بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام و علیکم و رحمت الله و برکاتو
خوبین؟؟
چرا اینجا اینقدر بی رونق شده ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام بروبچ زیر آسمون یخ کرسی : دی
احوالات ؟
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز

دوشنبه
الان رسیدیم خونه بعد ازمسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقرشدیم.
خیلی سرگرم کننده هست اینکه واسه ریچارد آشپزی می‌کنم .
امروزمی‌خوام یه جور کیک درست کنم که تو دستوراتش ذکر کرده ۱۲ تا تخم مرغ روجدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه‌ی کافی نداشتم واسه همین مجبور شدم ۱۲ تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ‌هاروتوش بزنم .

سه‌شنبه

ما تصمیم گرفتیم واسه‌ی شام سالاد میوه بخوریم . درروش تهیه ی اون نوشته بود ” بدون پوشش سروشود” ) لباس ، سس‌زدن= dressing) خب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون .
نمی‌دونم چراهر دوتاشون وقتی که داشتم واسه‌شون سالاد رو سرومی‌کردم اون جور عجیب و شگفت‌زده به مننگاه می‌کردن.
چهارشنبه
من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم ویه دستور غذایی هم پیداکردم واسه‌ی این کارکه می‌گفت قبل از دم کردن برنج کاملا شست‌وشوکنین.
پس من آب‌گرم‌کن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از اینکه برنج رو دم کنم .
ولی من آخرش نفهمیدم اینکار چه تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت .
پنج‌شنبه
باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسه‌ش سالاد درست کنم . خب منهم یه دستور جدید رو امتحان کردم .
تودستورش گفته بود مواد لازم روآماده کنین و بعد اونو روی یه ردیف کاهو پخش کنین وبذارین یه ساعت بمونه قبل ازاین که اونو بخورین .

خب منم کلی گشتم تا یه باغچه پیداکردم و سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی نیاداونو بخوره.
ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا حالم خوبه؟؟
نمی‌دونم چرا ؟عجیبه !!! حتماخیلی توکارش استرس داشته

باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم.
جمعه
امروز یه دستورغذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همه‌ی مواد لازم رو تو یه کاسه بریزو بزن به چاک
beat it =در غذا : مخلوط کردن ، درزبان عامیانه : بزن به چاک
خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه‌ی مامانم .
ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریختهبودمشون تو کاسه مونده بودند.
شنبه
ریچارد امروز رفت مغازه ویه مرغ خرید و از من خواست که واسه‌ی مراسم روز یک‌شنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری آخه می‌شه یه مرغ رو واسه یک‌شنبه لباس تنش کرد وآماده اش کرد .
قبلا به این نکته تو مزرعه‌مون توجهی نکرده بودم ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیداکردم و با کفش‌های خوشگلش ..وای من فکر می‌کنم مرغه خیلی خوشگل شده بود.
وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شماره‌ی ۱۰به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود. حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظارداشته مرغه واسه‌ش برقصه.
وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟ شروع کرد به گریه و زاری وهی داد می‌زد آخه چرامن ؟ چرامن؟

هووووم … حتما به خاطر استرس کارشه … مطمئنم …
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امشب ذغال خوب دارین منو بسازین؟
سلام نگار
تو هم هرشب میایی ذغال میخوای
برات که درست میکنن میذاری میری
حالا چی داری ذغال میخوای
جوجه:D
سلام خوبی ؟
ارامش صد بار گفتم موقع خوردن قرصات عینکتو بزن ... باز جای قرمزه آبیرو خوردی ؟!! : دی






سلام محسن گل
خوبی عزیز ؟1
سلام حمید جان خوبی
خدارو شکر منم خوبم
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام نگار
تو هم هرشب میایی ذغال میخوای
برات که درست میکنن میذاری میری
حالا چی داری ذغال میخوای
جوجه:D

سلام حمید جان خوبی
خدارو شکر منم خوبم
بابا خوب دیر می رسونین
میرم تو چرت
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
قربونت محسن جان خودت خوبی ؟


دیشب ندادین دیگه!



جدی فک کردم دیشب ارامش داده بهت ... خوب امشب سیریشش شو ایشالا حاجت بگیری ... یه دخیلم اویزون کن بهش تجربه نشون داده بهتر جواب میده : دی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نگفتی زغال میخوای چکار نگار زیر کرسی که هست بردار
حمید بابا یکم ذغال در بیار بده ببینم میخواد چکار کنه
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
نگفتی زغال میخوای چکار نگار زیر کرسی که هست بردار
حمید بابا یکم ذغال در بیار بده ببینم میخواد چکار کنه


ای محسن جان دلم خونه ... یهدونه دختره سالم تو این سایت نیست همه شیره ای ان : دی
نه جونه من تاحالا یکیشونو دیدی یه چیزی نکشه : دی ؟!!!
همه از یک سر معتادن : دی
من برم بخوابم چشام در اومد از کاسه
بروبچ بدونه مسواک نخوابین :tooth:
شبه همگی خوش
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هااا؟
مرسی
من ذغالمو گرفتم دیگه برم
:دی
چشمم روشن
تا دیروز فال میخواستی دیگه فال به درد نخورد حالا زغالی شدی
ای محسن جان دلم خونه ... یهدونه دختره سالم تو این سایت نیست همه شیره ای ان : دی
نه جونه من تاحالا یکیشونو دیدی یه چیزی نکشه : دی ؟!!!
همه از یک سر معتادن : دی
من برم بخوابم چشام در اومد از کاسه
بروبچ بدونه مسواک نخوابین :tooth:
شبه همگی خوش
اره واقعا خدا به ما رحم کنه
شبت بخیر حمید جان
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
قربونت تنهایی جان :gol:
مرسی خوبم به لطفت
میگم قصه مصه چیزی نداری ؟ :دی
فيل در تاريكي
شهري بود كه مردمش, اصلاً فيل نديده بودند, از هند فيلي آوردند و به خانة تاريكي بردند و مردم را به تماشاي آن دعوت كردند, مردم در آن تاريكي نمي‌توانستند فيل را با چشم ببينيد. ناچار بودند با دست آن را لمس كنند. كسي كه دستش به خرطوم فيل رسيد. گفت: فيل مانند يك لولة بزرگ است. ديگري كه گوش فيل را با دست گرفت؛ گفت: فيل مثل بادبزن است. يكي بر پاي فيل دست كشيد و گفت: فيل مثل ستون است. و كسي ديگر پشت فيل را با دست لمس كرد و فكر كرد كه فيل مانند تخت خواب است. آنها وقتي نام فيل را مي‌شنيدند هر كدام گمان مي‌كردند كه فيل همان است كه تصور كرده‌اند. فهم و تصور آنها از فيل مختلف بود و سخنانشان نيز متفاوت بود. اگر در آن خانه شمعي مي‌بود. اختلاف سخنان آنان از بين مي‌رفت. ادراك حسي مانند ادراك كف دست, ناقص و نارسا است. نمي‌توان همه چيز را با حس و عقل شناخت.
 

Similar threads

بالا