کنه
رفیقی که بهش اعتماد کرده بود
مشکلات زیاد داشتم و دارم اما همیشه شادابی ه نداشتمو حفظ کردم تا کسی از رازم با خبر نشه همه رو تحمل میتونم بکنم اما نامردی و بی معرفتی رو نمیتونم تحمل کنم نمیدونم چرا ولی خب عادت دیگه...
داشتم میگفتم اون حمید خندون امروز سر کلاس با گریه زد بیرون
بغض گلوشو گرفته بود نمیدونست چیکار کنه به عادت همیشگی رفت توی حیاط دانشکده همشهری رو باز کرد
صفحه اول نیاز مندیهاشو گذاشت روی نمیکت و دراز کشید
همیشه این جوری بود همیشه تنها میشینه روزنامه میخونه و جدول حل میکنه
خیلیا سر تنهاییش بهش میگن بی عرضه و.. بگذریم
اما اینبار یه ضربه هم خورد
آره روزنامه رو باز کرد تا بخش سینما رو بخونه اما روزنامه از اشکاش خیس شد........
نتونست بغشو بگیره داشت منفجر میشد و بالاخره شد
حسابی گریه کرد
روز خوبی نبود آدم یه جاهایی یه وقتایی بد جوری روی رفاقتش حسا منی که تو رفاقت براش از هیچی کم نذاشتم همه جا کمکش کردم امروز........
بگذریم
رفقا زمونه عوض شده مرامی نمونده معرفی نمونده همه چی از بین رفته......
اینم از امروز ما:cry:
ببخشید سرتون رو درد آوردم
 
بالا