بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

mansoore72

عضو جدید
کاربر ممتاز
مقصود حالا كه هستي يك چايي بريز بيار دوتايي بخوريم تا بقيه هم بيان
 

neda1362

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شب بود هوا خیلی تاریک بود هیچ صدایی جز صدای تالاپ تالاپ قلبش رو نمیشنید.باری که رو دوشش بود خیلی سنگین بود و تیشه ای هم که دستش بود پشتش رو زخمی کرده بود.آروم آروم با قدمهای شمرده راه میرفت هیچ صدایی نبود .تنها بود توی یه جایی مثل یه دشت بزرگ همه جا تاریک بود گهگداری پاش به تخته سنگها گیر میکرد و کله میشد اما زمین نمی خورد و به راهش ادامه میداد تنها چیزی که میشنید صدای تالاپ تالاپ قلبش بود...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بالاخره رسید به جایی که می خواست با خستگی جسد رو از رو دوشش پائین گذاشت یاد اون روزهایی افتاد که همدیگرو تو آغوش می گرفتن اما حالا اون مرده بود.اولین ضربه رو می خواست بزنه با همون تیشه که با خودش برده بود می دونست اولین ضربه خیلی دردناکه اما باید میزد. به یاد همون زخمی بود که از پشت بهش زده بودن حالا همراه با خشم و نفرت تیشه رو برد بالای سرش صدای قلبش تند تر شده بود .تیشه دستاش رو با قدرت پایین آورد و جلوی پاش کوبید .ناگهان خون با فشار بیرون زد و همه جاش رو سرخ کرد سرخ سرخ .صدای قلبش کند شده بود ولی درد میکرد .خیلی درد میکرد...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آروم خونی رو که روی صورتش بود پاک کرد و یکم خاک روی اونجایی که خون ازش می پاچید ریخت تا خونش بند بیاد.خون که بند اومد یه نگاه به اطرافش کرد هنوز صدای تاپ تاپ قلبش میومد.زیر پاهاش پر خون بود مثل یه باتلاق کم عمق از خونی که توش یه عالمه سلولهای عشق مرده وجود داشت، یکم گشت تا جای بهتری برای دفن عشق مردش پیدا کنه ، آروم شروع کرد به یه گوشه ضربه زدن"تق تق تق "یاد اون روزهایی افتاد که همینطور به صدای ساعت گوش می داد "تق تق تق"و منتظر می شد این لحظه ها با سرعت بگذرند و ساعت قرارشون برسه ، آخه اون همیشه یک ساعت قبل از موعد سر قرار بود و 3600 تا از این ضربه ها رو توی مخش می شمورد و وقتی به هم می رسیدن انگار 3600 سال گذشته بود براش همدیگرو تو آغوش می گرفتن و لباشون رو از هم جدا نمی کردن انگار یه چسب جادویی اونهارو بهم چسبونده بود...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تاپ تاپ تاپ صدای قلبش بود که با بخاطر آوردن این خاطرات خیلی سریع تر و با شدت می زد ،نفس عمیقی کشید و سعی کرد این افکار رو از ذهنش دور کنه ، دوباره خودش رو توی محیط سرد وتاریک و نمناک قبرستون قلبش حس کرد و دوباره شروع کرد به کار کردن ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اینجایی که پیدا کرده بود بهترین جا بود تقریبا هیچ رگی از کنارش رد نمیشد تا اگر یروزی عشق تجزییه شد دوباره بره توی خونش و دوباره متولد شه و دوباره خونش رو مسموم کنه و دوباره ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]با تیشه ای که آورده بود شروع کرد به کندن کف زمین قلبش, یکم بیشتر از اونچه لازم بود کند. بعد رفت سراغ جسد عشقش که انگار سالهاست مرده ،اون عشق سیاه از خونی که روش ریخته بود کاملا قرمز شده بود .هنوز هیچ چیز دیده نمی شد و صدای "تاپ تاپ" قلبش که حالا خیلی آروم و بدون عجله میزد انگار می دونست که که حالا حالا ها تند تند نمیزنه و دیگه عشقی رو تو خودش راه نمیده، توی فضای تاریک پیچیده بود.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق رو آروم از زمین بلند کرد اونو به صورتش نزدیک کرد و برای آخرین بار به لبهای سرد اون بوسه زد بوسه ای که بر خلاف همه بوسه که قلب اونو از جا میکند، این بوسه به تلخی زهر بود و مزه یه خداحافظی سرد و بی روح رو داشت.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آروم عشق رو انداخت توی قبری که براش درست کرده بود .خوب نگاش کرد ،این اون عشقی نیست که هر وقت در آغوشش می کشید از گرما عرق میکرد این همون عشقی نیست که وقتی می دیدش پاهاش شل مید و نمیتونست بایسته ؟؟؟این همونی نیست که چشماش زندگی اونو زیر و رو میکرد؟؟؟چرا خودشه ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ولی دیگه هیچ هیجانی نداره و مرده .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هیچ اشکی از کشتن این عشق توی چشماش جمع نشد .چون خودش خواسته بود که بمیره و هیچ کس هم نمیتونست مانع بشه .شروع کرد خاکها رو ریخت روی جسد عشقش،عشقی که داشتنش جنایت بود ولی کشتنش نه...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کارش که تموم شد با یه حالت شکسته و بیحال ولی پیروز مندانه کنار قبر نشست شروع کرد به گریه کردن بلند بلند گریه میکرد و نعره میزد حالا توی محوطه تاریک و مخوف قلبش دو صدا میومد یکی صدای "تاپ تاپ" و یکی صدای گریه،گریه نه برای اون عشق لعنتی ،برای همه تنهایی های خودش ،برای همه خاطراتی اینجا دفن کرد ،برای روزها و لحظه های تباه شده،برای بی کسی و برای...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شاید فردا توی قلبش صبح طلوع کنه شاید فردا همه چیز درست بشه ولی در نیمه شبه قلبش همه چیز تاریکه...[/FONT]
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
مقصود حالا كه هستي يك چايي بريز بيار دوتايي بخوريم تا بقيه هم بيان
چشم به روی چشم اصلا خجالت نکش اگه چیز دیگه خواستی بگو برات بیارم .:surprised:
ای روزگار میبینی چه دوره زمونه ای شده ما اون قدیمها که به سن شما بودیم از شرم نمیتونستیم پیش بزرگترها بشینیم چه برسه که بهشون دستور هم بدیم :surprised:

سلام
شب بر همگی خوش :gol:
منم اومدم :D
خوش امدید
welcome
خوش گلیبسیز
.....:w21:
 
  • Like
واکنش ها: losi

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همگی دوستان عزیزم ... :gol:
ما که خداروشکر خوبیم و یجورایی میگذرونیم، شما خوبین؟ ...
 

mansoore72

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشم به روی چشم اصلا خجالت نکش اگه چیز دیگه خواستی بگو برات بیارم .:surprised:
ای روزگار میبینی چه دوره زمونه ای شده ما اون قدیمها که به سن شما بودیم از شرم نمیتونستیم پیش بزرگترها بشینیم چه برسه که بهشون دستور هم بدیم :surprised:

حالا نمي خواي بري چايي بياري چرا فلسفه مي بافي داداش
بگو حالش رو ندارم:mad:
 

losi

عضو جدید
نه حالا كه تعداد داره زياد مي شه ديگه خودت برو چايي بيار

جشم ... اینم چایی، همگی بفرمایید تا سرد نشده




سلام به همگی دوستان عزیزم ... :gol:
ما که خداروشکر خوبیم و یجورایی میگذرونیم، شما خوبین؟ ...

سلام بر مرد قانون بزرگ... خوبید؟ :gol:
مرسی، ما هم خوبیم
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
چوپان و مرد ...

چوپان و مرد ...

چوپاني مشغول چراندن گله گوسفندان خود در يك مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروكله ي يك اتومبيل جديد كروكي از ميان گرد و غبار جادههاي خاكي پيدا ميشود. رانندهي آن اتومبيل كه يك مرد جوان با لباس Brioni ، كفشهاي Gucci ، عينك Ray-Ban و كراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبيل بيرون آورد و پرسيد: اگر من به تو بگويم كه دقيقا چند راس گوسفند داري، يكي از آنها را به من خواهي داد؟
چوپان نگاهي به جوان تازه به دوران رسيده و نگاهي به رمه اش كه به آرامي در حال چريدن بود، انداخت و با وقار خاصي جواب مثبت داد.
جوان، ماشين خود را در گوشه اي پارك كرد و كامپيوتر Notebook خود را به سرعت از ماشين بيرون آورد، آن را به يك تلفن راه دور وصل كرد، وارد صفحه ي NASA روي اينترنت، جايي كه ميتوانست سيستم جستجوي ماهوارهاي (GPS ) را فعال كند، شد. منطقه ي چراگاه را مشخص كرد، يك بانك اطلاعاتي با 60 صفحه ي كاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پيچيدهي عملياتي را وارد كامپيوتر كرد
بالاخره 150 صفحهي اطلاعات خروجي سيستم را توسط يك چاپگر مينياتوري همراهش چاپ كرد و آنگاه در حالي كه آنها را به چوپان ميداد، گفت: شما در اينجا دقيقا 1586 گوسفند داري.
چوپان گفت: درست است. حالا همينطور كه قبلا توافق كرديم، ميتواني يكي از گوسفندها را ببري.
آنگاه به نظاره ي مرد جوان كه مشغول انتخاب كردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبيلش بود، پرداخت. وقتي كار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او كرد و گفت: اگر من دقيقا به تو بگويم كه چه كاره هستي، گوسفند مرا پس خواهي داد
مرد جوان پاسخ داد: آري، چرا كه نه!
چوپان گفت: تو يك مشاور هستي.
مرد جوان گفت: راست ميگويي، اما به من بگو كه اين را از كجا حدس زدي؟
چوپان پاسخ داد: كار ساده اي است. بدون اينكه كسي از تو خواسته باشد، به اينجا آمدي. براي پاسخ دادن به سوالي كه خود من جواب آن را از قبل ميدانستم، مزد خواستي. مضافا، اينكه هيچ چيز راجع به كسب و كار من نميداني، چون به جاي گوسفند، سگ مرا برداشتي ... :D
 

mansoore72

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تشكر از داداش محمد صادق به خاطره قصه ي جالبش
من ديگه برم لالا
چند شبه نخوابيدم
فكر نكنم بتونم ديگه هيچي از درس ها بفهمم
خوب بخوابيد
شبتون پر ستاره
از طرف حميدم مي گم كه مسواك فراموش نشه
خداحافظ
 

losi

عضو جدید
با تشكر از داداش محمد صادق به خاطره قصه ي جالبش
من ديگه برم لالا
چند شبه نخوابيدم
فكر نكنم بتونم ديگه هيچي از درس ها بفهمم
خوب بخوابيد
شبتون پر ستاره
از طرف حميدم مي گم كه مسواك فراموش نشه
خداحافظ

شب بخیر منصوره جون... خوابهای خوب ببینی :gol:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تشكر از داداش محمد صادق به خاطره قصه ي جالبش
من ديگه برم لالا
چند شبه نخوابيدم
فكر نكنم بتونم ديگه هيچي از درس ها بفهمم
خوب بخوابيد
شبتون پر ستاره
از طرف حميدم مي گم كه مسواك فراموش نشه
خداحافظ

برو به سلامت ...
شبت بخیر و خوشی ...
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
خوبين؟
من امشب خيلي به خون حميد تشنم!
 
  • Like
واکنش ها: losi

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرررررررررررررررررررررررررا سایت منو دوست ندارهههههههههههه!
سلام!
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
ما هم بریم دیگه
دوستان شب کابوس واری داشته باشید
چیه اون همه شب خوش داشتید یه شب بد هم داشته باشید که خوبی با بدی معنی داره
امیدوارم شبتون کم ستاره باشه
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود " لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین" . ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت .سگ هم کیسه راگرفت و رفت .
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد .
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید . با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد .قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند .
اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره انرا چک کرد اتوبوس درست بود سوار شد.قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود وسگ منظره بیرون را تماشا می کرد .پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد .اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد.قصاب هم به دنبالش.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید .گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید .اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.
سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.
قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد :چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است .این باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت:تو به این میگی باهوش ؟این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه !!!
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
خوبين؟
من امشب خيلي به خون حميد تشنم!
سلام ...
خوش اومدی، چیه نبودی؟ داشتی یه طلسم جدید میساختی؟ ( یالا دیگه یالا اعتراف کن:cool:) ... :D

چرررررررررررررررررررررررررا سایت منو دوست ندارهههههههههههه!
سلام!
فکر کنم فقط سایت نباشه ها .... :D

ما هم بریم دیگه
دوستان شب کابوس واری داشته باشید
چیه اون هم شب خوش داشتید یه شب بد هم داشته باشید که خوبی با بدی معنی داره
امیدوارم شبتون کم ستاره باشه
برو به سلامت ...
شبتم بخیر و خوشی ...
خواب فضایی ها رو ببینی ... :D
 
  • Like
واکنش ها: pme

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
سلام
خوبين؟
من امشب خيلي به خون حميد تشنم!
سلام یاسمنیا

چرررررررررررررررررررررررررا سایت منو دوست ندارهههههههههههه!
سلام!
سلام نگاریا :cry:
الهی سایت انفولانزای n1h1
بگیره که تو رو دوست نداره .
----------------------------------------------
من امروز تو فاز غافلگیریم .پس جدی نگیرید .
 

Similar threads

بالا