بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
سلام مریم جان
خوبی
خوش اومدی
بقیه بچه ها چطورند
کاکا کجا رفتی

بچه ها من میرم بخوابم.دارم میمیرم از خواب.امروز خیر سرمون رفتیم بیرون که یه کار کوچولو انجام بدیم به خیال اینکه 2 ساعت بیشتر طول نمیکشه.از ساعت 9 صبح تا 3 بعد از ظهر توی این ترافیک لعنتی تهران و دنبال جای پارک گشتن معطل بودیم.این وسط کار ما فقط 45 دقیقه طول کشید!

شما را به خدا می سپارم و برای همرزمانم پیروزی کامل را آرزو دارم.این ارامش رو هم بدین موساد ترور کنه راحت شیم.
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها من میرم بخوابم.دارم میمیرم از خواب.امروز خیر سرمون رفتیم بیرون که یه کار کوچولو انجام بدیم به خیال اینکه 2 ساعت بیشتر طول نمیکشه.از ساعت 9 صبح تا 3 بعد از ظهر توی این ترافیک لعنتی تهران و دنبال جای پارک گشتن معطل بودیم.این وسط کار ما فقط 45 دقیقه طول کشید!

شما را به خدا می سپارم و برای همرزمانم پیروزی کامل را آرزو دارم.این ارامش رو هم بدین موساد ترور کنه راحت شیم.
:w21::gol:
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
آداب و رسوم چهارشنبه سوری :

یکی از رسوم این جشن، آتش افروزی است. مردم خرمنی از آتش را به سه کومه تقسیم می‌کنند و از روی آن‌ها می‌پرند. یکی از علت‌های آتش افروزی این بوده است که فروهرها راه خانه‌ی خود را زودتر بیابند به هیم علت در کوی و برزن وبام‌های خود آتش می‌افروختند.

کجاوه اندازی و شال اندازی یکی از تفریحات این جشن در گذشته بود. این رسم کنایه از بازگشت فروهرها و ارواح بود و به همین دلیل افراد می‌بایست دیده نمی شدند. رسم بود که از بالای بام خانه ها، کجاوه یا شالی را در شب چهارشنبه سوری آویزان کنند و صاحب خانه شیرینی و خشکباری که قبلا برای این منظور تهیه کرده است را در کجاوه بریزد و آن گاه صاحب کجاوه آن را بالا کشد. این رسم را مخصوصا تازه دامادها می بایست بر بالای بام یا درب خانه نامزدشان انجام می دادند.

فالگوش ایستادن نیز یکی از رسوم دیگر این جشن است. فالگوش ایستادن نیز، ناشی از اعتقاد مردم باستان به فرود آمدن فروهرها در این ایام است. در چهارشنبه‌ی آخر سال، جوانانی که آرزوی ازدواج دارند یا تمام کسانی که آرزویی دارند، در جاهای خلوت فال گوش می‌ایستند تا با تعبیر و تفسیر سخن رهگذران جواب فال خود را بگیرند، به اعتقاد پیشینیان، این ارواح پاک هستند که به زمین نزول کرده‌، تا آنان را با نجوا از آینده شان خبر کنند.

یکی دیگر از رسوم چهارشنه سوری قاشق زنی‌ست به این صورت است که یک نفر در چادر زنانه‌ای خود را پنهان می‌کند تا شناخته نشود. آن گاه کاسه و قاشق به دست، به در خانه‌ی همسایگان رفته، بدون آن که سخن بگوید با ملاقه به در می‌کوبد. صاحبان خانه می بایست پیاله را گرفته و آن را از خوراکی پر کند.

مرسوم است که مردم در جشن چهارشنبه سوری به یکدیگر آب بپاشند، این رسم نیز باقی مانده از قدیم الایام است. در گذشته، عده‌ای با کوزه‌ای در دست به سوی نهر نزدیک شهر می‌رفته‌اند. کوزه را از آب نهر پر کرده و به در و دیوار خانه از این آب می‌پاشیدند. آنها بر این باور بودند که چون آب تمیز و زلال است، بنابراین شوربختی و ناکامی را شسته و می‌زداید. به همین خاطر چنان‌چه در راه به دوست و آشنایی بر می‌خوردند، از این آب به او نیز می‌پاشیدند و یا حتی تمام کوزه را به سر و صورت او خالی می‌کردند. اگر این جریان به طور ناگهانی اتفاق می‌افتاد، برای کسی که خیس شده بود، شگون داشت و این اتفاق را به فال نیک می‌گرفت و لذا از طرف مقابل تشکر می‌کرد. همچنین در بعضی نقاط رسم بوده است که در کوزه‌ای کهنه مقداری آب ریخته از بالای بام به زمین می‌انداختند تا آب آن کوزه که کنایه از روشنایی و نیک بختی است در خانه پاشیده شود. در زمان ساسانیان به جای آب، سکه‌هایی در کوزه می‌انداختند و آن را از پشت بام به زمین می‌زدند، به منزله‌ی این که روزی و پول فراوان برای آن‌ها نازل شود.

هنگام غروب آفتاب شب چهارشنبه آخر سال، هنگام دود كردن اسپند است. مقداری اسپند (با دانه و پوسته غلاف آن) روی آتش می‌ریزند و ضمن این كه تمام افراد خانواده خود را روی دود آن می‌گیرند،‌ سعی می‌‌كنند دود در تمام اطاق‌ها و گوشه كنار خانه نفوذ كند و با دود و دم اسپند نیت خود را که همانا كور شدن چشم حسود، كوتاه شدن دست جن و شیاطین اززندگی شان و دور شدن بلا از جسم و جان خود و عزیزان شان با صدای بلند ادا كرده و در میان دود فوت می‌‌كنند و تا آخرین دمی كه دود هست،‌ دست و صورت و دامن خود را روی آن می‌گیرند. گذشتگان اسپند را گیاه مقدسی می دانستند و معتقد بودند که موجب دور شدن دیوان، بدی و بیماری می شود. همچنین در برخی نقاط برای دفع قضا و بلا، مقداری ذغال که نشانه‌ی سیاه بختی است و اندکی نمک که نشانه‌ی شور چشمی است و یک سکه‌ی کم بها را داخل کوزه انداخته، آن را دور سر تک تک اعضای خانواده می‌چرخاند. عقیده بر آن است که بلاها و قضاهای بد را در کوزه متراکم کرده‌اند و چون بشکند آن قضا و بلا دفع شود. لذا یک نفرآن کوزه را به بالای بام برده و از آن جا به میان کوچه پرتاب کرده، می‌گوید: درد و بلای خانه را ریختم توی کوچه و به این طریق سیاه بختی و تنگدستی و شور چشمی را از خانه دور می‌کند.

پختن آش چهارشنبه سوری نیز مرسوم بوده است. صاحب نذر با اعلام پختن آش از دیگران می‌خواهد که نذری اگر دارند بیاورد و در آش شریک شوند.

در گذشته مراسم چهارشنبه سوری تا دمیدن اولین اشعه خورشید روز بعد (چهارشنبه) ادامه داشته است. آن گاه مردم برگ های آویشنی که از شب قبل در آب ریخته اند را از بام به پایین می‌ریختند و سپس از بام پایین آمده، مهیای مراسم اصلی عید نوروز می گشتند.
منبع
 

**sama

عضو جدید
سلام!!!!!خوبی!!!!بدو بیا این اسپرو رو بندازیم توی آتیش!!داره مقاومت میکنه!!بعدش تنهاییه!!!!:biggrin::w15::w15::biggrin: چه سر وصدایی!!چه حالی داره!!!!چه آخ سوخت سوختمی بگه این اشی مشی!!!!
سلام ارامی چند تاشونو تا الان سوزوندی؟:w15::thumbsup2:
سلام سلام فروردین خانوم گل!!خوش اومدی!! نه به موقع اومدی خانومی!!فروردین زورت زیاده!!این گنجشک خیلی داره مقاومت میکنه!!واسه یه گنجشک زیاده زورش!!
سوخت سوختمی بگه این اشی مشی!!!!
سلام ارامی چند تاشونو تا الان سوزوندی؟:w15::thumbsup2:

سلام خوبین دوستای گل؟؟؟؟
من اومدم آرام برو اون طرف نوبت منه بپرم
سلام حمید جان
سلام عزیزم ...... حالت خوبه چطوری؟
مرسی مریم جونی تو خوبی؟
سلاااااام!!!
بچه ها میشه منم یه بار از رو اتیشتون بپرم؟!!! من امروز اصلا بیرون نرفتم و چهارشنبه سوری نداشتیم!!!:w05:
سلام حتما بفرما
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
ارامی جونم چه خبر؟ کرسی سوخت؟:cowboy:


سلام سکرت جان ممنون شما خوبی؟
:gol:
:D:D آره گذاشتم بغل سنگر این پسرا!!چند تا خمپاره هم زیرشه!!


سلام خوبین دوستای گل؟؟؟؟
من اومدم آرام برو اون طرف نوبت منه بپرم
اوکی!!(بچه ها حواستون باشه هولش بدیم ها!!:whistle:) بیا وپر!!وپر!!وپر!!نه بزار آتیش رو بزرگتر کنم حالش بیشتر باشه
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلاااااام!!!
بچه ها میشه منم یه بار از رو اتیشتون بپرم؟!!! من امروز اصلا بیرون نرفتم و چهارشنبه سوری نداشتیم!!!:w05:

سیلام به به!!!قدم رنجه کردی خانوم مدیرجونم!!!1
سلام
اگه آرامش اجازه بده بله میتونی از سر شبی همش آرام داره میپره
بیا وپر!!!

سلام به همگییی:gol:
وای چه اتیشیییییی..
چه گرمایی میده این تاپیک!:w12:
ایضا!!!
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام

اجازه هست؟

مهمون مي خواين؟
به به!!شما صاحب خونه اید!!:gol::D
بچه ها من میرم بخوابم.دارم میمیرم از خواب.امروز خیر سرمون رفتیم بیرون که یه کار کوچولو انجام بدیم به خیال اینکه 2 ساعت بیشتر طول نمیکشه.از ساعت 9 صبح تا 3 بعد از ظهر توی این ترافیک لعنتی تهران و دنبال جای پارک گشتن معطل بودیم.این وسط کار ما فقط 45 دقیقه طول کشید!

شما را به خدا می سپارم و برای همرزمانم پیروزی کامل را آرزو دارم.این ارامش رو هم بدین موساد ترور کنه راحت شیم.
با هم دوستیم!!!موساد جونم اینا!!!:biggrin:شبت بخیر باشه!!مرسی اوومدی شب آخری
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار

**sama

عضو جدید
سلام بر کرسی نشینان ذغالی! :D
سلام سپهر جان خوبی؟بالاخره نرفتی اتیش بازی؟:gol:
خب بچه ها
خبر خبر
اون چیزی که منتظرش بودید رو الان میخوام بگم
اینم جایی که جایگزینه کرسی میشه
منظورم
زیر آسمان باشگاه
مررررررررررررررررسی جالبه تنهایی جونم;):gol:
سلام دوستای گلم .......

چهار شنبه سوری تون بخیر ...... :biggrin: نسوختین که .......:D
سلام سلام بارون جون خوبی خانومی؟:gol:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته

نقل مى‌کنند که زمانى چهار برادر با هم به سفر رفتند. يک نجار، يک خياط، يک جواهرساز و يک دانشمند. شب هنگام به بيشه‌زارى از درختان گز رسيدند و تصميم گرفتند در همان‌جا اتراق کنند. اما آنان شنيده بودند که شيرى در آن حوالى زندگى مى‌کند. لذا تصميم گرفتند شب را به چهار پاس تقسيم کنند و هر يک از آنان سه ساعت کشيک بدهد و ديگران بخوابند.
پاس اول به‌نام نجار افتاد. او براى گذران وقت، يک تکه چوب را به‌دست گرفت و آن را صاف کرد و تراشيد. پس از گذشت پاس اول، نوبت به خياط رسيد. او مشاهده کرد که نجار با چوب، تنديس يک دختر را درست کرده است. خياط اين کار نجار را ستود و با خود فکر کرد که اين دختر نياز به لباس دارد. از اين‌رو مقدارى گِل از زمين برداشت و به آن شکل داد. و به تن دختر چوبى پوشاند. آن‌گاه نوبت جواهرساز شد. او ناگاه متوجه شد که اين تنديس نياز به زيورآلات دارد. لذا با سنگ‌ريزه‌هائى چند، براى آن، گوشواره و گردن‌بند ساخت.
سرانجام دانشمند براى آخرين کشيک، پيش از طلوع آفتاب از خواب برخاست. او به تنديس چوبى با لباس‌هاى گلين و زيو‌رآلات سنگى نگاه کرد و با خود گفت: ”من برخلاف همه دوستانم حرفه‌اى نمى‌دانم.“ وقت نماز صبح فرا رسيده بود.
 

Similar threads

بالا