خودتو با یه شعر وصف کن...!

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کس نمیداند چو شمعی سوز جانم ای دریغ
آتشی در زیر خاکستر نهانم ای دریغ
کنج این محنت سرا بی غمگسارم ای فسوس
در میان جمعم و بی همزبانم ای دریغ
حسرت ماندن ندارم در جهان غم نصیب
بی خبر هستم زپایان زمانم ای دریغ
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دلم تنگ کسیست که به دلتنگی من می خندد
باور عشق برایش سخت است ...

ای خدا باز به یاری نسیم سحری
می شود آیا باز دل به دل نازک من بربندد ...
 

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاه زخمي كه به پا داشته ام...زير و بم هاي زمين را به من آموخته است...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خدای لبخند ..
به خدای شادی ..
به خدای همه آنچه که از خوبی هاست ..
به خدای همه آنچه که از زیبایی هاست ..
دل من غمگین نیست ..
دل من گمشده , شاید ؛ اما ..
دل من غمگین نیست ..
و شبی از شبها ..
در میان طپش عطر و نیاز خواهش ..
با حضور و نفس عطر دل انگیز خدا ..
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هرگزم اميد و بيم از وصل و هجر يار نيست
عاشقم عاشق مرا با وصل و هجران كار نيست

هر شب از افغان من بيدار خلق اما چه سـود
آن كـه بــايد نــالـه مـن بشنود بيــدار نيست:gol:
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين يک دو دم که ديدار ممکنست
درياب کار ما که نه پيداست کار عمر
دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بيچاره دل که هيچ نديد از گذار عمر
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif]سکوت از هر طرف جاری ، هوای خانه تاریک است
میان زندگی با مرگ ، پل ویرون و باریک است
مرا دریاب پیش ازمرگ ، که مرگم سخت نزدیک است
فقط یک چهره خسته م میان چارچوب قاب
به مرگم یک نفس مانده ، در این فرصت مرا دریاب
[/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif]عبور لحظه های عمر، دلیل پیری من نیست
فرار از من که تو هستم ، مگر در خود شکستن نیست
من غافل به دست خود ، شکستم هر چه پروردم
ولی در این قمار تلخ ، به خود بیش از تو بد کردم
[/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif]به خود گفتم فراموشی پناهم می دهد در خود
فرار از قصه دیروز علاج درد خواهد شد
ولی دیدم فراراز تو ، فراراز من به آئینه ست
نیاز تو تمام من ، نه یک احساس در سینه ست
فقط یک چهره خسته م ، میان چارچوب قاب
به مرگم یک نفس مانده ، دراین فرصت مرا دریاب
[/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
...
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من از لبخند او آموختم درسی که نسپارم
به دست نا امیدی ها دل امیدوارم را:gol:

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی با آدماش برای من یه قصه بود

توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود

نمی خوام مثل همه گریه کنم

دیگه گریه دل و وا نمی کنه

قصه های پشت این پنجره ها

غمو از دلم جدا نمی کنه

قصه ی ماتم من هر چی که بود هر چی که هست

قصه ی ماتم قلب خسته ی یه آدمه

وقت خواب دیگه دیره نمی خوام قصه بگم

از غم و قصه برات هر چی بگم بازم کمه
 

Roya.r

عضو جدید
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سال ها هست که از دیده ی من رفتی ،لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا ، دست ایام ورق ها زده است
زیر بار غم عشق ، قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما ، همچنان روز نخست ، تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق، دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
(آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش)
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی ست ، آتش سرکش و سوزنده هنوز...
وای وحشتناک قشنگ بود مرسی:heart:
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به یک احساس خالی دلخوشم
من به گل های خیالی دلخوشم
در کنار سفره اسطوره ها
من به یک ظرف سفالی دلخوشم
مثل اندوه کویر و بغض خاک
با خیال آبسالی دلخوشم
سر نهم بر بالش اندوه خویش
با همین افسرده حالی دل خوشم
در هجوم رنگ در فصل صدا
با بهار نقش قالی دلخوشم
آسمانم: حجم سرد یک قفس
با غم آسوده بالی دلخوشم
گرچه اهل این خیابان نیستم
با هوای این حوالی دلخوشم
 

بی خیال

عضو جدید
چه ساده با کریستن خویش زاده می شویم و جه ساده با گریستن دیگران از دنیا می رویم و میان این دو سادگی معمایی می سازیم به نام زندگی:gol::gol:
 

بی خیال

عضو جدید
چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن. ..
وچه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن، برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن...
ای كاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشكیباست...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم
رازی باشد با ستگارگانم
امشب یک سر شوق و شورم
ازین عالم گویی دورم...
 

amator-2

عضو جدید
[FONT=&quot]دیده ام بهر تو خون بار شد ای مردم چشم

[/FONT]
[FONT=&quot] مردمی کن مشو از دیده خون بار جدا [/FONT]
 

venous_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
می دانم چه می دانی که انسان بودن وماندن
چه دشوار است
چه رنجی می کشد آن کس که انسان است
و از احساس سرشار است
 

FarnazT

عضو جدید
کاربر ممتاز
خرم آنروز کزین خانه ویران بروم

راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
 

Similar threads

بالا