بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

noosh_l

عضو جدید
با اجازه همگي
من خيلي خوبم مياد
فردا صبح هزار تا كار دارم
شب همگي بخير
شب بخيرآرامش
!/!
sama
losi
hamid MB
خدانگهدار
 

losi

عضو جدید
داستان عتیقه فروش و مرد روستایی
یک نفر عتیقه فروش به منزل روستایی ساده ای وارد شد. دید تغار قدیمی نفیسی دارد و در آن گوشه افتاده است و گربه ای در آن آب می خورد. ترسید اگر قیمت تغار را بپرسد روستایی ملتفت مطلب شود و قیمت گزافی طلب کند.
پس گفت : عمو جان چه گربه ی قشنگی داری ! آیا حاضری آن را به من بفروشی ؟
روستایی گفت : چند می خری؟
گفت : هزار تومان.
روستایی گربه را در بغل عتیقه فروش گذاشت و گفت : خیرش را ببینی.

عتیقه فروش پیش از آنکه از خانه روستایی می خواست بیرون برود ، با بی اعتنایی ساختگی گفت : عمو جان این گربه ممکن است در راه تشنه شود ، خوب است من این تغار را هم با خود ببرم. قیمتش را هم حاضرم بپردازم.
روستایی لبخندی زد و گفت : تغار را بگذارید باشد ؛ چون که بدین وسیله تا به حال 5 گربه را فروخته ام!!
 

losi

عضو جدید
دروغگویی می میرد و به جهان آخرت می رود. در آنجا مقابل درواره های بهشت می ایستد ، سپس دیوار بزرگی می بیند که ساعت های مختلفی روی آن قرار دارد از فرشته می پرسد : این ساعت ها برای چه اینجا قرار گرفته اند؟
فرشته پاسخ می دهد: این ساعت ها ساعت های دروغ سنجند و هر کس روی زمین یک ساعت دروغ سنج دارد و هر بار آن فرد دروغی بگوید عقربه ساعت یک درجه جلوتر می رود.

دروغ گو گفت : چه جالب آن ساعت کیه؟
فرشته پاسخ داد : مادر تزار او حتی یک دروغ هم نگفته ، بنابراین ساعتش ، ه هیچ وجه حرکت نکرده است.
وای باور کردنی نیست خوب آن ساعت کیه؟
فرشته پاسخ داد : ساعت آبراهم لینکن عقربها ش دوبار تکان خورد.
خیلی جالبه راستی ساعت من کجاست؟

فرشته پاسخ داد : آن ساعت در اتاق کار سرپرست فرشتگان است ، چون از آن به عنوان پنکه سقفی استفاده می کنند.
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم برم بچه ها خیلی خستم
فقط یه تبلیغی بکنم بعد برم :دی
####((((!!!! مسابقه تشخیص هویت ( جییدید 2 ) !!!!! )))#### ( بیاین اونجا هواتونو دارم )
همتون مسواک بزنین .. نخ دندونم بکشین
شبتون خوش
شبت بخیر و خوشی عزیز ...

با اجازه همگي
من خيلي خوبم مياد
فردا صبح هزار تا كار دارم
شب همگي بخير
شب بخيرآرامش
!/!
sama
losi
hamid MB
خدانگهدار
برو به سلامت ...
شبتم بخیر و خوشی ...
 

**sama

عضو جدید
منم برم بچه ها خیلی خستم
فقط یه تبلیغی بکنم بعد برم :دی
####((((!!!! مسابقه تشخیص هویت ( جییدید 2 ) !!!!! )))#### ( بیاین اونجا هواتونو دارم )
همتون مسواک بزنین .. نخ دندونم بکشین
شبتون خوش
خوب بخوابی حمید جان

با اجازه همگي
من خيلي خوبم مياد
فردا صبح هزار تا كار دارم
شب همگي بخير
شب بخيرآرامش
!/!
sama
losi
hamid MB
خدانگهدار

شب تو هم به خیر نوشین جان
شمام خوب بخوابی عزیز
 

losi

عضو جدید
در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.
صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.
مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.
گفت : پس به شیراز برو.
او گفت : شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.
گفت : پس به تبریز برو.
گفت : آنجا هم در دست نوه شماست.
صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم برو به جهنم.
مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد
 

**sama

عضو جدید

شعر كوچه سروده « هما میرافشار »

(پاسخ شعر كوچه اثر فریدون مشیری)



بی تو طوفان زده دشت جنونم
صیدافتاده به خونم
تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود ازاین دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من
که ز کوی‌ات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
سلام به همه دوستان
امیدواریم روزهای خوب و شاد داشته باشید .
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
چند سالی میگذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پبدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود ، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک.

زمان میگذشت و دایره آبی کوچک ، بزرگ می شد. هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر.
آنقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر که ناچار برای کمک به سراغ پدر رفت و به او گفت: پدر شما چرا سوراخ ندارید؟

پدر گفت : عزیزم سوراخ نه ، قطعه گمشده . هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم ، مادرت قطعه گم شده ی من بود. با پیدا کردن او تکمیل شدم. یک دایره کامل.

پسر از همان روز جست و جوی قطعه ی گمشده خود را آغاز کرد. رفت و رفت تا به یک قطعه ای از دایره رسید شعاع و زاویه آن را اندازه گرفت درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود.

دایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود را با قطعه های رنگارنگ کوچک پر کرده بود.


دایره دیگر از جست و جو خسته شده بود تا اینکه به یک قطعه مربع گمشده رسید، به او گفت شما قطعه گمشده من را ندیدید؟

قطعه مربع گریه کرد و گفت: من هستم

- ولی شما مربع هستید و قطعه گمشده ی من قسمتی از دایره

- من اول قطعه ای از دایره بودم یعنی دقیقا بگویم قسمتی از شما و منتظرتان که یک مربع قرمز آمد. قطعه ی گمشده او مربع بود ولی من گول خوردم و خود را به زور داخل فضای خالی او کردم، به مرور زمان تغییر شکل دادم و به شکل فضای خالی مربع در آمدم. ولی او قرمز بود و من آبی، به هم نمیخوردیم. اکنون پشیمانم. من قطعه ی گمشده ی شما هستم.



دایره که دید قطعه گمشده خود را پیدا کرده سعی کرد او را در فضای خالی خود جا دهد اما نشد ، بنا بر این او را با طناب به خود بست و خوشحال راه افتاد . حرکت کردن با یک قطعه که سبب بد قواره شدن دایره شده بود خیلی سخت بود ولی دایره تمام این سختیها را به جان خریده بود و با عشق حرکت میکرد.


رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد. بخت به او رو کرده بود که قطعه ی گمشده اش قسمت بالای او بود و گیر نکرده بود . قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بیاورم .



قطعه ی گمشده رفت و هیچ وقت برنگشت. دایره هم سالها آنقدر گریه کرد تا بیضی شد (لاغر شد) . و توانست از گودال بیرون بیاید. دلش شور میزد که نکند اتفاقی برای قطعه گم شده افتاده باشد. دنبال او به هر سو رفت. تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد. کاش هیچ وقت او را پیدا نمی کرد.



منبع: وبلاگ چاچول
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
با عرض پوزش!!!!!!!!!!!
آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت: ای پدر امرت چیست؟ پدر گفت: پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشتهء مرگ را نزدیک حس می کنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی می کند. از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.

‫پسر گفت ای پدر چنان کنم که می خواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.

‫پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.

‫از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی به ماتحت آن مردگان فرو می نمود و از آن پس خلایق می گفتند خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط می دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی داشت !
 

noosh_l

عضو جدید
سلام شب همگي بخير
خوبين خوشين سلامتين
سلام آقا مقصود
دكمه تشكر يادم مونده ها:D;)
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
Yalan yalan yalan
دروغه.دروغه.دروغه
Seni sevmediğim yalan
این که تو را دوست ندارم دروغه
Kızgın bir anımda söyledim yalan
در حال ناراحتی گفتم که دوستت ندارم دورغ بود
Seni sevmediğim yalan
این که تو را فراموش کردم دروغه
Sen yoksan herşey eksik
وقتی تو نیستی همه چیز ناقصه
Sen varsan herşey tamam
ولی وقتی تو باشی همه چیز کامله
Neyim varsa alıp götürsünler benden
اگر هر چیزی که دارم رو ازم بگیرند
Paylaşmaya hazırım inan
برای تقسیم کردن همه چیزم آماده ام باور کن
Yalnız seni paylaşamam
و فقط تو را نمیتوانم با کسی تقسیم کنم
Yalan yalan yalan
دروغه.دروغه.دروغه
Seni sevmediğim yalan
این که تو رو دوست ندارم دروغه
Çocuksu bir sevinç başlar içimde
یک محبت کودکانه در وجودم ایجاد میشه
Seni gördüğüm zaman
وقتی که تو رو میبینم
:child::child::child:
 

Similar threads

بالا