بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
بچه ها،ببخشین.رفتیم تو تونل دیگه گم شدم توش! :biggrin:
من یه قصه خوشگل دارم،بیارم رو دایره که همه با هم استفاده اش رو ببریم؟
:mad: یه جوری گفتی خوشگل که اصلا خوشم نیومد!!!خانم ها سر پست هاشون!!آماده باش!!با علامت من شلیک می کنیم!!:mad:
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما ژنرال تنهایی هستم
گروه پسرا
و
سرباز آرامش خانوم عزیز
گروه دخترا
خوشبختم جناب ;):D:gol:

سلام معصومه خانوم:gol:
خوش اومدی
بدو بیا اینور که اونر خطرناکه :smile:
البته بی خطرنا;) چون در برابر ما قدرتی ندارن :smile:
باران ارامش ..چه اسمه زببایی داری .....چشم هر چی شما بفرمائید :heart::gol:ولی یه چیزی بگم باران جونی گوشتو بیار جلو ...:cool:من برم تو گروه پسرها...میخوام اطلاعات جمع کنم ...قضیه دو صفر هفته ...اره ...بعد که از نقشه هاشون باخبر باشیم راحت تر میتونیم شکستشون بدیم ....نظرت چیه ها ؟؟؟رفتم ....:D

عجب خانومایی
معصومه شمام رفتی تو گروه آرامش
من امشب واسه معصومه چایی میارم
فقطم واسه معصومه و باران آرامش و فریبا و محمد حسین
وااااااااااااااااااای مرسی تنهایی جان ...من تصمیممو گرفتم با گروه شما هستم ....;)

الکی که نیست!!من کلی قصه گفتم دهنم کف کرد!!تازه این رو هم تنهایی نمیده!!خسیسه!!!!
اینا همین که آقایون هستن خودش گناهه دیگه!!!وا!!معصوم!!تو عامل نفوذی هستی؟؟چند خریدنت؟:razz::surprised::question:
نه ارامش اصرار نکن من میخوام با تنهایی باشم ..تازه خوبم پذیرایی میکنه ...:D
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استو دارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.

معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".

معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.

معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.

معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد.

خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید.

خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش "زندگی" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد.

پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.

یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام.

شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام.

چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.

چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.

ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.

تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.

خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.

بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یك استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است!
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
يه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمين سالگرد ازدواجشون رفته بودند بيرون كه يه جشن كوچيك دو نفره بگيرن.
وقتی توی پارك زير يه درخت نشسته بودند يهو يه فرشته كوچيك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما هميشه يه زوج فوق العاده بودين و تمام مدت به همديگه وفادار بودين من برای هر كدوم از شما يه دونه آرزو برآورده ميكنم!
زن از خوشحالی پريد بالا و گفت:
! چه عالی! من ميخوام همراه شوهرم به يه سفر دور دنيا بريم
فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! دو تا بليط درجه اول برای بهترين تور مسافرتی دور دنيا توی دستهای زن ظاهر شد !
حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه .
مرد چند لحظه فكر كرد و گفت:
… اين خيلی رمانتيكه ولی چنين بخت و شانسی فقط يه بار توی زندگی آدم پيش مياد
! بنابراين خيلی متاسفم عزيزم آرزوی من اينه كه يه همسری داشته باشم كه
۳۰ سال از من كوچيكتر باشه
زن و فرشته جا خوردند و خيلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه و بايد برآورده بشه.
فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! مرد
۹۰ سالش شد !!!

نتيجه اخلاقی: مردها ممكنه زرنگ و بدجنس باشند ، ولی فرشته ها زن هستند !!!
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
احلا من العسل
مگم خوبشم ميگم
خدایی این جمله ت روی نروم می باشه!!:mad::w00::w00::razz: هی میگه!!هی میگه!!
اصلا تو رو نمی کشم!!میذارم پودر شدن بقیه رو ببینی بری به بقیه ی پسرا بگی که از ما بترسن:lol::thumbsup2::thumbsup2:
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
:mad: یه جوری گفتی خوشگل که اصلا خوشم نیومد!!!خانم ها سر پست هاشون!!آماده باش!!با علامت من شلیک می کنیم!!:mad:

خیالت راحت ارام جون :smile:
اماده ایم اماده ;)

موشکارو که دیدی ....
عکسامونم که فریبا جون گذاشت ...
همه پودرن خیالت راحت ....:D
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
بچه ها ،
دوستان
سرهنگ محمد حسین
سرهنگ کاکا
ورود مفتخر آمیز سرهنگ معصوم را به جمع شیران تبریک میگویم
به همین علت درجه ای سرداری معصوم به ایشان تحویل داده میشه
سردار تبریک میگم
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشبختم جناب ;):D:gol:


باران ارامش ..چه اسمه زببایی داری .....چشم هر چی شما بفرمائید :heart::gol:ولی یه چیزی بگم باران جونی گوشتو بیار جلو ...:cool:من برم تو گروه پسرها...میخواماطلاعات جمع کنم ...قضیه دو صفر هفته ...اره ...بعد که از نقشههاشون باخبر باشیم راحت تر میتونیم شکستشون بدیم ....نظرت چیه ها ؟؟؟رفتم ....:D


وااااااااااااااااااای مرسی تنهایی جان ...من تصمیممو گرفتم با گروه شما هستم ....;)


نه ارامش اصرار نکن منمیخوام با تنهایی باشم ..تازه خوبم پذیرایی میکنه ...:D

مرسی گلم اسم خودتم قشنگه ..:gol::gol:

هر طور صلاح میدونی ..
اما اینا بدونه جاسوسم پودر گلم ;)
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
بارون خانم آرامش،
اول سلام، شب به خیر!
دوم مثل اینکه گول اون سه تا F-14 دو سه صفحه قبل رو خوردید،جسور شدید! عزیز من اونها نقاشی بودن،برو یه واقعیش رو گیر بیار! :biggrin:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
بچه ها من دیگه رفتم
لالا
معصوم خانوم
واقعا خوش اومدی
اگه شوخی کردم که ناراحت شدید ببخشید
ولی ما بعد از قصه همیشه این کارارو میکنیم
دوست داریم همیشه تشریف بیارید
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
بارون خانم آرامش،
اول سلام، شب به خیر!
دوم مثل اینکه گول اون سه تا F-14 دو سه صفحه قبل رو خوردید،جسور شدید! عزیز من اونها نقاشی بودن،برو یه واقعیش رو گیر بیار! :biggrin:

اسپارو خان سلام
قصه تون قشنگ بود ..

واقعی واقعین ....;)
این دفعه دیگه باور نمی کنیم .. :smile:.خداییش اون دفم نکرذیم :redface:
من که میدونم این حرفا از ترسه
بابا خب یه ببخشید بگین ما دلامون رئوفه :smile:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
بچه ها ،
دوستان
سرهنگ محمد حسین
سرهنگ کاکا
ورود مفتخر آمیز سرهنگ معصوم را به جمع شیران تبریک میگویم
به همین علت درجه ای سرداری معصوم به ایشان تحویل داده میشه
سردار تبریک میگم
می زنم همتون با هم سراتون قاطی بشه ها!
معصوم پذیرایی رو دوست داری یا زندگی رو؟؟
ما امشب اینا رو پودر می کنیم خیلی باشن تا فردا شب!!دوست داری بغلشون وایستا به درجه ی رفیع شهادت برس!!اونم چایی به دست!!نه دوست نداری ناکام باشی سریعا بیا اینطرف که این تنهایی صلاح نیست یک دقیقه دیگه زنده بمونه!!کم کم به خودش درجه تیمساری میده و..:razz:
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بچه ها ،
دوستان
سرهنگ محمد حسین
سرهنگ کاکا
ورود مفتخر آمیز سرهنگ معصوم را به جمع شیران تبریک میگویم
به همین علت درجه ای سرداری معصوم به ایشان تحویل داده میشه
سردار تبریک میگم
ژنرال اگه اجازه بدي به قسمت ضد جاسوسي اطلاع بدم يه تحقيقي بكنه بعد درجه رو بدين
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
اسپارو خان سلام
قصه تون قشنگ بود ..

واقعی واقعین ....;)
این دفعه دیگه باور نمی کنیم .. :smile:.خداییش اون دفم نکرذیم :redface:
من که میدونم این حرفا از ترسه
بابا خب یه ببخشید بگین ما دلامون رئوفه :smile:

دروغم چیه؟ نقاشین، یک کم دقت کن. پوشالین،تو خالین! :w15:

بچه یه سوال، از خاله ریزه خبر ندارین؟ نیومده از اون شب به بعد؟ کلی برا من خط و نشون کشیده بود! :D
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
اسپارو خان سلام
قصه تون قشنگ بود ..

واقعی واقعین ....;)
این دفعه دیگه باور نمی کنیم .. :smile:.خداییش اون دفم نکرذیم :redface:
من که میدونم این حرفا از ترسه
بابا خب یه ببخشید بگین ما دلامون رئوفه :smile:
از طرف خودت صحبت کن بارونی(سوت)
اینا دیگه هر چی هم معذرت بخوان من کوتاه نمیام!!شاید روی اندازه ی پودرهاشون کمی نرمش به خرج بدم اما..زنده گذاشتنشون!!هرگز!!:thumbsup2::lol:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
دروغم چیه؟ نقاشین، یک کم دقت کن. پوشالین،تو خالین! :w15:

بچه یه سوال، از خاله ریزه خبر ندارین؟ نیومده از اون شب به بعد؟ کلی برا من خط و نشون کشیده بود! :D
چرا خط و نشون کشید اسپرو؟؟:surprised::question: البته اشتباه نکنید دستش درد نکنه من ازش متشکرم فقط به چه دلیل ؟؟
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب دوستای گلم :gol:
من دیگه باید برم
البته نه برای خواب باید برم بخونم :cry:

برام دعا کنید ...:gol:

خانوما سنگر و حفظ کنید .:gol:
شبتون خوش.:gol:


آن سوی نا کامی ها خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن هاست
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بچه ها من دیگه رفتم
لالا
معصوم خانوم
واقعا خوش اومدی
اگه شوخی کردم که ناراحت شدید ببخشید
ولی ما بعد از قصه همیشه این کارارو میکنیم
دوست داریم همیشه تشریف بیارید
نگران نباش من سنگرو دارم ميخوام با دست خالي جلوي آرامش به ايستم
تا نشون بدم مرد يعني چي
شبت خوش خواباي خوب خوب ببيني
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
دوستان ، همرزمان و دلاوران،
در این لحظه در یک عملیات انتحاری، آرامش و باران آرامش ترور شدن!
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خب دوستای گلم :gol:
من دیگه باید برم
البته نه برای خواب باید برم بخونم :cry:

برام دعا کنید ...:gol:

خانوما سنگر و حفظ کنید .:gol:
شبتون خوش.:gol:


آن سوی نا کامی ها خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن هاست

شبت شما هم خوش خواباي خوب خوب ببيني
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها منم برم ..
درسام رو هواست ..
اسپارو چون قصه ات مثه قصه من بود یه شب دیگه مهلت نفس کشیدن داری .ارتش ما رو دیدی؟
شب همه خوش .
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
خب دوستای گلم :gol:
من دیگه باید برم
البته نه برای خواب باید برم بخونم :cry:

برام دعا کنید ...:gol:

خانوما سنگر و حفظ کنید .:gol:
شبتون خوش.:gol:


آن سوی نا کامی ها خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن هاست
شبت بخیر باشه باران جان.
شبت بخیر باشه تنهایی جان.
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها ،
دوستان
سرهنگ محمد حسین
سرهنگ کاکا
ورود مفتخر آمیز سرهنگ معصوم را به جمع شیران تبریک میگویم
به همین علت درجه ای سرداری معصوم به ایشان تحویل داده میشه
سردار تبریک میگم
مرسیییییییییی مرسیییییییی تنهایی جان ...:w42::w33::w36:
من قسم یاد میکنم همچون سربازی فداکار و میهن دوست به شما خدمت کنم...:surprised::w34:

مرسی گلم اسم خودتم قشنگه ..:gol::gol:

هر طور صلاح میدونی ..
اما اینا بدونه جاسوسم پودر گلم ;)
محکم کاری بد نیست عزیزم :Ph34r:

بچه ها من دیگه رفتم
لالا
معصوم خانوم
واقعا خوش اومدی
اگه شوخی کردم که ناراحت شدید ببخشید
ولی ما بعد از قصه همیشه این کارارو میکنیم
دوست داریم همیشه تشریف بیارید
مرسی تنهایی عزیز منم خیلی خوشحال شدم امشب در کنار شما بودم ...من شوخیرو دوست دارم ....حتما .شبت بخیر ....:gol:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
دوستان ، همرزمان و دلاوران،
در این لحظه در یک عملیات انتحاری، آرامش و باران آرامش ترور شدن!
الان تو با تفنگ پلاستیکیت ما رو ترور کردی!؟!!یه چیز یادت نرفته؟!!من گفته بودم ما نساجی ها جلیقه ضد گلوله می سازیم نه؟!!:thumbsup2:
 

Similar threads

بالا