فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
اتفاقا جو اینجا عالیهشحالم اشنا شدم
من میدونم تا آخر زمستون چندتا کشته میدیم
داداشی دکمه کنترل رو بگیر با این ماسماسکی (توپی ) که رو موست هست
اگه به طرف بالا بچرخونی صفحه بزرگ میشه و اگه به طرف پایین بچرخونی کوچیک میشه
بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم
- شروع کننده موضوع فانوس تنهایی
- تاریخ شروع
من میدونم تا آخر زمستون چندتا کشته میدیم
داداشی دکمه کنترل رو بگیر با این ماسماسکی (توپی ) که رو موست هست
اگه به طرف بالا بچرخونی صفحه بزرگ میشه و اگه به طرف پایین بچرخونی کوچیک میشه
داداشی دیدی، دیدی ، تهدیدم کرد، اون منو تهدید کرد، پاشو پاشو داداشی جاتو با من عوض کن تا امشب بی داداشی نشدی.
ببین آرامش به من کاری نداشته باش که اگه مامان گلاب بفهمه حسابی دعوات میکنه.
آرام جون فکر کنم همین کارارو کردی که هنوز ...
جرات داری جمله ت رو تموم کن!!
خب تا مامان گلابت نیومده حسابی از خجالتت درمیام بعد برو چغولی کن!!
اقلا دلم خنک شده باشه!!!!
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
جرات داری جمله ت رو تموم کن!!
خب تا مامان گلابت نیومده حسابی از خجالتت درمیام بعد برو چغولی کن!!
اقلا دلم خنک شده باشه!!!!
ر
آرامش چه شکلاکای خوشگلی
خب آقا محسن بقیه داستانو بگو
من اتفا قا درشت زدم توی ورد نمیدونم اومد اینجا اب رفت
خلا صه آن پری میاد و می گرده وحاکم رو پیدا می کنه و حاکم هم بدون چون و چرا همراه حوری میره و وارد مجلس میشه و پایین تخت می نشیند آن بانوی بانوان به حاکم میگه باید بیاد بالای مجلس بنشینه کنار خودش وحاکم هم که توی دلش همین رو می خواسته بدون چون و چرا بلند میشه و کنار بانو مینشیند ولی در درون حاکم از عشق به بانو غو غای بر پا شده بود
خلاصه از حاکم شروع به پذیرایی می کنند
من به نیروی عشق و شراب
کردم آنها که کرد رطلیان خراب
وآنشکر لب زروی دمسازی
باز گفتی نکرد از آن بازی
چونکه دیدم به مهر خود رایش
اوفتادم چو زلف در پایش
حاکم از بانو می پرسه که نام تو چیست واو میگه ترکتازخلاصه شب کم کم به سحر نزدیک میشه وترکتاز به حاکم میگه من باید بروم هرکدام از کنیزکان من را می خواهی انتخاب کن تا اینکه امشب به تو خدمت کند و حاکم هم این کار رو میکنه و شب که میگذره حاکم می خوابه وچون صبح بر می خیزد میبینه که از ان ماجرای دیشب خبری نیست بلند میشه و از میوه های ان باغ تناول میکنه و بعد هم اب تنی میکنه بعد هم می خوابه دوباره شب میشه واون ماجرای شب گذشته باز هم اتفاق می افتد باز همان گشتن پیدا کردن پهلوی ترکتاز نشستن و بساط عیش و نوش به پا داشتن ولی این بار حاکم دیگه طاقتش از عشق ترکتاز تاب شده بود و هرچه زودتر میخواست که به وصال او برسد باز ترکتاز میگه که هرکدام از این کنیزکان که می خواهی انتخاب کن تا امشب به تو خدمت کنند وچندین شب به همین منوال می گذرد تا اینکه حاکم دیگر از عشق ترکتاز داشته دیوانه میشده
زین کنیزکان که هر یکی ماهی است
شب عشاق را سحر گاهی است
آنکه در چشم تو خوبتر یابی
آرزو را در او نظر یابی
حکم کن کز خودش کنم خالی
زیر حکم تو اورم حالی
کندت دلبری و دلداری
هم عروسی و هم پرستاری
آتشت را زجوش بنشاند
آبی از بهر جوی ما ماند
با خودش میگه که امشب هرجور شده باید به وصال تر کتاز برسم امشب باید کار را یکسره کنم خلاصه ماجرای هرشب اتفاق می افتد ودوباره حاکم همنشین تر کتاز میشه تا اینکه ترکتاز دوباره میگه که هر کدام از این کنیزان رو می خواهی انتخاب کن که حاکم دیگه طاقت نمیاره و دست در گردن ترکتاز می اندازه ودیگه اختیار از کف میدهد ترکتاز که میبیند حریف او نمی شود بهش میگه طاقت داشته باش با همنشینی با من قانع باش و از این لحظات لذت ببر ولی حاکم دست بردار نبوده که به نا چار تر کتاز میگه پس چند لحظه صبر کن وچشم بر هم نه تا من خودم اماده بشوم هر زمان که من گفتم چشم باز کن
برتمنای من جهان افروز
شب به شب برده ای وروز به روز
امشبی بر امید گنج بساز
شب فردا خزینه می پرداز
صبر کردن شبی محالی نیست
خلاصه از حاکم شروع به پذیرایی می کنند
من به نیروی عشق و شراب
کردم آنها که کرد رطلیان خراب
وآنشکر لب زروی دمسازی
باز گفتی نکرد از آن بازی
چونکه دیدم به مهر خود رایش
اوفتادم چو زلف در پایش
حاکم از بانو می پرسه که نام تو چیست واو میگه ترکتازخلاصه شب کم کم به سحر نزدیک میشه وترکتاز به حاکم میگه من باید بروم هرکدام از کنیزکان من را می خواهی انتخاب کن تا اینکه امشب به تو خدمت کند و حاکم هم این کار رو میکنه و شب که میگذره حاکم می خوابه وچون صبح بر می خیزد میبینه که از ان ماجرای دیشب خبری نیست بلند میشه و از میوه های ان باغ تناول میکنه و بعد هم اب تنی میکنه بعد هم می خوابه دوباره شب میشه واون ماجرای شب گذشته باز هم اتفاق می افتد باز همان گشتن پیدا کردن پهلوی ترکتاز نشستن و بساط عیش و نوش به پا داشتن ولی این بار حاکم دیگه طاقتش از عشق ترکتاز تاب شده بود و هرچه زودتر میخواست که به وصال او برسد باز ترکتاز میگه که هرکدام از این کنیزکان که می خواهی انتخاب کن تا امشب به تو خدمت کنند وچندین شب به همین منوال می گذرد تا اینکه حاکم دیگر از عشق ترکتاز داشته دیوانه میشده
زین کنیزکان که هر یکی ماهی است
شب عشاق را سحر گاهی است
آنکه در چشم تو خوبتر یابی
آرزو را در او نظر یابی
حکم کن کز خودش کنم خالی
زیر حکم تو اورم حالی
کندت دلبری و دلداری
هم عروسی و هم پرستاری
آتشت را زجوش بنشاند
آبی از بهر جوی ما ماند
با خودش میگه که امشب هرجور شده باید به وصال تر کتاز برسم امشب باید کار را یکسره کنم خلاصه ماجرای هرشب اتفاق می افتد ودوباره حاکم همنشین تر کتاز میشه تا اینکه ترکتاز دوباره میگه که هر کدام از این کنیزان رو می خواهی انتخاب کن که حاکم دیگه طاقت نمیاره و دست در گردن ترکتاز می اندازه ودیگه اختیار از کف میدهد ترکتاز که میبیند حریف او نمی شود بهش میگه طاقت داشته باش با همنشینی با من قانع باش و از این لحظات لذت ببر ولی حاکم دست بردار نبوده که به نا چار تر کتاز میگه پس چند لحظه صبر کن وچشم بر هم نه تا من خودم اماده بشوم هر زمان که من گفتم چشم باز کن
برتمنای من جهان افروز
شب به شب برده ای وروز به روز
امشبی بر امید گنج بساز
شب فردا خزینه می پرداز
صبر کردن شبی محالی نیست
http://www.4shared.com/file/63453060...ile_v1952.html
http://www.4shared.com/file/63515640.../_2__Save.html
اولی و دومی رو دانلود کن بعد اولی رو نصب کن بعد نصب دومی رو اجرا کنو حالشو ببر
اینارو ردهت گذاشته بود!!اونا نیست ولی با مزه ن!!!!
http://www.4shared.com/file/63515640.../_2__Save.html
اولی و دومی رو دانلود کن بعد اولی رو نصب کن بعد نصب دومی رو اجرا کنو حالشو ببر
جرات داری جمله ت رو تموم کن!!
خب تا مامان گلابت نیومده حسابی از خجالتت درمیام بعد برو چغولی کن!!
اقلا دلم خنک شده باشه!!!!
ر
داداشی من کم کم دارم به یه نتیجه ی ترسناک میرسم، فکر کنم این آرام جون الکی لباس دخترونه پوشیده، فکر کنم اصلا اون دختر نیست، آخه داره بدجوری به من نیگا میکنه ...
راستی آرام جون این آواتاری که گذاشتی چقدر بهت میاد، شخصیتاتون اصلا با هم مو نمیزنه، اخلاقاتون عین همدیگس ...
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
اینا همین شکلکان
محسن جون
بقیشو بگو
خیلی قشنگه
محسن جون
بقیشو بگو
خیلی قشنگه
داداشی من کم کم دارم به یه نتیجه ی ترسناک میرسم، فکر کنم این آرام جون الکی لباس دخترونه پوشیده، فکر کنم اصلا اون دختر نیست، آخه داره بدجوری به من نیگا میکنه ...
راستی آرام جون این آواتاری که گذاشتی چقدر بهت میاد، شخصیتاتون اصلا با هم مو نمیزنه، اخلاقاتون عین همدیگس ...
مرسی!!آره اتفاقا همه میگن شکل خودمه!!
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
آرامش جون
چایی میریزی واسه محسن
تا بقیه داستانو تعریف کنه
چایی میریزی واسه محسن
تا بقیه داستانو تعریف کنه
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
اینا همون کدومان؟؟
ها هیچی خوابم گرفته
ولی باس تا صبح بیدار باشم
خب بچه ها من دیگه برم یه کمی درس بخونم
کاری ندارید
داداشی مراقب آرامش باش
امشب مامان گلاب نیست
اینجاها رو شما دوتا تمیز کنید
باشه
اره تنهایی دهنم خشک شد یه چایی بده ارامش تا نتیجه داستان رو براتون بگم
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
بدو آرامش چایی رو بیار
منم میخوام قصه رو بشنوم بعد برم درس بخونم
منم میخوام قصه رو بشنوم بعد برم درس بخونم
باشه دادشی، داری میری، خوب درساتو بخون ایشالا بهترین نمره رو بگیری.
من که تمیز میکنم ولی ...
خب دیگه موفق باشی
نچ!!!نچ!!
محمدصادق الان میاره!!!من تا صبح پا نمی شم!!!
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
نه!!!!!!!!!!!!!!!نه!!!!!!!!!!!!!!نه!!!!!!!!!!!!!!!
به محمدصادق بگید!!!
انگاری نمیشه حریف تو دختر شد
داداشی بشین خودم چایی واسه محسن میریزم
نگاه کن امشب اینجا چه خبره چقدر دوستی صفا صمیمیت
گفتم یه چایی بده تیر کمان اوردی
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
باشه دادشی، داری میری، خوب درساتو بخون ایشالا بهترین نمره رو بگیری.
من که تمیز میکنم ولی ...
خب دیگه موفق باشی
بازم تو دادشی دستت درد نکنه
آره اینجاها رو تمیز کن
که مامان گلاب فردا شب دیگه کاری نداشته باشه دستت درد نکنه
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
آقا محسن بقیشو بگو
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
داستان خیلی قشنگی بود
نتیجه اخلاقی این داستانو میشه اینجوری گفت
که ما آدما همیشه طمع داریم و طمع ما رو نشون میده
نتیجه اخلاقی این داستانو میشه اینجوری گفت
که ما آدما همیشه طمع داریم و طمع ما رو نشون میده
فانوس تنهایی
مدیر بازنشسته
خب بچه ها من دیگه رفتم
محسن جان دستت درد نکنه داستان خیلی قشنگی بود
واسه فردا شبم یه داستان آماده کن
داداشی یادت نره اینجاها رو تمیز کنی
آرامش اگه ناراحت شدی امشب ببخش
برو یه کمی کمک داداشی بکن دیگه
شب بر همگی نیک و سبز
یا علی
محسن جان دستت درد نکنه داستان خیلی قشنگی بود
واسه فردا شبم یه داستان آماده کن
داداشی یادت نره اینجاها رو تمیز کنی
آرامش اگه ناراحت شدی امشب ببخش
برو یه کمی کمک داداشی بکن دیگه
شب بر همگی نیک و سبز
یا علی
نه ناراحت نشدم!!ولی عمرا باشم کمک کنم!!!زنه و قولش!من تا صبح بس میشینم اینجا!!
شبت بخیر باشه سینگل جان!!شما ببخش که من شلوغ کردم!
اگه خدا بخواد داستان شب یکشنه رو می گم البته برای فردا شب قول نمیدم
شبت بخیر
محسن جون دستت درد نکنه، داستان قشنگی بود.
داداشی داری میری، برو موفق باشی.
آرام جان شما هم دیگه ببخش اگه زیاد شوخی کردم، قصد فقط مزاح بود و بس.
مامان گلاب هم که امشب نیومد، شاید کاری براش پیش اومده.
دوستان دیگه ای هم که فقط نظاره گر بودن هم موفق باشن. (داداشی میدونستی خیلیا فقط میان نزدیک کرسی و نمیشینن زیرش، آخه فکر کنم یکم خجالتین، شاید از شبای بعد اومدن).
به هر حال شب بر همگی خوش و خرم دوستان گلم، به خصوص آرامش عزیز
داداشی داری میری، برو موفق باشی.
آرام جان شما هم دیگه ببخش اگه زیاد شوخی کردم، قصد فقط مزاح بود و بس.
مامان گلاب هم که امشب نیومد، شاید کاری براش پیش اومده.
دوستان دیگه ای هم که فقط نظاره گر بودن هم موفق باشن.
(داداشی میدونستی خیلیا فقط میان نزدیک کرسی و نمیشینن زیرش، آخه فکر کنم یکم خجالتین، شاید از شبای بعد اومدن).به هر حال شب بر همگی خوش و خرم دوستان گلم، به خصوص آرامش عزیز
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | |
|
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | |
| P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |
Similar threads
-
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان ))
- شروع شده توسط فانوس تنهایی
- پاسخ ها: 16
-