داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز
- شروع کننده موضوع archi_arch
- تاریخ شروع
نه
یه شعر از رهی معیری هست که میگه
وفاداری مجوی از زن که بیجاست
کزین بربط نخیزد نغمه راست
نمیشه گفت
من دوروبرم به اقتضای زندگیم زیاد دیدم که زنها هم جنس خراب زیاد دارند
و اصلا هدفشون از زندگی تصاحب امواله طرفه
اینو آماره مهریه گرفتن ها در ساله گذشته میگه
همون اوله کار که نه به باره نه به دار
طرف حقشو میخواد
والا ما هرچی دختر دیدیم طلاق گرفت از مهریش گذشت.فقط جونشو برداشته و در رفته.
شما دارين جمع ميبنديد همه يك جور نيستن. الان خانواده ما تمام دختراي كه ازدواج كردن نهايت مهريه 114 تا بوده اخرين نفر دخترخالم 14 سكه بوده
من جمع نبستم
گفتم که زنها هم ....
یعنی اینجوری نیست که همیشه مردها مقصر باشند
دمه خانواده شما گرم
جدی گفتم چون تو فامیله ما 314تا رکورده تو کم بودن
شما دیگه خیلی خوب تا میکنید
پس شما بقیه رو مثله خودتون نبینید
به نظر من ادم كه كالا نيس روش قيمت بذارن اين ي سنت قديميه بايدم مثل زمان حضرت محمد عمل بشه بهش
دختر دم بخت در خانوادتون ندارين؟؟؟
نگی جاییا
پس این آماره کسانی که به خاطره مهریه دارند یخ در بهشت میخورند رو کی درست کرده
حالا بینشون هم هستند کسانی که نیتشون زندگی بوده مشکلی به وجود اومده حل نشدنی
حاضر شدندفقط جدا شوند ولی کم اند
نگی جاییا
پس این آماره کسانی که به خاطره مهریه دارند یخ در بهشت میخورند رو کی درست کرده
حالا بینشون هم هستند کسانی که نیتشون زندگی بوده مشکلی به وجود اومده حل نشدنی
حاضر شدندفقط جدا شوند ولی کم اند
باور کن اینو جدی میگم.من خیلی از زناییو دیدم که از مهریه گذشتن.تازه حاضر شدن بچشونم بزرگ کنن.
آفرین
این حرفی که میزنید رو همه قبول دارند ولی کسی اجرا نمی کنه چون کسره شانه براشون
فکر میکنن اگر مهریه کم باشند انگار دختر بی ارزشه
مثلا ما برای برادرم رفتیم یه جا خواستگاری طرف گفت دختر عمه اش 900 تا سکه است
شما برای دختره ما 1000 تا سکه مهر کنید
به خدا راست میگم که از این بیشتر بود که کمتر نبود
بابا دمشون گرم.
دايي من كه 20 سال پيش ازدواج كرده بود مهريه خانومش 300 سكه بود يكي از اقوام اين مدو برداشت واسه دخترش مهريه رو 14 تا كرد ازون موقع تا حالا كسي مهريش از 114 تا بيشتر نشد بايد بلاخره يكي پيش قدم بشه تا بقيه ياد بگيرن
100 % هیچوقت نمیشه یه طرفه به قاضی رفت
من هم که از اول همینو گفتم
یه چیزی هم بگم ازدواج به نظره من بهسابقه طرف و کاره خدا بر میگرده
شما قبول ندارید؟؟
اینطوریا نیست
متاسفانه تو جامعه ما خیلی ضعیفه فرهنگ
معلومه که هرچی خدا بخواد همون میشه.ولی ماهم باید چشممونو باز کنیم.
اون چیزی که من دیدم اینه که براتون نوشتم.حالا شما میگی اینطور نیست خوب حتما نیست.
درسته
شاید هم من خیلی بد بینم
ميزان فاصله ي قلب آدم ها و تن صدا
ميزان فاصله ي قلب آدم ها و تن صدا
استادى از شاگردانش پرسيد:
چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد مي‌زنيم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند مي‌کنند و سر هم داد مي‌کشند؟
شاگردان فکرى کردند و يکى از آن‌ها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست مي‌دهيم.
استاد پرسيد: اين که آرامشمان را از دست مي‌دهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد مي‌زنيم؟
آيا نمي‌توان با صداى ملايم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگين هستيم داد مي‌زنيم؟
شاگردان هر کدام جواب‌هايى دادند امّا پاسخ‌هاى هيچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنين توضيح داد:
هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلب‌هايشان از يکديگر فاصله مي‌گيرد.
آن‌ها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آن‌ها بايد صدايشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسيد:
هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى مي‌افتد؟
آن‌ها سر هم داد نمي‌زنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت مي‌کنند. چرا؟
چون قلب‌هايشان خيلى به هم نزديک است.
فاصله قلب‌هاشان بسيار کم است.
استاد ادامه داد:
هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى مي‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمي‌زنند و فقط در گوش هم نجوا مي‌کنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر مي‌شود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بي‌نياز مي‌شوند و فقط به يکديگر نگاه مي‌کنند. اين هنگامى است که ديگر هيچ فاصله‌اى بين قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.
اين همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمي زند اما هميشه صدايش را در همه وجودت مي تواني حس کني اينجا بين انسان و خدا هيچ فاصله اي نيست مي تواني در اوج همه شلوغي ها بدون اينکه لب به سخن باز کني با او حرف بزني.
ميزان فاصله ي قلب آدم ها و تن صدا
استادى از شاگردانش پرسيد:
چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد مي‌زنيم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند مي‌کنند و سر هم داد مي‌کشند؟
شاگردان فکرى کردند و يکى از آن‌ها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست مي‌دهيم.
استاد پرسيد: اين که آرامشمان را از دست مي‌دهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد مي‌زنيم؟
آيا نمي‌توان با صداى ملايم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگين هستيم داد مي‌زنيم؟
شاگردان هر کدام جواب‌هايى دادند امّا پاسخ‌هاى هيچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنين توضيح داد:
هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلب‌هايشان از يکديگر فاصله مي‌گيرد.
آن‌ها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آن‌ها بايد صدايشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسيد:
هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى مي‌افتد؟
آن‌ها سر هم داد نمي‌زنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت مي‌کنند. چرا؟
چون قلب‌هايشان خيلى به هم نزديک است.
فاصله قلب‌هاشان بسيار کم است.
استاد ادامه داد:
هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى مي‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمي‌زنند و فقط در گوش هم نجوا مي‌کنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر مي‌شود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بي‌نياز مي‌شوند و فقط به يکديگر نگاه مي‌کنند. اين هنگامى است که ديگر هيچ فاصله‌اى بين قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.
اين همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمي زند اما هميشه صدايش را در همه وجودت مي تواني حس کني اينجا بين انسان و خدا هيچ فاصله اي نيست مي تواني در اوج همه شلوغي ها بدون اينکه لب به سخن باز کني با او حرف بزني.
ترفند عاشقانه
ترفند عاشقانه
ترفند عاشقانه
ترفند عاشقانه
مرد و زن جواني سوار بر موتور در دل شب مي راندند .آن ها عاشقانه ... يكديگر را دوست داشتند
زن جوان : يواش برو من مي ترسم
مرد جوان : نه اين جوري خيلي بهتره
زن جوان : خواهش ميكنم من خيلي مي ترسم
مرد جوان : خوب ، اما اول بايد بگويي كه دوست دارم
زن جوان : دوست دارم ، حالا ميشه يواشتر بروني
مرد جوان : مرا محكم بگير
زن جوان : خوب ، حالا مي شه يواش بري
مرد جوان : به شرط اين كه كلاه كاسكت مرا برداري و روي سر خودت بگزاري ، آخه نمي تونم راحت برونم اذيت مي كنه
روز بعد واقعه اي در روزنامه ثبت شده بود برخورد موتور سيكلت با ساختمان حادثه آفريد . در اين سانحه كه به دليل بريدن ترمز موتور سيكلت رخ داد يكي از دو سرنشين زنده ماند و ديگري در گذشت
مرد جوان از خالي شدن ترمز آگاهي يافته بود . پس بدون اينكه زن جوان را مطلع كند با ترفندي كلاه كاسكت خود را بر سر او گذاشت و خواست تا براي آخرين بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
زن جوان : يواش برو من مي ترسم
مرد جوان : نه اين جوري خيلي بهتره
زن جوان : خواهش ميكنم من خيلي مي ترسم
مرد جوان : خوب ، اما اول بايد بگويي كه دوست دارم
زن جوان : دوست دارم ، حالا ميشه يواشتر بروني
مرد جوان : مرا محكم بگير
زن جوان : خوب ، حالا مي شه يواش بري
مرد جوان : به شرط اين كه كلاه كاسكت مرا برداري و روي سر خودت بگزاري ، آخه نمي تونم راحت برونم اذيت مي كنه
روز بعد واقعه اي در روزنامه ثبت شده بود برخورد موتور سيكلت با ساختمان حادثه آفريد . در اين سانحه كه به دليل بريدن ترمز موتور سيكلت رخ داد يكي از دو سرنشين زنده ماند و ديگري در گذشت
مرد جوان از خالي شدن ترمز آگاهي يافته بود . پس بدون اينكه زن جوان را مطلع كند با ترفندي كلاه كاسكت خود را بر سر او گذاشت و خواست تا براي آخرين بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
یه کم به دور و برت خوب نگاه کن زیاده.
خودش می دونه!!!!!!!!!!
Similar threads
Similar threads
-
-
افزونه نمایش آخرین مطالب وردپرس WP News and Scrolling Widgets
- شروع شده توسط ramin5280
- پاسخ ها: 0
-
آیا مطالب تالار گفتگوی آزاد مفید است؟؟؟شما چه نظری دارید؟؟؟- شروع شده توسط love.1982
- پاسخ ها: 6
-
دل نوشته ها و مطالب فوق العاده زیبا و خواندنی در وصف پدر- شروع شده توسط fantastic.fati
- پاسخ ها: 4
-
