کی من؟خدا رو شکر مرسی بله خوبم
ا!!من فقط صدای سوت شنیدم ببخشید
خب سکرتی شروع کن!![]()

الانه که سر و کله مدیر پیدا بشه بگه اینجا تالار ادبیاته!!! that's ok

کی من؟خدا رو شکر مرسی بله خوبم
ا!!من فقط صدای سوت شنیدم ببخشید
خب سکرتی شروع کن!![]()
الانه که سر و کله مدیر پیدا بشه بگه اینجا تالار ادبیاته!!! that's ok
قصه گو کیه؟؟؟
جناب تنهایی که امشب نیستند. آقای محمد صادق گفتند.![]()
بله عزیز
برام ایمیل زده بودی
راستش خواستم جوابتو بدم
اما نشد
ببخشید![]()
شب بخیر بابابزرگ.بچه ها رو ببوساینقدر لفتش میدین بابا که من پیر مرد خوابم میگیره و مجبور میشم برم بخوابم و فردا داستانتئ=ون رو بخونم.
شب همه بخیر بابا.ساعت 10 شبه ومن باید 6 صبح بیدار بشم بابا. شب همه بخیر و خداحافظتون باشه بابا.
خیلی عالی بود!موش و دوستان
موش از شكاف دیوار سرك كشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست. مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بستهای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول بازكردن بسته بود. موش لبهایش را لیسید و با خود گفت :« كاش یك غذای حسابی باشه» اما همین كه بسته را باز كردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یك تله موش خریده بود .
موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد. او به هركسی كه میرسید ، میگفت :« توی مزرعه یك تله موش آوردهاند، صاحب مزرعه یك تله موش خریده است . . . » مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تكان داد و گفت: « آقای موش، برایت متأسفم. از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی، به هر حال من كاری به تله موش ندارم، تله موش هم ربطی به من ندارد »
میش وقتی خبر تله موش را شنید ، صدای بلند سرداد و گفت: «آقای موش من فقط می توانم دعایت كنم كه توی تله نیفتی، چون خودت خوب میدانی كه تله موش به من ربطی ندارد. مطمئن باش كه دعای من پشت و پناه تو خواهد بود»
موش كه از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدن خبر، سری تكان داد و گفت: «من كه تا حالا ندیدهام یك گاوی توی تله موش بیفتد.!» او این را گفت و زیر لب خندهای كرد و دوباره مشغول چریدن شد.
سرانجام، موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فكر بود كه اگر روزی در تله موش بیفتد، چه می شود؟ در نیمه های همان شب، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را كه در تله افتاده بود ببیند. او در تاریكی متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا می كرده، موش نبود، بلكه یك مار خطرناكی بود كه دمش در تله گیر كرده بود. همین كه زن به تله موش نزدیك شد، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت، وقتی زنش را در این حال دید او را فوراً به بیمارستان رساند. بعد از چند روز، حال وی بهتر شد اما روزی كه به خانه برگشت، هنوز تب داشت. زن همسایه كه به عیادت بیمار آمده بود، گفت: «برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست.»
مرد مزرعهدار كه زنش را خیلی دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید. اما هرچه صبر كردند، تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد میكردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد، میش را هم قربانی كند تا باگوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد.
روزها میگذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر میشد. تا این كه یك روز صبح، در حالی كه از درد به خود میپیچید، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاك سپاری او شركت كردند. بنابراین، مرد مزرعه دار مجبور شد، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیك تدارك ببیند .حالا، موش به تنهایی در مزرعه میگشت و به حیوانان زبان بستهای فكر میكرد كه كاری به كار تله موش نداشتند!
\آخ دنیا رو ببین چقدر کوچیکه خداییش،
اون موقع با خودم گفتم اگه یه بار دیگه اون وینتر رو ببینم حتما بهش میگم که،
بی معرفت چرا جواب ندادی، ولی خیلی گلی عزیز
راستی بازگشتت مبارک.![]()
سلام
خوبین؟
چه خبر؟
مرسی سکرت جون
سلام
خوبی؟
خوب حالا یکی دیگه قصه بگه
اره بگو من سر تا پاباشه بچه ها من یه داستان دارم، ولی فقط یکم واقعی و ترسناکه ها، حالا اگه دوستان بخوان من میگم.
راستی آرام و نسیم جون کجا رفتن؟
بچه ها کجایین؟
نکنه خوابتون برد زیر کرسی؟![]()
سلامسلام
خوبی؟
خوب حالا یکی دیگه قصه بگه
سلامسلام نگار خانوم عزیز
خوش اومدی
حالت چطوره؟
ایشالا که دیگه حالت کاملا خوب خوب شده دیگه.![]()
سلامممممسلام نگارجونی!خوبی؟
باشه بچه ها من یه داستان دارم، ولی فقط یکم واقعی و ترسناکه ها، حالا اگه دوستان بخوان من میگم.
راستی آرام و نسیم جون کجا رفتن؟
بچه ها کجایین؟
نکنه خوابتون برد زیر کرسی؟![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | |
![]() |
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | |
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |