عشق مرد تركش كرده بود.مرد از سر نا اميدي خود را از بالاي پل گلدن گيت به پايين پرت كرد.
اتفاقا، چند متر آن طرف تر، دختري نيز به قصد خود كشي، خود را از بالاي پل به پايين پرت كرد.اين دو در ميان آسمان و زمين از كنار هم گذشتند.
چشم هايشان به هم دوخته شد.
مجذوب يكديگر شدند.
اين يك عشق واقعي بود.
هردو اين را در يافتند.
آن هم يك متر بالاتر از سطح آب.
نويسنده-اندرو يي هانت
اتفاقا، چند متر آن طرف تر، دختري نيز به قصد خود كشي، خود را از بالاي پل به پايين پرت كرد.اين دو در ميان آسمان و زمين از كنار هم گذشتند.
چشم هايشان به هم دوخته شد.
مجذوب يكديگر شدند.
اين يك عشق واقعي بود.
هردو اين را در يافتند.
آن هم يك متر بالاتر از سطح آب.
نويسنده-اندرو يي هانت
.
(کمکم کن جانم را نجات بده کجا میتوانم پنهان شوم؟))پوست فروش میگوید: (زود باش بیا زیر این پوستینها)و سپس روی ناپلون مقداری زیادی پوستین میریزد.پوست فروش تازه از این کار فارغ شده بود که قزاقان روسی شتابان وارد دکان میشوند و فریاد زنان میپرسند