خودتو با یه شعر وصف کن...!

صهبا

عضو جدید
چون درختي در صميم سرد و بي ابر زمستاني
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و ميراث بهارم بود
هر چه ياد و يادگارم بود
ريخته ست.

چون درختي در زمستانم،بي كه پندارد بهاري بود و خواهد بود
ديگر اكنون هيچ مرغ پير يا كوري
در چنين عرياني انبوهم آيا لانه خواهد بست؟

ديگر آيا زخمه هاي هيچ پيرايش
با اميد روزهاي سبز آينده،خواهدم اينسو و آنسو خست؟
چون درختي اندر اقصاي زمستانم
ريخته ديريست

هر چه بودم ياد و بودم برگ.
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این روزها
شروع فروپاشیدن من است
هر حرف و رنگ
در سطح بی تموج من گیج می شود
این روزها
آرام
زیر سایه ی خود راه می روم
با هر نفس
رگ هایم از شراب
سیراب می شوند
این روزها
حتی هوای ساده مرا مست می کند.....
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خون چو دامن گردون نشست چشم ترم
شبی دگر به سر آمد چو هر شب دگرم
...
نیازمند توام ای فروغ خلوت دل!
بیا که بی تو ندانی چه می رود به سرم

ز تاب ِ درد چو اندیشه گشته ام باریک
شگفت تر که به اندیشه ی تو ره نبرم
:gol:
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
اندکی شبیه دریا شده ام
همین دریایی که در حوض خانه ی همسایه است
دهانم طعم آبی گرفته
پاهایم جلبک بسته
و در دلم هزار ماهی بی نام و نشان آشیانه کرده
باز هم نیستی
کاش بیایی
سر بر شانه ات بگذارم
و عریان ترین حرف هایم را
شبیه هق هق پرنده های پر شکسته
یادت بیاورم
هیچ لازم نیست دلهره ی آیینه از روییدن باد را به رخم بکشی
من آن قدر طعم گس آیینه را چشیده ام
که محرم ترین آشنای باران شده ام ...
اصلا بگذار طعم خاکستری شب رابچشم
بگذار آن قدر شبیه دریا شوم
که تو دیگر به چشم نیایی
بگذار بمیرم !
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیده ام سوی دیار تو ودر کف تو
از تو دیگر نه پیام و نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایه ای از راز نهانی
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا جیب پر پولی عطا کن بر من مسکین
به راه خیر آنرا بذل و بخشش کردنش با من
عطا کن دلبری شیرین سخن با چهره ای زیبا
به مهر آوردنش با تو ،عروسی کردنش با من
بده ویلای نوشهر و دو باغ پسته کرمان
صدور پسته و هر ساله ویلا رفتنش با من
سر پرموی ده تا چون جوانان جلوه گر گردم
به حمام رفتن و روزانه شانه کردنش با من
بمن ده گنج قارون ،عمر نوح و چهره یوسف
شبی صد بار حمد و شکر ایزد کردنش با من
صدای دلکشی چون صوت آن داوود پیغمبر
عطا کن، روز و شب آواز زیبا خواندنش با من
دلی آکنده از مهر و تهی از کینه مردم
ببخشا بر من، آنرا وقف مردم کردنش با من
کَسی خواهم که بر زخم درونم مرحمی باشد
مهیا کردنش با تو ،به قربان رفتنش بامن
هزاران گله گوسفند و صدها گاو پر واری
بمن بخشیدنش با تو، به صحرا بردنش با من
«اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را»
به خالش صد سمر قند و بخارا دادنش با من
مرا در روز محشر سوی جنت بردنش با تو
به قربان پری رویان زیبا رفتنش با من
بمن آموز معنای حروف و واژه های سخت
مهیا کردن ابیات و نظم آوردنش با من
بده حامد را توش و توان گفتن اشعار
بدی ها را نکوهیدن، ز نیکی گفتنش با من
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مرا اینگونه باور کن...
کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته...
خدا هم ترک ماکرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟!
نمی دانم مراآیا گناهی هست..؟
که شاید هم به جرم آن ،
غریبی و جدایی هست..؟؟؟

مرا اینگونه باور کن
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
خورشید همواره میدرخشد در مدار خویش.
ماییم که پا جای پای خویش می نهیم و غروب می کنیم هر پسین.
آن روشنای خاطرآشوب در افقهای تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند...
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در فصل غربت از دل خود یاد می کنم
باور مکن که دلهره ایجاد می کنم
شیرین ترین صنوبر این باغ سبز را
فردا فدای تیشه فرهاد می کنم
خود را اگر به قیمت جانم شود تمام
از تنگنای این قفس آزاد می کنم.
 

p_sh

عضو جدید
در اين سراي بي کسي کسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
يکي ز شب گرفتگان چراغ بر نمي کند
کسي به کوچه سار شب در سحر نمي زند
چه چشم پاسخ است ازين دريچه هاي بسته ات
برو که هيچکس ندا به گوش کر نمي زند
نه سايه دارم و نه بر , بيفکنندم و سزاست
وگرنه بر درخت تر کسي تبر نمي زند
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرقی نمی کند!!!

فرقی نمی کند!!!

دیگر هیچ فرقی نمی کند
آسمان قد پیاله باشد یا دریا
حتی اگر پشت در خانه ات یک جفت کفش زنانه هم ببینم
نمی پرسم دستان چه کسی برایت
یاس و انار و کبوتر آورده بود
می روم حوالی علاقه ی خلوت آن سال ها
می روم دنبال کسی که با من تا نور می آید
با من تا ستاره
با من تا دربند ، تا دریا
می روم و دیگر نمی پرسم
سهم من از این همه سبز که سرودم چیست ؟؟!
می توانم تمام ستاره های سبز را با تفنگ ساچمه ای هدف بگیرم
دیگر نه رد پای پروانه را دنبال می کنم
نه رنگین کمان را
همه چیز مال خودت!!!!!!!!


 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرم دریای پرغوغاست
یاد او چون سکه ای سیمین رها بر آب این دریاست
خاطر دریا پریشان است
سینه دریا پر از تشویش توفان است
نه بر این دریا سکوتی
نه به ساحل ها چراغ رهنمونی
دست من در موج و چشمم سوی ساحل هاست
قلب من منزلگه دلهاست
کی براید از افق شمع بلند آفتابم
تا که یادی یادگاری را بیابم ؟
آه
هر طرف موج است و گرداب است یا غرقاب
سکه سیمین فروتر می رود در آب


کسرایی
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

یا دل ازدیدن تو سیر شود بعدبرو

ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر صبر بکن آسمان پای پرت پیر شود بعد برو

نازنینم تو اگر گریه کنی بغض من نیز می شکند

خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو

یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد باش ای نازنین خواب تو تعبیر شود بعد برو ...
 

الهه_م

عضو جدید
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
روح من چون بادبان قايقي
در افقها دور و پنهان ميشود
ميشتابند از پي هم بي شكيب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه ايي
خيره ميماند به چشم راهها

ليك ديگر پيكر سرد مرا
ميفشارد خاك دامنگير خاك
بي تو دور از ضربه هاي قلب من
قلب من ميپوسيد آنجا زير خاك
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
قرص های خواب یا جوشانده های مادرم
کاش می بردند در حال و هوای دیگرم
باز از پیشانی تب کرده ی احساس من
قطره قطره شعر می ریزد به روی دفترم
در گشودن زین قفس سودی ندارد بعد از این
حسرت پرواز برده شوق از بال و پرم.....
 

Similar threads

بالا