بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
بچه ها بیاین خداحافظی کنیم بلکه این حمید رفت نشست پای درسش!!
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
:biggrin: بالاخره اعتراف کردیها!هرچند درگوشی:D میگم به خاطر این اعترافت میذارم امشب زنده بمونی پودر نشی

همون نامردی که بهت گفتم!!امروز اصلا کلا تو مود نامردی هستی
جدی؟ حمید اون دوشکامو بده بینم ... :D

منم طرفداره حمیدم
جنبش حمید های مبارز :دی ( دبل دراگون :دی )

محمد صادق .... ضعف نشون نده درسته الان ما تو موضع ضعیف ولی .... خدایی تو موضع ضعفیم :دی
آخه اگه من ضعف نشون دادم که تو الان ... :confused:

يعني به تعويق ميندازي؟:cry:
ای بی معرفت با اون مرغ دستیارت ... :razz:
حمید اعصاب میزنی ها:w00: خب پاشو بو بخون..استرسی شدم باز!!پاشوها

راست گفتم..هیچ کس مثل من نمیشه..تو دیدی تا حالا مثل من؟:lol:

حمید الکی میگه....اولا الان که شلوخ نیست..دوما ما همچین رسمی نداریم!!
قرصام ر دادم به تو دیگه محمدصادق!!!نخوردی نه؟:w25:
داریم، داریم ... :D
نه دیگه، ریختم تو لیوان خودت یواشکی که خوب بشی زود ... :D
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
من برم لالا كه فردا صبح پا شم يه كم درس بخونم:d
فقط بخاطر حميد! چون من يه فصلم اضافه تر خوندم:d
شب خوش:gol:
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
راست گفتم..هیچ کس مثل من نمیشه..تو دیدی تا حالا مثل من؟:lol:

مثل شما که خیلی زیادن ... مهربون ,آرام, همزمان خشن , جدی :D
تازه کجاشو دیدی , من تا حالا مثله خودمو ندیدم باحال , محبوب, خوش تیپ, خون گرم , متواضع...:lol:
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
بروبچ خوش گذشت ... کاری ؟ امری فرمایشی چیزی ندارین ؟
مسواک بزنین حتما ( هر کی مسواک نزنه ایشالا کجل شه :دی )
شبتون خوش ( گل )
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
جدی؟ حمید اون دوشکامو بده بینم ... :D


آخه اگه من ضعف نشون دادم که تو الان ... :confused:


ای بی معرفت با اون مرغ دستیارت ... :razz:

داریم، داریم ... :D
نه دیگه، ریختم تو لیوان خودت یواشکی که خوب بشی زود ... :D

محمد جان بی خیال شو گناه داره زن که زدن نداره
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من برم لالا كه فردا صبح پا شم يه كم درس بخونم:d
فقط بخاطر حميد! چون من يه فصلم اضافه تر خوندم:d
شب خوش:gol:
مرسی
شبت بخیر خوب بخوابی

چرا نگم خوب؟؟؟:que::que::que:
خوب نگو دیگه هوس میکنم پا میشم میام فقط حیف سهمیه بنزینمو کم کردم و گر نه میومدم
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
جدی میگی؟اوکی..میزنم زیر حرفم..کاری نداره که..اونم پودر میکنیم:D
دمت جيز:w40:

ای بی معرفت با اون مرغ دستیارت ... :razz:

داریم، داریم ... :D
نه دیگه، ریختم تو لیوان خودت یواشکی که خوب بشی زود ... :D
اون كه منظورم تو نبودي:whistle:
منم اون ليوان دادم به خودت:thumbsup2:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود (مزرعه ی جادوگر سیاه، یاسمن :D). مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگه دارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد . جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه مرغ نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس ها و یاسمن شروع کردند به خندیدن و گفتند تو مرغی و یک مرغ هرگز نمی تواند بپرد اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک مرغ به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی مرغی، از دنیا رفت.

توهمانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
من برم لالا كه فردا صبح پا شم يه كم درس بخونم:d
فقط بخاطر حميد! چون من يه فصلم اضافه تر خوندم:d
شب خوش:gol:
شبت پفکی و نرمولکی گلم:gol:
مثل شما که خیلی زیادن ... مهربون ,آرام, همزمان خشن , جدی :D
تازه کجاشو دیدی , من تا حالا مثله خودمو ندیدم باحال , محبوب, خوش تیپ, خون گرم , متواضع...:lol:
میگم تا زمانی که از من تعریف میکنی میتونی از خودت هم کمی تعریف کنی..:w25: برو هوات رو دارم:biggrin:
بروبچ خوش گذشت ... کاری ؟ امری فرمایشی چیزی ندارین ؟
مسواک بزنین حتما ( هر کی مسواک نزنه ایشالا کجل شه :دی )
شبتون خوش ( گل )
شب تو هم خوش باشه حمید..خواب های پفکی و مارمولکی ببینی
 

mansoore72

عضو جدید
کاربر ممتاز
بروبچ خوش گذشت ... کاری ؟ امری فرمایشی چیزی ندارین ؟
مسواک بزنین حتما ( هر کی مسواک نزنه ایشالا کجل شه :دی )
شبتون خوش ( گل )



من كه خيلي كار دارم
اما حالا ديره ديگه
خوب بخوابي
مسواكم يك دور زدم دوباره بزنم يا بسه؟؟;)
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب همگی اونایی که دارن میرن لالا بخیر و خوشی ...
خوابای طلایی ببینید عزیزان ... :gol:
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
بای تا هایی دو باره
شب ناز و لوسی داشته باشید
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود (مزرعه ی جادوگر سیاه، یاسمن :D). مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگه دارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد . جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه مرغ نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس ها و یاسمن شروع کردند به خندیدن و گفتند تو مرغی و یک مرغ هرگز نمی تواند بپرد اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک مرغ به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی مرغی، از دنیا رفت.

توهمانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.
:w15::w15::w15:
عجب داستان پر باري بود:w27:
حميد و اينا نخون برو درستو بخون:w02:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار

Similar threads

بالا