حلا چرا ناحت ميشي بمونفک کنم باید برم پی کا........
من يه داستان دارم بگمتنهایی دیشب یه داستان آورد خیلی باحال بود
چرا امشب کسی داستان نمیگه![]()
حلا چرا ناحت ميشي بمونفک کنم باید برم پی کا........
من يه داستان دارم بگمتنهایی دیشب یه داستان آورد خیلی باحال بود
چرا امشب کسی داستان نمیگه![]()
آره بگوحلا چرا ناحت ميشي بمون
من يه داستان دارم بگم
سلام بهناز جان خوبی؟سلام، خوبید؟
به به من که تا قصه نشنوم خوابم نمی بره![]()
محمد تکراری بود عوضش کن یکی دیگه بوگوبچه ها جون من اگه تكراريه بگيد عوضش كنم
آقاي جك رفته بود استخدام بشود ، صورتش را شش تيغه كرده بود و كروات تازه اش را بهگردنش بسته بود ، لباس پلو خوري اش را پوشيده بود و حاضر شده بود تا به پرسش هايمدير شركت جواب بدهد.
اقاي مدير شركت بجاي اينكه مثل نكير و منكر ، آقاي جك راسين جين بكند ، يك ورق كاغذ گذاشت جلوش و از او خواست تنها به يك سئوال پاسخ بدهد. سئوال اين بود:
شما در يك شب بسيار سرد و طوفاني ، در جاده اي خلوت رانندگيميكنيد ، ناگهان متوجه ميشويد كه سه نفر در ايستگاه اتوبوس ، به انتظار رسيدناتوبوس ، اين پا و آن پا ميكنند و در آن باد و باران و طوفان چشم براه معجزه هستندتا اتوبوس بيايد و آنها سوار شوند.
يكي از آنها پيره زن بيماري است كه اگر هر چهزودتر كمكي به او نشود ممكن است همانجا در ايستگاه اتوبوس غزل خداحافظي رابخواند.
دومين نفر، صميمي ترين و قديمي ترين دوست شما است كه حتي يك بار جان شمارا از مرگ نجات داده است.
اما نفر سوم دختر خانم بسيار زيبا و جذابي است كه زنرويايي شما مي باشد و شما همواره آرزو داشتيد او را در كنار خود داشته باشيد .
حال اگر اتوموبيل شما فقط يك جاي خالي داشته باشد ، شما از ميان سه نفر كداميكرا سوار ماشين تان مي كنيد؟؟؟
پير زن بيمار؟؟ دوست قديمي؟؟ يا آن دختر زيبا را؟؟
جوابي كه آقاي جك به مدير شركت داد، سبب شد تا از ميان دويست نفر متقاضي،برنده شود و به استخدام شركت درآيد.
و اما پاسخ آقاي جك:
آقاي جك گفت: منسوييچ ماشينم را ميدهم به آن دوست قديمي ام تا پير زن بيمار را به بيمارستان برساندو خود من با آن دختر خانم در ايستگاه اتوبوس ميمانم تا اتوبوس از راه برسد و ما راسوار كند
سلام بهنازسلام، خوبید؟
به به من که تا قصه نشنوم خوابم نمی بره![]()
بوگوسلام بهناز
خوبي؟
اينم داستان تازه بازم دارم اگه خواستين بگيد تعريف كنم
محمد جان ممنون منم شنیده بودمشسلام بهناز
خوبي؟
اينم داستان تازه بازم دارم اگه خواستين بگيد تعريف كنم
پس وايسا اينو گوش كن بعد برومحمد جان ممنون منم شنیده بودمش
بچهها من برم بخوابم اینجا انگار یسری گربه دارن یسری دیگرو میخورن خیلی صدای وحشتناکی میاد
عصرم یه فیلم وحشتناک دیدم
من برم زیر پتوم گریه کنم
شبتون بخیر
محمد جان ممنون منم شنیده بودمش
بچهها من برم بخوابم اینجا انگار یسری گربه دارن یسری دیگرو میخورن خیلی صدای وحشتناکی میاد
عصرم یه فیلم وحشتناک دیدم
من برم زیر پتوم گریه کنم
شبتون بخیر
وای معلوم شد تو دختری!!!محمد جان ممنون منم شنیده بودمش
بچهها من برم بخوابم اینجا انگار یسری گربه دارن یسری دیگرو میخورن خیلی صدای وحشتناکی میاد
عصرم یه فیلم وحشتناک دیدم
من برم زیر پتوم گریه کنم
شبتون بخیر
مردی میره پیش کیشیش تا اعتراف کنه میگه:من در زمان جنگ جهانی دوم به یک مرد در خانه خود پناه دادم
کشیش می گه: خوب این که گناه نیست !
مرد می گه : ولی من بهش گفتم به خاطر هر هفته که خونه من بمونه باید ۵ دلار بپردازه!
کشیش می گه : درسته تو کارت خوب نبوده ولی تو کارت رو با نیت خوبی انجام دادی!
مرد می گه : اوه متشکرم فقط یه سوال دیگه ....
کشیش: بگو فرزندم
مرد می گه : آیا باید بهش بگم جنگ تموم شده!!!!
وای معلوم شد تو دختری!!!![]()
چرا دخمله!!!![]()
شبت خوش خواباي خوب خوب ببينيشب بر همگی خوش من رفتم بخوابم که چشام واز نمیشه![]()
بچه ها شبتون بخیر باشه.من رفتم لالا.محمدحسین ممنون از داستان هات.
شیخ اشراق بازم پیش ما بیا
یخ جان عزیز شبت خوش
بهنازجان خوب بخوابی![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | |
![]() |
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | |
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |