بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
با حرفهاي جو مقداري از ترس هردوشون ريخت و تصميم گرفتند كه يه چند سلاح يا چيزي كه با اون بتونن از خودشون دفاع كنند پيدا كنند و به طبقه ي بالا بروند.
بعد از در دست گرفتن دوتا چوب بيس بال يواش يواش به سمت طبقه ي بالا حركت كردند. هردوشون از اين قافل بودند كه چه اتفاقي ممكن است براشون بي افتد و همين طور به راهشون ادامه مي دادند . جالبه ، هنوز كه هنوزه صداي موسيقي داره به گوش مي رسه و انگار همزاد جو دست بردار نيست .
بلاخره هردوشون به طبقه ي بالا رسيدند و درست وقتي كه خواستند از راه پله دور شوند ناگهان صداي موزيك قطع شد . هردوشون دريافتند كه اون موجود متوجه ي حضور آنها شده و براي همين سريع دويدند تا اجازه ندهند كه فرار كند . وقتي به درب ورودي رسيدند در بسته بود و مطوئنا اون هنوز از در خارج نشده بود . جو سريع خواست در رو باز كنه كه وارد شوند و اون موجود رو گير بيندازند ، اما در كمال تعجب درب اتاق قفل بود. هردوشون تعجب كردند چون كليد هنوز دست جو بود و اون موجود چطور مي تونه در رو روي خودش قلف كنه .
جو بي سروصدا با كليدي كه داشت در رو باز كرد و هردوشون با اربده ي بلندي كه كشيدند وارد اتاق موسيقي شدند و چيزي رو كه مي ديدند هرگز باور نمي كردند.
د كمال تعجب هردوي اونها ديدند كه در اون اتاق هيچ كس حضور ندارد و اصلا پيانو طبق گفته ي جو قفل بود . باور كردني نبود اصلا به اون اتاق دست نخورده بود ولي اون چيزي كه ديويد ديده بود چي ، اصلا اون صداي موزيك كه هردوشون شنيده بود از چي بود ، پيانو كه قفل بود و اصلا كسي نتونسته وارد اتاق بشه .
اين اتفاقات هردو برادر رو كاملا به هم ريخته بود و تنها چيزي كه به عقل هردوشون رسيده بود اين بود كه به پليس خبر بدهند ولي از توضيحات كامل براي پليس عاجز بودند .
اين اتفاقات باعث شد كه كلاسهاي فرداي هردو برادر تعطيل شود .
در بررسي هاي پليس ، اونها متوجه ي يه موضوعي شدند كه براي جو و ديويد بسيار خوشحال كننده بود ، به خاطر كاركرد زياد پيانو يكي از سيمهاي فولادي و تيز پيانو پاره شده بود و فقط كافي بود كه يك مقدار كوچك به اون فشار بيايد تا كسي را كه پشت پيانو نشسته بوده را به دونيم كند .
بله شايد اون اتفاقات از مرگ حتمي يكي از دوبرادر جلوگيري كرده بود.
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
محمدصادق تا خود صبح باید حرف بزنی!!مردم دیگه خوابشون نمی بره!!!!:mad::razz:
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:cry:اخه نمی گی من چه جوری شب بخوابم؟
همینجوریس
نصفه شی یهو چراغو روشن می کنم
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
:w15: الهی نگارجون راست میگی؟؟چراغ روشن میکنی؟
محمدصادق ببین چی کار کردی!!
نگار جون محمدصادق تا خود صبح اینجا میشینه داستان تعریف میکنه!!:razz::razz::mad:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام شب همگی بخیر
اینجا یه چایی پیدا میشه به این پیرمرد بدین چند شب پیش اومدم گفتین ببین ته قوری چیزی مونده خیلی مهمون نوازی کردین :eek:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
خوب نخوابین
برین رصد;)
من تا حالا رصد نکردم!!تو می کنی؟باید جالب باشه
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام شب همگی بخیر
اینجا یه چایی پیدا میشه به این پیرمرد بدین چند شب پیش اومدم گفتین ببین ته قوری چیزی مونده خیلی مهمون نوازی کردین :eek:
به !!سلام محسن جان!!کم پیدایی!!
خوبی؟شبت بخیر!!دیر اومدی!!ريالصه ی ترسناکه محمدصادق رو نشنیدی:D
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
:cry:اخه نمی گی من چه جوری شب بخوابم؟
همینجوریس
نصفه شبی یهو چراغو روشن می کنم

به سختی
نگار؟ تو و ترس؟ حالا درسته که این داستان واقعی بود ولی من بیشتر از اینا روت حساب میکردم، در ضمن اینقده جلو این آرام از خودت ضعف نشون نده ممکنه ... :D
درضمن تو مگه مشهد نیستی؟ فقط کافیه هر وقت که دلت گرفت یا از چیزی ترسیدی به آقای غریب مدفون تو اون شهر فکر کنی و یه سلامی بهش بفرستی، همه چی حله.
راستی خوش به حالت ... :cry::cry::cry:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام شب همگی بخیر
اینجا یه چایی پیدا میشه به این پیرمرد بدین چند شب پیش اومدم گفتین ببین ته قوری چیزی مونده خیلی مهمون نوازی کردین :eek:

سلام آقا محسن گل :gol:
حالت چطوره عزیز :gol:
نترس امشب دیگه چایی زیاد درست کردیم، بفرما بفرما، قند هم وردار. :gol:
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دیگه برم:(
این نسیم کجا رفت:question:
شوالیه کجاست؟:question:

شب همگی بخیر:gol::w21::gol:
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:w15: الهی نگارجون راست میگی؟؟چراغ روشن میکنی؟
محمدصادق ببین چی کار کردی!!
نگار جون محمدصادق تا خود صبح اینجا میشینه داستان تعریف میکنه!!:razz::razz::mad:
:redface::redface::redface:
به سختی
نگار؟ تو و ترس؟ حالا درسته که این داستان واقعی بود ولی من بیشتر از اینا روت حساب میکردم، در ضمن اینقده جلو این آرام از خودت ضعف نشون نده ممکنه ... :D
درضمن تو مگه مشهد نیستی؟ فقط کافیه هر وقت که دلت گرفت یا از چیزی ترسیدی به آقای غریب مدفون تو اون شهر فکر کنی و یه سلامی بهش بفرستی، همه چی حله.
راستی خوش به حالت ... :cry::cry::cry:
حالا به کسی نگیناااااا
اون که حتما
:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به !!سلام محسن جان!!کم پیدایی!!
خوبی؟شبت بخیر!!دیر اومدی!!ريالصه ی ترسناکه محمدصادق رو نشنیدی:D
سلام ارامش جان شکر خدا خوبم
شب شما هم بخیر افتخار نداشتم الان میرم میخونم
سلام:w21:
شما صاحب خونه این:gol:

بعضی شبا;)
سلام سکرت جان
اختیار دارین من
آنجا که عقاب پر بریزد
از پشه لاغری چه خیزد
سلام آقا محسن گل :gol:
حالت چطوره عزیز :gol:
نترس امشب دیگه چایی زیاد درست کردیم، بفرما بفرما، قند هم وردار. :gol:
سلام محمد صادق عزیز خوبی
ممنون منم خوبم دست گلت درد نکنه این چایی خوردن داره:gol:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستی
داداشی چرا سزش درد می کرد؟

نگفت والا
فقط اس ام اس داد، کلا نمیتونه بیاد باشگاه، سرش درد میکنه، مُسکن خورده، خوابیده.
از بس که این داداشیم درس میخونه و فعالیت داره، اینجوری میشه.
راستی خیلی ممنون که به فکر داداشیه گلمون هستی :gol:
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگفت والا
فقط اس ام اس داد، کلا نمیتونه بیاد باشگاه، سرش درد میکنه، مُسکن خورده، خوابیده.
از بس که این داداشیم درس میخونه و فعالیت داره، اینجوری میشه.
راستی خیلی ممنون که به فکر داداشیه گلمون هستی :gol:
:(امیدوارم بهتر شه
داداشی منم هست خوببببب

بچه ها منم برم لالا
دیرهه
شبب خیر
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
:(امیدوارم بهتر شه
داداشی منم هست خوببببب

بچه ها منم برم لالا
دیرهه
شبب خیر

اِی قربونه اون داداشی گفتنت که ایقدر دل مهربونی داری. :gol:
شبت بخیر و خوشی عزیز :gol:
خوابای رویایی و طلایی ببینی :gol:
رفتی حرم منم دعا کن عزیز :gol:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم برم محمدصادق.کاری نداری؟شبت بخیر باشه:gol:

چی شد یه دفعه، همه دارن میرن که.
نه عزیز، قربونت، آخرشم که چایی نیاوردی،
راستی ناراحت نشی ها ولی وقتی فکرشو میکنم کلی میخندم، فکرشو بکن روز خواستگاریت بگن خوب عروس خانوم نمیخواد برامون چایی بیاره، اونوقت تو هم اِلا و بلا گیر بدی و بگی من چایی نمیارم و باید داماد چایی بیاره ... :biggrin::biggrin::biggrin:

شب خوبی داشته باشی عزیز. :gol:
شبت بخیر و خوشی :gol:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
چی شد یه دفعه، همه دارن میرن که.
نه عزیز، قربونت، آخرشم که چایی نیاوردی،
راستی ناراحت نشی ها ولی وقتی فکرشو میکنم کلی میخندم، فکرشو بکن روز خواستگاریت بگن خوب عروس خانوم نمیخواد برامون چایی بیاره، اونوقت تو هم اِلا و بلا گیر بدی و بگی من چایی نمیارم و باید داماد چایی بیاره ... :biggrin::biggrin::biggrin:

شب خوبی داشته باشی عزیز. :gol:
شبت بخیر و خوشی :gol:
شیرجه میرم طرف میز به رسم مالوف!!:D
ما معمولا عروس چایی نمیاره!!لج می کنه!!!
شبت بخیر
 

Similar threads

بالا